فاجعه در فاجعه شد (برای "معمای شاه")

بازخورد آن چه در تلویزیون نمایش داده می شود ، از سه حالت خارج نیست :
1. مخاطب خاص را جذب می کند و مخاطب عام را نه.
2. مخاطب عام را جذب می کند و مخاطب خاص را نه.
3. مخاطب عام و خاص به تماشای اثر می نشینند.
بعضی تولیدات صدا و سیما هم هست که برایشان هزینه می شود و حالت چهارم را می آفرینند ؛ چون نه مخاطب عام به آن ها توجه می کند و نه مخاطب خاص. نمونه ی بروز و کمیاب این گونه سریال ها «معمای شاه» است. بحث مطابق ها و نامطابق های تاریخی به کنار ؛ می خواهیم از نظر هنری و فنی به ریشه یابی این بی مخاطبی و کسادی بازار فیلم بپردازیم :
« آیا حکومتی می تواند درباره ی حکومت قبل از خود ، صادقانه و حقیقتمدارانه فیلم بسازد ؟ »
این پرسش ، خود می تواند عده زیادی از مخاطبان را پس بزند. حالا قرار است تمام وقایع پهلوی اوّل و دوم به تصویر کشیده شود. به اعتقاد نگارنده ، از نظر داستانی و درام ، به خاطر گستردگی اتفاقات و شکاف شخصیتی ، مکانی و زمانی بین رخدادها ، چنین چیزی امکان پذیر نیست. نیکو گفته اند که : « سنگ بزرگ نشانه ی نزدن است »
به هر صورت ، چنین موضوع حسّاسی انتخاب می شود و بین پروژه های الف ویژه (؟) با بودجه کلان قرار می گیرد ؛ اکنون انتظار می رود که حداقل یک نویسنده و کارگردان کاربلد و کارکشته - البته اگر بپذیرد - برای کار انتخاب شود تا از پس سختی های نگارش و ساخت برآید ؛ اما انتخاب آقای ورزی کار را خراب تر و اوضاع را بحرانی تر می کند.
ورزی خواسته از الگوی مسعود جعفری جوزانی که « در چشم باد » را با آن نوشت و ساخت ، استفاده کند ؛ یعنی نقل تاریخ در بستر داستان و شخصیت های غیرواقعی. اما قلم قدرتمند جوزانی کجا و ...
در معمای شاه ، خانواده ی وزیری هیچ جنبه ی جذابی برای درگیر کردن مخاطب ندارد. همسر سابق فلان شخصیت ، می خواهد زندگی او را بهم بریزد. خواستگاری می آیند و می روند. این می میرد و آن زاده می شود. این طلاق می دهد و آن ازدواج می کند و مانند این ها. حتی بخش هایی از فیلم هم نفرت انگیز می شود ؛ همان بخش هایی که جناب یوسف صیادی مزه پراکنی می کند و حضرات سازنده گمان کرده اند که بیننده با این بی مزه بازی ها ، قرار است قاه قاه بخندد و با جملات قصار او ، به اندیشه ای عمیق فرو برود !
با توجه به شخصیت پردازی ضعیف و ابتر ، چیزی به نام داستان و گره افکنی اتفاق نمی افتد. خرده داستان ها ، پی در پی و بدون هیچ بستری رخ می دهند. آدم ها بدون هیچ شناخت و پیشینه ای وارد حکایت می شوند و گاهی قهرمان چند قسمت هم می شوند. همین مشکل ، باعث دور شدن مخاطب و گسستن ارتباطش با قصه می گردد. یک نمونه اش طیب حاج رضایی که با دوبله ضعیف و ناهماهنگ و بازی فاجعه ی بازیگرش ، هیچ تاثیری در داستان ندارد و اصلا مخاطب متوجه نمی شود از کجا آمده و آمدنش بهر چه بود ؟ اگر قرار است وقایع را بدون چاشنی هنر و داستان پردازی نقل کنیم ، دیگر نیازی به این همه بگیر و ببند نیست. اگر یک راوی می آمد و خیلی متین بر صندلی می نشست و رخدادها را تعریف می کرد ، بهتر نبود؟! چه بسا فرجی می شد و بینندگان بیشتری داشتید !
به این ها اضافه کنید انتخاب بسیار ضعیف بازیگران را. البته پیرو سناریو و کارگردانی ضعیف ، نباید انتظار داشته باشیم که بازیگر منجی فیلم شود و نداشته ها را جبران کند. به هیچ وجه نمی توان مهراوه شریفی نیا و بخصوص حدیث فولادوند را در قامت شهبانوی ایران و کسی که از شاهنشاه دلبری کرده ، پذیرفت. مگر بازیگری فقط دیالوگ گفتن و گریم شدن است ؟! به فاجعه های دیگری هم باید اشاره کرد : بازی لمپنی و نامربوط نقش دکتر مصدق ، سپند امیرسلیمانی در نقش علم و جعفر دهقان در نقش رضا شاه ، حسام نواب صفوی و دوبله ی نامناسبش و بازیگر آیت الله کاشانی که فرزند ایشان ، دکتر محمود کاشانی ، در نامه هایی به روسای قبلی و فعلی سازمان صدا و سیما ، اعتراضات شدید خود را نسبت به محتوای تحریف آمیز سریال اعلام کرده.
حالا «کلاه گذاشتن سر مخاطب» را چه کنیم ؟ لطفا به تدوین قسمت های 1 تا 40 دقت نمایید و حساب کنید دقایق مفید فیلم را :
متوسط هر قسمت 45 دقیقه. تیتراژ آغاز و پایان 10 دقیقه. آن چه گذشت 5 دقیقه. می ماند 30 دقیقه برای فیلم. تقریبا بین 10 تا 20 دقیقه اختصاص دارد به حادثه های تخیّلی و نچسب خانواده وزیری و ته مانده دقایق ، نقل وقایع تاریخ. به نظر شما این ، کلاه گذاشتن سر مخاطب نیست ؟ همان بینندگان اندکی هم که به امید مصوّر شدن تاریخ ، فیلم را دنبال می کنند.
یک پرسش مهم و کلیدی : صدا و سیما ، سریال هایش را با چه هدفی می سازد ؟ برای کشوهای عریض و طویل سازمان یا برای دیدن مخاطب یا ...؟
وقتی که فیلم پرهزینه و فاخر « معمای شاه » در جذب مخاطب ، شکستی سخت و کمرشکن می خورد ، در اقدامی عجیب و بی سابقه ، آخرین تیر ترکش سازمان رها می شود ؛ از میانه های فیلم ، پخش هفتگی تبدیل می شود به پخش هر شبی از قسمت نخست. روز از نو و روزی از نو ...
در روزهایی که سریال های جدید تلویزیون چندان موفق نبوده ، بازپخش «پایتخت» انبوه مخاطب را به دنبال دارد. «فرار از زندان» هم چنان محبوب است و حتی کسانی که چند سال پیش ، دی وی دی و سی دی آن را می خریدند ، باز هم به تماشای اثر می نشینند.
عمق فاجعه جایی است که در نظرسنجی جدید بانی فیلم ، درباره سریال های اخیر سیما ، آماری به دست می آید که باید به آن اندیشید : هشت و نیم دقیقه 31 درصد ، ماه و پلنگ 21 درصد ، هم سایه ها 20 درصد ، معمای شاه 14 درصد ، شهرک جیم 12 درصد. یک لحظه به یاد بیاورید فیلم شهرک جیم را که با اختلاف 2 درصدی پشت سر معمای شاه قرار گرفته ! فاجعه در فاجعه شد ...
پس مشکل کجاست که میلیاردها تومان صرف ساخت یک پروژه می شود و بازدهی به دنبال ندارد؟ نباید مخاطب شناسی یاد بگیریم؟! در روزهایی که داوود میرباقری و حسن فتحی در نمایش خانگی و رضا عطاران در سینما می درخشند و بینندگان برای دیدن آثارشان هزینه می کنند ، چشم امید سازمان به کیست ؟! اشتباه بس است دیگر. مدیران باید از شکست های پیاپی «کلاه پهلوی» و «معمای شاه» درسی فراموش نشدنی بگیرند.