فیلمی که باید در سالنِ سینما دید

نگاه و نگرشِ هنرمند باید در زمان های مختلف تغییر کند، هنرمند اگر به ورطه ی تکرار برسد به نوعی مخاطبانِ اثرش را پس زده است، به طور مثال زمانی که یک فیلمساز بعد از ساخت چند فیلم سینمایی دست به ساخت یک فیلم خاص می زند یعنی اینکه آن فیلمساز توانسته از تکرار رهایی پیدا کند و با ریسک سراغ حدیث نفس خودش برود البته که در این میان فیلمساز با اطلاعات کافی بسراغ این حدیث نفس می رود.
اگر نگاهی به کارنامه ی کارگردانی فریدون جیرانی بی اندازیم به نکته ی قابل توجهی خواهیم رسید که جیرانی در هر برهه ی زمانی دنبالِ سبک های متفاوتی در فیلمسازی رفته است، جیرانی در ژانرهای مختلف فیلم ساخته اما فیلم جدید جیرانی اثری متفاوت و خاص است، فیلمساز ما در سن شصت و پنج سالگی سراغ تجربه گرایی رفته و به آن حدیث نفس رسیده است ، فیلم خفه گی برای فریدون جیرانی اثری خاص محسوب می شود چرا که فیلمساز ما با توجه به قواعد و ساختار سینمایی در فضای مینی مالیسیتی با قصه یی دوخطی توانسته موقعیتی ایجاد کند که محتوا را تحت تاثیر فرم قرار بدهد اساسا در خفه گی فرم از محتوا جلوتر است و فیلمساز با شیطنت فرمیک میزانسن هایش را چیده است، جیرانی با موقعیت پردازی های مناسب توانسته تماشاگر را حدود صد دقیقه روی صندلی بنشاند اساسا نکته ی حائز اهمیت در خفه گی ریتم است، ریتم در این فیلم به لحاظ کاربردی که در محتوا دارد کُند به نظر می رسد اما ساختار روایی غالب مورد نظر را بدست آورده و به هیچ وجه این کُند بودن آسیبی به فیلم نرسانده است استفاده از واژه ی ریتم کُند برای این فیلم صحیح نمی باشد زیرا که انگار زمان در خفه گی آهسته حرکت می کند اکت ها و واکنش های شخصیت ها را به یاد بیاورید این فیلم در همان دقایقِ نخست لحنِ را بدست می آورد و این لحن می تواند تماشاگر را متقاعد کند که با یک فیلم خاص مواجه است، جیرجیر کردن صدای درب ها، بارش بی وقفه ی برف و مسئله ی مهم داخلی بودن فضاها به هیچ وجه برای تماشاگر کسالت آور نیست تماشاگر در همان سکانس های آغازین زمانی که محیط آسایشگاه را می بیند زمانی که برخود و واکنش های آدم ها را می بیند به این درک می رسد که این فیلم یک عنصر مهم به همراه دارد، قصه پردازی مهم ترین عنصر خفه گی محسوب می شود به طوری که انگار یک رمانِ مثلا روسی می خوانیم و در ذهن مان تصویرسازی می کنیم، خفه گی حاصلِ تصاویر ذهنی ست از چند آدم ؛ شاید در مناسبات رفتاری و ایجاد رابطه ها تا حدی اغراق دیده شود اما این اغراق در راستای موقعیت های درام های جنایی شکل گرفته از سوی دیگر جیرانی با بهره گیری لازم قصه اش را در قالبی خاص تعریف کرده است به این فکر کنید اگر خفه گی در شکل و شمایلِ فیلم های مرسوم ساخته می شد آن وقت این جذابیت حال حاضر از فیلم جدا می شد اما در خفه گیِ که جیرانی ساخته، می شود دوسویه لذت برد لذتی که در محتوا و فرم جاگرفته است، صحرا مشرقی، مسعود یا نسیم سازگار درست شخصیت پردازی شده اند ، صحرا که برای سقف بالای سرش حاضر است هر کاری بکند حتی دزدی یک کیف که در قبال آن یک سرپناه بدست بیاورد اما از سوی دیگر انگار صحرا بیشتر از تنهایی هراس دارد در همان شبی که برای دزدی آن کیف به خانه می رود یک باره عاشق مسعود می شود و حاضر است برای رسیدن به مسعود هرکاری بکند؛ جیرانی شکل گیری شخصیت ها را بر اساس قواعد روانشناختی جامعه ی کنونی ترسیم کرده است صحرا برای اینکه اموال پدرش به پسرعمویش نرسد خود را به دیوانگی زده است و از سوی دیگر مسعود برای اینکه به اموال عمویش برسد دست به هر کاری می زند(دروغ، دورویی، خیانت) روایت درستی از مناسبات آدم ها در فیلم شکل گرفته ارتباط ها با نظم درستی در کنار هم چیده شده است، در فیلم اشاره یا تاکید بی موردی احساس نمی شود جز یک شخصیت که اگر از فیلم هم حذف می شد هیچ اتفاقی رخ نمی داد حضور منصور برادر مسعود در دوسکانس بی کارکرد است دیالوگ هایی هم که می گوید در مسیر فیلم اثر چندانی نمی گذارد، یا اگر حضور زهره یا عندلیب در فیلم کم رنگ تر بود تنهایی صحرا پر رنگ تر می شد اما حضور زهره به دلیل شناخت صحرا به واسطه ی رد و بدل های دیالوگی به فیلم افزوده شده یا صحرا برای این می خواهد با سیروس ازدواج کند که بی پناه نشود و از فکر دزدی منصرف شود حضور زهره تاکیدی ست بر شناخت صحرا که البته یک نگاه فمینیستی در بطن فیلم هم نهفته شده است سه زن که اسیر دیوانه بازی های مردان می شوند، مسعود صحرا را با حقه در تیمارستان یکی از آشنایان بستری می کند و بعد با اغواگری صحرا را وارد یک بحران ناخواسته می کند این نگاه فمینیستی در یک دیالوگ احساس می شود دکتر به مسعود می گوید کتک زدن شما مردها در خانواده سازگار نسل به نسل می چرخد؛ جیرانی با تکیه کردن به موقعیت پردازی در خط اصلی از خرده اتفاقات و شاخه و برگ های اضافی پرهیز کرده و از شروع فیلم به اصل داستان پرداخته است اصلی که قواعدهای درام پردازی در آن رعایت شده و فیلمساز با سروشکلی متقاعد کننده در بستری مناسب به قصه گویی پرداخته است، اساسا جیرانی عادت بر آن دارد که از سطح فاصله بگیرد و به عمق برسد در خفه گی هم این اتفاق افتاده است ما با چند کاراکتری مواجه ایم که درونیات و احساس آن ها مورد ارزیابی قرار گرفته است فیلمساز با شخصیت صحرا مشرقی وارد داستان می شود پردازش های موقعیتی در محتوا و فرم باعث عمق آن شده، صحرا اساس و پایه ی فیلم را شکل می دهد و جیرانی با ایجاد مناسبات دراماتیک وارد فضای عجیبی شده است که به هدف نهایی رسیده گره افکنی ها به موقع شکل می گیرد فیلمنامه در شرایطی آرام اما با مختصات مشخص اوج می گیرد اساسا فضای خفه گی با آرامش ترسیم شده است امکان دارد این آرامش به دلیل سن و سال فیلمساز باشد ؛ فیلمساز از روند شکل گیری فیلمش مواظبت کرده اما در بطن فیلم یک شیطنت فرمیک دیده می شود به طور مثال بارش برف بی وقفه، مکانی در آسایشگاه که نسیم برای اولین بار با صحرا دردودل می کند بیمارانی که روی تخت خوابیده اند و متوجه ی حرف های این دو نمی شوند در سکانسی دیگر زمانی که مسعود برای صحرا از طریق تلگرام آهنگ خارجی می فرستد و صدای آن آهنگ باعث سکانس بینظیری می شود انگار بیماران با شنیدن این آهنگ مثل صحرا عاشق می شوند، سکانسی که صحرا نسیم را از داخل ماشین به بیرون پرت می کند یک نوآوری در شکل جدید است که با منطق محتوا همخوانی دارد به مرگ رساندن نسیم توسط صحرا به طریق دیگر آن حس عشق و کمبود عاطفی صحرا را به تماشاگر القا نمی کرد در سکانس بعد برف پاک کن در حال کار کردن است و مسعود بالای سر جنازه ی نسیم ، صحرا را لگد می زند ، مسعود روان پریش است و اساسا نمی داند چه چیزی را می خواهد این روان پریشی همان ارثی ست که از خانواده اش رسیده است به دیالوگ ها دقت کنید ، زمانی که نسیم بچه بوده مادرش آن ها را ترک کرده و رفته، نسیم برای مزدِ دزدی صحرا کلید خانه ی مجردی پدرش را برای اسکان به او می دهد، مطمئنا مردهای خانواده ی سازگار آدم های روان پریش و غیرعادی بودند اگر جیرانی کدهایی هم از گذشته ی مسعود به تماشاگر می داد آنگاه می شد این فرضیه را به یقین تبدیل کرد.
مهم ترین بخش خفه گی که نام فیلم از این سکانس برداشته شده سکانس آخر است، مسعود به دلیل روان پریشی اش باعث می شود آسانسور گیر کند و صحرا که از تاریکی و تنهایی می ترسد در کابین آسانسور بمیرد البته این تفکر خلاقانه یی از سوی مسعود است که با شناختی که از صحرا بدست آورده او را آرام آرام می کُشد، جیرانی کاراکتر مسعود را با یک دیوانگی شکل داده است کاراکتری که دیوانگی از چشم هایش می بارد دیوانگی که با روان پریشی همراه شده و همین باعث باورپذیری نقش از سوی تماشاگر می شود.
خفه گی فیلمِ سینماست و این فیلم را باید بر پرده ی سینما تماشا کرد تا از قاب های درخشان مسعود سلامی لذت برد قاب هایی که در خفه گی دیده می شود به نقاشی شباهت دارند، سیاه و سفید بودن فیلم با محتوا و درونیات شخصیت ها منطبق است، حرکت های دوربین با میزانسن خاصی شکل گرفته انگار تک تک نماها با دکوپاژ به مرحله ی فیلمبرداری رسیده جیرانی در چیدمان قاب ها و نورپردازی واستفاده از سایه ها طوری عمل کرده است که تماشاگر از دیدن هر قاب از این فیلم می تواند شگفت زده شود، اساسا خفه گی از آن دسته از فیلم هاست که به سلیقه ی تماشاگر ربط دارد می شود این فیلم را خیلی دوست داشت یا می شود کاملا دوست نداشت هیچ حدِ وسطی ندارد، جذابیت فیلم خفه گی برای تماشاگر هوشمند سینما در موقعیت سازی های بکر به درستی و به قاعده به انسجام رسیده است ، در این برهه ی زمانی که فیلمسازان این جسارت را ندارند که وارد فضای تجربی شوند اما جیرانی در بستری مناسب دست به تجربه ای زده است که تا حدودی ریسک محسوب می شود، اگر این فضای تجربی در غالب قصه یی اغراق شده دیده می شد جیرانی به هدف نهایی نمی رسید. در این فیلم اِلمان های ساختاری جیرانی به وضوح دیده می شود پله، باران ، قطعی برق،سکوت، این نشانه ها که در تمامی فیلم های جیرانی وجود دارد در فیلم خفه گی از آن ها استفاده ی درستی شده است همخوانی فضا و ایجاد موقعیت و درگیری شخصیت های فیلم که سکوت را بازی می کنند با کلیت قصه منطبق شده است. موسیقی کارن همایون فر و تدوین بهرام دهقانی از نکات مهم این فیلم محسوب می شود همایون فر موسیقی را بر اساس ابعاد و چارچوب فیلم ساخته است و دهقانی با حفظ ریتم و اتصال های درست به چیدمان تک تک نماها کمک بسزایی کرده و چه خوب که این فیلم در اکران عمومی چند دقیقه یی کم شده است.
این فیلم انتخاب بازیگر بکری دارد خفه گی یک نوید محمدزاده ی کنترل شده دارد که به دلیل ساختار شخصیتش با چشم هایش دیوانگی اش را بروز می دهد محمدزاده در این فیلم از تکرار فرار کرده و توانسته با درک و تحلیل نقشش به اجرای درستی برسد، نقش مسعود به دلیل درون گرا بودنش نقش سختی به حساب می آید اما محمد زاده توانسته با پرداختی مناسب این نقش را بازی کند بازی تخت و کمی تئاتر گونه همراه با یک گریم نسبتا غیرمعمول به توانایی محمدزاده در اجرای نقش افزده است.
این فیلم یک الناز شاکردوست خوب با گریم کک مکی دارد که توانسته از پس شخصیت صحرا مشرقی به خوبی بربیاید شاکردوست برای اولین بار توانسته سوی دیگری از دنیای بازیگری را تجربه کند که اتفاقا شاکردوست چقدر به این گونه نقش ها شبیه تر است و می تواند به راحتی اجرای مناسبی داشته باشد اما این فیلم در کنار نکات مثبتش در اجرا یک نکته ی منفی دارد و آن وجود تکنولوژی در فیلم است بهتر می بود که صحرا مشرقی گوشی آیفون به دست نمی گرفت یا مسعود برای دلبری کردن برای صحرا از طریق تلگرام آهنگ نمی فرستاد یا در همان سکانس های اول صحرا نمی گفت مترو شلوغ بود فضاپردازی و روحیه ی آدم های درون گرا و آسیب دیده ی این فیلم با تکنولوژی همخوانی ندارد دقیقا مثل آن کابین آسانسور که به شدت فرسوده و قدیمی ست. این فیلم تجربه ی مهمی برای فریدون جیرانی محسوب می شود، جیرانی با تمرکز در انتخاب ایده و ایجاد فرم توانسته در سینمای حال حاضر نوآوری کند، مطمئنا این فیلم برای دوستداران جدی سینما اثری خاص و دیدنی محسوب می شود.