جعبه درهم و برهم

رک و راست بخواهم بگویم فیلم سراسر شب فیلم بسیار بدی است که اصلا انسجام و یکدستیای ندارد. اثری است درهم و برهم و تصنعی. اثری که نه به فیلم شبهای روشن کارگردانش میرسد و نه حتّی اثر برجستهای است در کارنامهاش. اگر هم «فیلم خودش» است، امیدوارم بقیه «فیلمهای خودش» را بهتر از این بسازد. بگذارید از داستان و فیلمنامۀ فیلم شروع کنم. فیلم ظاهرا دارد داستان اساسا مهتا (الناز شاکردوست) را روایت میکند که میخواهد دلیل مشکل خواهرش را از مرادی (امیر جعفری) بپرسد. همچنین فیلم داستان آدمهایی دیگر را روایت میکند که همه _همچنین مهتا_ نقطۀ مشترکشان سینما است که البته باید بگوییم به جز ماجرای دختر زخمی (آزاده صمدی). این داستانها وحدت و ارتباط ارگانیکی باهم ندارند و بخاطر همین داستان اثر هم انسجامی ندارد. اگر هم بخواهیم بگوئیم که موضوع «سینما» در فیلم همۀ اینها را بههم ربط میدهد، باز هم ماجرای آزاده صمدی بیرون میایستد و نسبت به بقیه پرت است. و در ضمن مسئلۀ اساسی این است که آیا واقعا سینما اشتراک و وجه مهمی از این شخصیتها است؟ اوّلا که واقعا سینما وجه مهم و اساسی در شخصیت پردازی اینها نیست. اینکه مدام اسم فلان فیلم را بیاورند یا بهمان فیلم یا دیالوگهای آنها را بکار ببرند، نمیشود وجه مهمی در شخصیت پردازی. این «علاقه به سینما»، به صورتی علاقۀ واقعی میشود _و نه شعاری و تحمیلی_ که جزء جداناشدنی وجود اینها و در ضمن داستان اثر باشد. و مهمتر اینکه این عشق به سینما در زندگی افراد و واکنششان نسبت به آن برای ما ساخته بشود و آن برایشان دغدغه بشود، نه اینکه اکتفا کنیم به چهارتا دیالوگ از فیلمهای دیگر. فقط مرادی است که دغدغۀ سینما را دارد و سینما ظاهرا جزئی از زندگیاش است. کمااینکه نوشتن فیلمنامهای هم به عینه ازش نمیبینیم و فقط در دیالوگ میآید. پس باور نمیکنیم. چون اینجا سینما است و تصویر. اگر از منظر دیگری بخواهیم ببینیم، میتوانیم بگوئیم نقطۀ اشتراک این آدمها این است که در جهانی عاری از احساسات زندگی میکنند که اینهم با همان دیالوگها و گاهی رفتار شخصیتهای فیلم (مثل حرف زدن مرادی و مریم، صحبت مهتا دربارۀ مریم، واکنش تهیهکننده به کارمندش و غیره) اینهم غلط از آّب در میآید. همچنین اگر بخواهیم بگوئیم که همۀ این اتفاقات هم بخاطر مریم (الناز شاکردوست) میافتد و سنگ بنایشان را مشکل او و جستجو خواهرش (مهتا) میگذارد، باز هم به راحتی میشود نقضش کرد. چون آن موقع دیگر داستان تهیهکننده و فروشگاهش (مهدی سلطانی سروستانی)، دختر کتکخورده (آزاده صمدی) و رفیقش و کافهدار (افسانه چهرهآزاد) چه ربطی به این دارند؟ هیچ ربطی. پس حتّی با سطحیترین دید هم نمیتوان گفت که ماجراهای فیلم بههم پیوند و باهم ارتباط و از پسش انسجام دارند و این به فرم اثر لطمه زده. در ضمن وصل کردن این ماجراها بههم، خیلی دم دستی و سطحی صورت میگیرد. مثلا مهتا سریع با کافهدار راه میافتد و میرود تا دختر زخمی را معالجه کند. اویی که منتظر مرادی است پس چرا اینکار را میکند؟ و مثلا همۀ این شخصیتها توی خیابان همدیگر را میبینند و انگار کل تهران به یک کافه و دوسهتا کوچه و خیابان خلاصه شده. در دفعات اوّل قابل قبول است. امّا وقتی مدام تکرار میشود، خندهدار و مضحک مینمایاند. و این دیدارهای تصادفی پیاپی بیشتر تحمیلی و سرهمبندی شده هستند. به همۀ این دلایل باید بگویم فیلم به جعبهای میماند که فیلمنامهنویسان و اساسا فیلمساز هرچه خواستهاند گذاشتهاند _یا بهتر بگویم چپاندهاند- تویش. نکتۀ دیگر شخصیت پردازی بسیار ضعیف فیلم است. فیلم توی زمان یک ساعت و نیمهاش یک شخصیتش را نمیتواند بسازد. شخصیتها همهشان توی شب بیدار هستند و کارهایی میکنند. ولی ویژگی شخصیتیای ندارند و یعنی فیلمنامهنویسان از پس ساختن و پرداختن بهشان بر نمیآیند. دیالوگهایی هم که میگویند خیلی درهم و برهم هستند و فراتر از شعارهایی نمیروند. چون هیچ کارکردی ندارند و گاهی فلسفی هستند، گاهی ساده و گاهی هم دیالوگهای سینمایی که اینها بجای شخصیت، عروسک بهدردنخور چهلتکهای تحویلمان میدهد و لاغیر. در مورد شخصیت مهتا مصداقیتر هم میشود چند نکته را گفت: 1- اصلا دغدغۀ اینکه بخواهد از مرادی دربارۀ خواهر بپرسد، ساخته نمیشود. بخاطر اینکه اوّلا اگر این دغدغه را دارد پس چرا برای درمان دختر زخمی میرود؟ ثانیا غیر از این دنبال خیلی کارهای دیگرش هم میرود و انگار به کل مریم را فراموش کرده، فقط گاهی اسم مرادی میآورد. ثالثا ارتباطی بین این دو خواهر نمیسازد. فقط یکسری دیالوگ است که در حد شعار باقی میمانند. اگر فیلمساز میخواهد بدون نشان ارتباط مستقیم چه بصورت روایت خطی چه با فلاشبک بسازد، باید این دغدغه را قدرتمند میساخت و از پسش توانا بود در منتقل کردن ارتباط این دو خواهر. یعنی مهتا باید به طوری دنبال مرادی و دلیلش میگشت که واقعا نشان داده میشد خواهرش برایش مهم است و از پس این دوست داشتنش نمایان میشود. ولی این زن بیخیال توی کافیشاپ نشسته و اگر مرادی آمد که آمد و اگر هم نیامد، مهم نیست. فقط یک سکانس داریم (سکانس در دستشوئی مهتا) که آن دغدغه را تاحدی نشان میدهد. امّا به نظرم با آن تمهید (که توهمِ مریم، حرکات مهتا را تکرار میکند) چندان با ماهیت آن دغدغه و ارتباط خواهرانه، ربطی ندارد. 2- همچنین نزدیک شدن مریم به خواننده (سینا حجازی) خیلی سریع نشان داده میشود و به مرور اتفاق نمیافتد. پس ساخته نمیشود. چون اولا که ارتباطی جز یکبار سینما رفتن بینشان نبوده، که حالا اینقدر سریع بههم نزدیک شوند. ثانیا این زن دوستپسری هم نداشته که حالا نزدیک شدن به خواننده هم برایش امری عادی و طبیعی باشد. پس با توجه به این دلایل این نکته هم عین خیلی نکات دیگر تحمیل شده به اثر. و وقتی تحمیل شده، تصنعی است، از اثر بیرون میایستد، پس مخاطب پسش میزند و برایش غیرقابل باور است. وقتی شخصیتها ساخته نمیشوند پس طبعا فیلمساز نمیتواند هیچ حسی را با آنها به مخاطب منتقل کند و از این جهت هم فرم اثر آسیب دیده. لازم به ذکر است که وقتی شخصیتی ساخته نشده، برای بازیگر هم _عین ما_ مجهول است و گنگ و بهترین و قَدَرترین بازیگران جهان را هم بیاورید نمیتوانند، بازی خوب و باورپذیری ارائه کنند. بخاطر همین متاسفانه همۀ بازیهای فیلم بد و سطحی هستند. قبل از اینکه دربارۀ اجرا صحبت کنم، یک نکته لازم به ذکر است. آیا اینکه در فیلم از پوسترها، اسامی و دیالوگهای فیلمها یا کتب استفاده شود، مزیتی است؟ معلوم است که نه. وقتی اینها همانطور که گفتم هیچ کارکرد و نقش اساسیای _چه در داستان، چه شخصیت پردازی_ ندارند، پس بودن و نبودنشان فرقی نمیکند. کمااینکه وقتی مدام از این اسامی استفاده میکنی، شاید عشق فیلمی مثل خودت سرمست شود. ولی برای بعضی بینندگان آزاردهنده است. چون دیگر حواسشان به فیلم نیست و مدام توی ذهنشان مرور میکنند که این اسم یا این دیالوگ برای کدام فیلم بود. در ضمن اگر کلاژ ساختن یا وام گرفتن از همۀ فیلمهای تاریخ سینما هم بود، باید خود اثر میتوانست توانا، یکه و خودبسنده باشد. برویم سراغ اجرا و میزانسنهای فیلم. جامپکاتهای فیلم، گاهی به نظرم زائد و آزاردهنده هستند. امّا در کلً، این تمهید کمی از ریتم کند، ایستا و حوصلهسربر فیلم میکاهد. همچنین مثلا زمانی که تهیهکننده میآید خانهاش و از حرف کافهدار مضطرب میشود، جامپ کاتها غیر از کوتاه کردن زمان سکانس، اضطراب و تشویش درونی تهیهکننده را به عینه نشان میدهد و به ما منتقل میکند بخاطر این اجرا سریع. این نکته را هم باید گفت که فرزاد موتمن در این فیلم هم مثل شبهای روشن بلد است جامپ کاتهایش بزند و این جامپ کاتش چندان ادا و اطواری نیست. برخلاف خیلی از فیلمها و سریالهای دیگر _مثل همین آقازاده_. امّا میزانس اجرای بعضی از سکانسها اشکال دارد و بد است. چند مثال میآورم: 1- هنگام صحبت مرادی و مهتا، مثلا نمایی از مدیوم شات مهتا داریم که بیجهت نصف کادر خالی است و زن و شوهری را هم که دارند غذا میخورند، فلو انداخته. بدون هیچ منطقی. 2- در همین سکانس مدیوملانگ شاتِ دو نفرهای داریم از مهتا و مرادی که هردو نشستهاند روی صندلیهای کافیشاپ. مرادی پشت به دوربین نشسته و دارد غذا میخورد. صدای غذا خوردنش را هم کارگردان قالب میکند بر نما و روی این مدیوم لانگ شات مکث میکند. به نظرم اینجا یک کمدی ناخواسته بوجود آمده. نوع غذا خوردن مرادی، با این صدای، اینکه دولا شده و جمع شده توی خودش پشت به دوربین نشسته، خیلی تیپیکال با ولع عین خیلی از آدمهای فقیر و گرسنۀ بعضی فیلمهای سینمایی غذا میخورد و این بیشتر ما را میخنداند و در ضمن با داستان و ساختار اثر هم پیوندی ندارد. مهمترین اشکالش هم اندازه نگاه نداشتن و آن صدای غذا خوردن غالب است که باید بگویم متاسفانه اصلا فیلمساز در این فیلم نمیتواند و بلد نیست حد نگاه دارد. اگر هم بعضی از دوستان وصلش کنند به اینکه چون میخواهد درباره گرسنگی فیلمنامه بنویسد و مشکل مالی هم دارد، خودش هم گرسنه است. ولی این حرف در حد یک شوخی است. زیرا ما باید این گرسنگی و بیپولی را در کل اثر و شخصیت پردازیاش ببینیم و آن وقت با این پلان کاملا این به ما منتقل شود. 3- یک نما هم داریم که مهتا و کافهدار باهم توی خیابان راه میروند و مهتا حرف میزند. ولی فیلمساز کلوزآپ نیمرخ کافهدار را هم، درشت و کمی فلو جلوی کادر بدون دلیل منطق گرفته و این خیلی مخاطب را اذیت میکند. اشارهای به ادا و اطوارهای موجود در سریالها و فیلمها کردم که با کمال تاسف به نظرم موتمن هم در این فیلم یکبار به این دام میافتد. منظورم استفاده از آن موسیقی عجیب هنگام فحش دادن رفیق دختر زخمی است که این رسما ادا و اطوار است. زیرا نه تنها از نظر موسیقی با سایر موسیقیهای فیلم هماهنگ نیست، بلکه با خود این موضوع و اصلا خود فیلم تناسب ندارد. بدتر اینکه فیلم بااینکه فیلم بدی است، امّا از این اعمال مسخره انجام نمیدهد و وقتی موتمن اینجا از این ادا و اطوارهای جوانانه _که واقعا از این فیلمساز بعید بود_ استفاده میکند، کاملا با اجزاء و کلیت فیلمش در تضاد است و میشود وصلهای ناجور به اثر. در آخر باید بگویم فیلم سراسر شب فیلمی است که با توجه به نکاتی که گفته شد فیلم سراسر شب اثر خوب و حتّی شاخصی در کارنامۀ فیلمسازش _که باز هم میگویم فیلم خیلی خوب شبهای روشن را ساخته که جزء ده فیلم ایرانی محبوب عمر من است_ نیست. امّا شاید فیلم مهمی باشد و کمک کند که فیلمساز «فیلمهای بعدی خودش» را بهتر از این و البته خوب و دیدنی بسازد.