جستجو در سایت

1395/02/14 00:00

خانه ای در "کوچه بی نام"

خانه ای در

خانه ای در "کوچه ی بی نام"

علیرضا خباززاده | "کوچه بی نام" فیلمی به کارگردانی و نویسندگی هاتف علیمردانی که در سی و سومین جشنواره فیلم فجر چهار جایزه را در کارنامه اش ثبت نمود این روزها بر روی پرده ی سینماهای کشور به اکران درآمده است. کوچه ی بی نام فیلمی است اجتماعی که از معضلات به وجود آمده در بطن دو خانواده جنوب شهری سخن می گوید، دو خانواده ای که در یک خانه زندگی می کنند و به نحوی اموراتشان به یکدیگر وابسته است. حمید پسر خانواده ی دوم که با مادر بیوه و خواهر کوچکش زندگی می کند قرار است که به شهر دیگری برای کار برود اما به اصرار حاج مهدی (فرهاد اصلانی) پدر خانواده ی دوم با هواپیما قرار بر این شده که این سفر را طی کند درست از اینجا به بعد است که گره های ریز و درشت فیلم بوجود می آید و مخاطب را با فیلم درگیر می کند.

سومین تلاش هاتف علیمردانی با داستانی تک خطی و چندین گره ساده پشت سر هم شکل می گیرد، پس از مقدمه چینی های فیلم اولین حادثه ای که اتفاق می افتد افتادن پسربچه در چاه است در این حادثه تمامی افراد خانواده درگیر این موضوع می شوند که علیمردانی سعی دارد تا مخاطب را نیز درگیر کند که تا حدی موفق نیز می شود دلهره ی به جود آمده همه را دچار تشویش می سازد اما بعد از آنکه پسر بچه بسلامتی و بدون هیچگونه خاکی شدن! از چاه در می آید مخاطب می فهمد که این حادثه هنوز حادثه ی اصلی فیلم نیست و همچنان باید منتظر معما و یا گره ای باشد، در این میان یعنی از حادثه ای اولیه تا حادثه ی ثانویه که تبدیل به گره می گردد و هنوز رخ نداده مخاطب درگیر ارتباطات و یک سری مسایل متفرقه میان بازیگران می شود مانند دوستی دختر حاج مهدی(باران کوثری) با مردی میانسال(امیرآقایی) و نذری دادن این خانواده و دیگر مسایل این چنینی، به هر حال حادثه ی دوم زمانی رخ می دهد که پسر فروغ(پانته آ بهرام) می خواهد به سفری کاری برود، پسر به دلیل بحث ها و ممانعت مادرش از ازدواج با دختر دیگر حاج مهدی زودتر از خانه خارج می شود. صبح روز بعد دو خانواده متوجه می شوند هواپیمایی که قرار بوده پسر فروغ با آن به مقصد برسد سقوط کرده و درست گره اصلی در همین جا بوجود می آید و مخاطب زین پس به واسطه ی این حادثه، سوالات و ابهاماتی در فیلم برایش پیش می آید، ناراحتی و اضطراب بوجود آمده با حس گرایی بسیار خوب بازیگران به مخاطبین القا می شود و آنها نیز بخوبی می توانند خودشان را در آن وضعیت فرض کنند. متاسفانه در این جا گاف بسیار بدی که علیمردانی می دهد این است که باران کوثری برای مطلع شدن از وضعیت زنده بودن یا مردن پسر به اطلاعات فرودگاه تماس می گیرد، اصلا دور از واقع است کسی بخواهد اطلاعات شخصی را از اطلاعات فرودگاه بخواهد اما ما این غیر واقعی را در فیلم شاهد هستیم. فیلم تا آنجا ادامه می یابد که خبر مرگ پسر را می دهند اما هنوز قطعی نیست زیرا هواپیما متلاشی شده و از اجسام افراد چیزی باقی نمانده است. پایان فیلم رازی فاش می شود که فیلم برای مخاطب دیگرگون می گردد، مخاطب با گره هایی باز نشده و تشویش کننده باید پایان فیلم را خواسته یا ناخواسته قبول کند.

در قسمتی از فیلم که دختر (باران کوثری) با مادرش(فرشته صدرعرفايي) درباره ی عشق صحبت می کند، مادر از معشوقه اش در جوانی حرفی را به میان نمی آورد و حرف هایی را پنهان می کند اما دختر با خبر از موضوعات است و آنها را برای مادرش بیان می کند تا دیوار میانشان را بردارد پس از آن دختر به حلقه ی مادرش اشاره می کند و می گوید که حلقه بسیار در انگشتش تنگ شده اینجا نشانه هایی مانند : معشوقه ی مادر، عشق پنهان و حلقه ی تنگ در انگشت بی ارتباط نیست، آدم ناخودآگاه به یاد شعر حلقه ی فروغ می افتد.

 از همه ی جزییات و محتوای فیلم بگذریم ایفای نقش بازیگران فوق العاده دیدنی و تعریف کردنی ست مخصوصا دو شخصیت با اهمیت فیلم یکی باران کوثری و دیگری فرهاد اصلانی، هر کس نداند فکر می کند این دوشخصیت سال هاست به همین شکل زندگی می کنند به تعبیری بازیگری آنها تصویری باورپذیر برای مخاطبین ایجاد کرده است تا جایی که گاه افراد خودشان را جای آنها می گذارند و یا با قسمتی از نقش ها خویشتن پنداری می کردند. باید با قاطعیت گفت روابط تک تک بازیگران در فیلم قابل تامل و ملموس است.