پوستر undefined

فیلم‌ سینمایی |درام

بی رویا

Without Her

۵.۱ /۱۰
امتیاز سلام سینما

از ۶۵ رای

منتقدان:

۴.۵

امتیاز دهید:

مواجهه‌ی رویا با دختری بی‌نام‌ونشان، آغاز اتفاقاتی عجیب در زندگی رویا و بابک است...

کارگردان: آرین وزیردفتری

نقدهای بلند فیلم بی رویا

«بی‌رؤیا» هذیان‌گو و آشفته


 زمانی که قرار است فیلم روانشناسانه ساخته شود، باید زیرساخت‌های دراماتیک آن را هم به مخاطب ارائه کرد. فیلم بی‌رؤیا اولین فیلم آرین وزیردفتری فقط می‌تواند طرح موضوع و آشفتگی در بازی را به یک خلل روانی تبدیل کند. تماشاگر هیچ برداشتی از این فیلم ندارد و نمی‌داند باید دنبال چه چیزی باشد، پس یعنی فیلمنامه‌ای در کار نیست. بی‌رؤیا یک طرح دارد که به هدر رفته و علت آن عدم‌تحقیق و پژوهش درباره بیماری و به وجود آمدن آن است. هیچ اشاره‌ای نمی‌شود که رؤیا چرا به سمت بی‌هویتی و خلل روانی می‌رود. به نظر می‌رسد کارگردان فقط در گوگل توضیح شیزوفرنی یا اسکیزوفرنی را خوانده و حالا آشفتگی متنش را به اختلال روانی کاراکترش پیوند زده است.
اگر وزیردفتری می‌توانست بی‌رؤیا را در حد و اندازه یک اثر روانشناسانه بسازد، قطعاً با یک اثر منسجم مواجه بودیم، اما در شرایط کنونی نه درامی شکل گرفته و نه قصه فیلم را جلو می‌برد. آنچه برای فیلمساز مهم بوده، الگوبرداری غلط از مدرنیته و شبیه‌سازی آثار خارجی است، در شرایطی که اینگونه فیلم‌ها حتی در کشور خودمان هم ساخته شده‌اند که نمونه‌اش فیلم «پرده آخر» و «شیفته» است که اتفاقاً آثار قابل توجهی در زمینه توطئه دسته جمعی علیه یک نفر هستند، اما در بی‌رؤیا یک دوربین وجود دارد که نه جای خودش را می‌شناسد و نه آرام و قرار دارد.
برای ساخت چنین فیلمی حتماً نباید نما‌های بسته با لرزش‌های زیاد داشت، این میزانسن نمی‌تواند تبدیل به یک اثر روانشناسانه شود چراکه اساس و پایه آن آنقدر سست است که مخاطب با تمام شدن یک سکانس آن را از یاد می‌برد، حتی خودِ فیلمساز هم نمی‌داند با روند فیلمش چه کار کند.
بابک از بیمارستان خارج می‌شود، در یک پلان چنددقیقه‌ای سوار ماشین می‌شود و ناخودآگاه کسی به شیشه ماشین می‌زند و کات، مشخص نمی‌شود آن شخص چه کسی بوده! از طرفی دیگر ژانر و نمایه‌های آن پنهان است. ما با فیلم سوررئال یا ترسناک یا روانشناسانه طرف نیستیم، یک توطئه‌ای صورت می‌گیرد که پی‌ریزی مناسبی ندارد.
فیلم تغییر فاز می‌دهد؛ رؤیا و زیبا وارد یک حس انتقامجویی زنانگی می‌شوند که ربطی به کلیت ندارد، یعنی نمی‌تواند به خواسته کارگردان نزدیک شود، حتی وجود داریوش و وام و ممنوع‌الخروجی رؤیا هم اضافه است و کارکردی ندارد، یعنی دلیل وجود این مسائل به فیلم روانشناسانه ربطی ندارد.
عدم‌هویت و جهان موازی و تغییر روایت نمی‌تواند صرفاً در اجرا شکل بگیرد، به طور مثال بازی با نور یا باران و تاریکی یا فلوکردن‌ها جواب به وجود آمدن یک اثر ترسناک یا سوررئال را نمی‌دهد چراکه عناصر تشکیل‌دهنده این گونه از آثار باید در فیلمنامه شکل بگیرند.
قاعدتاً اگر فیلمنامه با انسجام نوشته شود، فرم به دست می‌آید و کارگردان مجبور نیست دوربینش را بلرزاند. بی‌رؤیا فیلمی است که درگیر فرم‌زدگی شده و نتوانسته است متن را به استاندارد‌های حداقلی برساند، به همین دلیل فیلم کشش خاصی ندارد و بسترسازی مناسبی برای موضوعش ندارد و کارکرد ژانر را نادیده گرفته است، بنابراین این فیلم می‌توانست کوتاه باشد تا اثرگذاری‌اش بیشتر می‌بود. در حال حاضر ایده فیلم به شدت هدر رفته و حتی بازی‌ها هم نمی‌تواند متقاعدکننده باشد.
به نظر می‌رسد این نقش برای طناز طباطبایی سنگین بوده یا اینکه او نتوانسته شخصیت رؤیا را باورپذیر بازی کند، به هر حال فیلم بی‌رؤیا در حد یک اثر تجربی باقی مانده است. 

بستن

تعلیق، وحشت و مابقی قضایا


  

تنها حدسی که می‌توان درباره چرایی وجود جملات پایانی فیلم «بی‌رویا» که در ثانیه آخر روی پرده نقش می‌بیندد بزنم اینست که کارگردان دنبال مجوز بوده و یا به خودکشی هنری دست زده است. بی‌رویا در پایان بندی خود می‌خواهد بگوید که ما شاهد تماشای توهمات یک بیمار اسکیزوفرنی هستیم و تمام معماهایی که در طول فیلم دیدیم را با همین چهار خط حل و فصل کند. اصلا نمی‌دانم چرا چنین بهانه‌ای به تماشاگر داده می‌شود و کارگردان چرا خودش به خودش آسیب می‌زند، آن هم زمانی که تماشاگر با فضای وهمناک فیلم همراه شده و توانسته با بازی بی‌نظیر طناز طباطبایی، این فضای متفاوت را ببلعد. بگذارید راحتتان کنم، جملات پایانی فیلم را باید نادیده گرفت تا فیلم جذاب‌تر بشود، چرا که در آن صورت با یک اثر سورئال ترسناک طرف هستیم که در سینمای ایران تک است.

سینمای ایران درگیر سوژه‌های تکراری شده که خارج از این چارچوب‌ها ساختن یک شجاعت خاصی می‌خواهد. کارگردانان فیلم اولی معمولا این درایت را پیدا می‌کنند که آثار خاص خودشان را خلق کنند و کاری به این سوژه‌های تکراری نظیر اعتیاد و خیانت و قصاص و... نداشته باشند. بی‌رویا از این حیث کاملا قابل تقدیر است چرا که پا در ژانری غریب در سینمای ایران گذاشته: سینمای تعلیق و سورئال. این دو عبارت برای فیلمبازانی که با آثار جهانی طرف هستند، عبارات آشنایی است اما برای بسیاری از سینمادوستان آثار ایرانی تا ح زیادی ناملموس هستند.


داستان فیلم درباره زنی به نام رویا است که دختری را به خانه خودش و بابک می‌آورد، او و بابک قصد مهاجرت دارند و این دختر که هیچ حرفی نمی‌زند و زیر باران در خیابان بوده، حالا مهمان تازه خانه آنهاست. رویا می‌خواهد پدر و مادر این دختر را پیدا کند و سعی می‌کند به دنبال والدین او بگردد اما دائم به بن بست می‌خورد. با گذشت زمان اما به نظر می‌رسد که این دختر می‌خواهد هویت رویا را بدزدد، او خودش را رویا می‌نامد و بابک و هم این دختر را همسرش می‌داند. رویا معنی این چیزها را نمی‌فهمد و وقتی از دوستانش هم پیگیری می‌کند می‌فهمد که آنها هم معتقدند که او رویا نیست و این مساله او را به شدت گیج می‌کند...

آرین وزیری، کارگردان فیلم، خودش این اثر را به عنوان اثری می‌شناسد که می‌توان درباره آن با دیگران حرف زد و میل تماشای دوباره آن نیز در تماشاگر به وجود بیاید. بی‌رویا طوری ساخته شده که می‌توان آن را به تعابیر مختلف تفسیر کرد و یک سری سوالات به وجود می‌آورد که جواب دادن به آن، بسته به نوع زاویه و نگاه تماشاگر دارد. 

بی‌رویا می‌توانست این فضاسازی زیبا و این نتایج زیباتر را با کمی درایت بیشتر، بهتر به دست بیاورد. منظورم چیست؟ در واقع فیلم بی‌رویا فیلم تکی است، تعلیق آور و هیجان انگیز و معمایی و صد البته روانشناختی است. همه این‌ها قبول؛ اما مشکلی که دارد اینست که خیلی دیر سراغ سرنخ دادن به تماشاگر می‌رود. از بازی گیج کردن مخاطب بیش از حد لذت می‌برد و به ورطه تکراری می‌افتد که این معمای عجیب و غریب را کشدار می‌کند. در واقع تماشاگر تقریبا تا دقیقه نود فیلم گیج است و سرنخ درست و حسابی در دستانش نداردِ و دائما شاهد تکرار مکررات است، به جز یکی دو سکانس معدود مانند سکانس تولد، همه چیز تکراری است و اگر طناز طباطبایی و بازی خوبش نبود، فیلم رسما غیرقابل تحمل می‌شد.


ما در تمام مدت طول فیلم در حال تماشای هویت از دست رفته رویا هستیم، رویایی که حالا هویتش به دستان یک زن غریبه افتاده و به تعبیری سورئالیستی، در حال خوردن او است. رویا هیچ تصوری از اتفاقی که در حال رخ دادن است ندارد؛ در دنیایی زندگی می‌کند که آن را می‌شناسد اما دیگران یا او را نمی‌شناسند یا به عنوان شخص غریبه‌ای به آن نگاه می‌کنند. در بین همه این شخصیت‌ها تنها یک دوست به اسم سارا است که تقریبا حرف‌هایش را می‌فهمد، دوستی که مرموزترین شخصیت فیلم است و راز سر به مهرش تا پایان فیلم باقی می‌ماند. سارا می‌تواند واقعی باشد و می‌تواند واقعی نباشد؛ او یا زاییده خیال رویا است و یا با او در این کابوس گیر کرده است. رویا این زندگی را ساخته و برای کاراکترهایش نام‌گذاری کرده، او مادر و خالق این جهان است و با مهاجرت افرادی که خلق کرده، به زندگی واقعی خودش برمی‌گردد.

فیلم تا حدی تماشاگر را یاد اثر Father می‌اندازد که سال گذشته اکران شد، در آنجا هم ما زندگی را از دیدگاه مردی می‌دیدیم که آلزایمر داشت و وقایعی که برایش رخ می‌دادند، گیج کننده بود. در بی‌رویا خبری از آلزایمر نیست اما حس تعلیق فیلم شبیه به فیلم Father است. فیلم Mother! نیز می‌تواند از دیگر الهام‌های فیلم بی‌رویا باشد، اثری از آرنوفسکی که در آن قهرمان زن فیلم با حوادثی درگیر می‌شود که ریشه مذهبی دارند و زندگی‌اش دگرگون می‌شود؛ در بی‌رویا اما این حوادث ریشه مذهبی ندارند و بیشتر حالتی روانشناختی دارند. الهامی که کارگردان از این دو فیلم گرفته و ترکیب آن با بینش خودش از مساله هویت انسان و ترس و وحشت از دست دادن آن، منجر به خلق فیلم بی‌رویا شده است.

به این فکر کنید که روزی از خواب بیدار شوید و بفهمید هرچه تا الان در آن زندگی می‌کردید یک رویا بوده، یک خواب و خیال. هیچکس شما را نمی‌شناسد و شما یک زندگی دیگر دارید و نه آن زندگی که پیش‌تر تصورش را می‌کردید. فیلم بی‌رویا همین حس وحشتناک را می‌خواهد به تماشاگرش منتقل کند و پیرو قواعد سورئال، خیلی از چراها، پاسخی برایش وجود ندارد؛ لااقل از نوع شفافش. 


رویا درست از زمانی که چشمانش را لیزیک می‌کند و دیگر به عینکش کاری ندارد، دنیایش عوض می‌شود. او حالا از چشمانی دیگر به دنیا می‌نگرد و وارد یک زندگی دیگر می‌شود. زندگی که در آن نقشش آن نقش همیشگی نیست و قرار است که از آن خارج شود. او حالا مادر یک بچه است، همسرش دنبالش است و هر چه که در خاطراتش دارد مغلمه‌ای است از زندگی گذشته و تازه‌اش. بحران دو هویتی که برایش پدید آمده، او را به یک نوع جنون رسانده که در انتهای فیلم نشان داده می‌شود که مدتهاست با آن کنار آمده اما درست در ثانیه‌های پایانی متوجه می‌شود که اشتباه نمی‌کرده است.

بازی خوب طناز طباطبایی برگ برنده فیلم است و حتی در جایگاهی بالاتر از سوژه جاه‌طلبانه فیلم قرار می‌گیرد. طناز طباطبایی به زیبایی حس تعلیق فیلم را گرفته و بار اصلی این دنیای عجیب و غریب را به دوش می‌کشد. او ستاره فیلم است و دیگر بازیگران اندک فیلم که در کنارش حضور دارند به پرواز او کمک می‌کنند. طباطبایی در بی‌رویا یک بازگشت خوب برای خودش به سینما رقم زده و شایسته تقدیر است.

بی‌رویا فیلم متفاوتی است و تفاوت آن می‌توانست که با دقت بیشتری به برخی جزئیات باشد، کمی بیش از حد تمسک جوییدن به این تمایز باعث شده که فیلم در یک سوم پایانی از جذابیت بیفتد و کمی سخت است تا دوباره به ریتم خودش برگردد. با تمام این مشکلات ریز، فیلم قابل احترامی است و نوید آینده روشنی برای فیلمسازش می‌دهد. فیلمنامه‌ بی‌رویا در جهان سینمایی خلق شده که در آن فیلمنامه‌ها رنگ و بویی شبیه به هم دارند و نزدیک شدن به سینمای جهانی و ژانرهای مجهور واقع شده، از آن ماموریت‌هایی است که نسل جدید فیلمسازان به خوبی از پس آن برخواهند آمد.

بستن

ماه، از شاخه‌های درخت خشکیده


  بی‌رویا فیلمِ آرین وزیر دفتری انعکاسی از داده‌های زمانی و مکانی یک فرد نامعلوم است که نه شخصیت دارد و نه انعطاف و تنها به جذابیت داستانی خودش می‌اندیشد. بازی طباطبایی خوب است و شادی کرم ‌رودی قابل دفاع اما چیزی از بازی اَبر قابل دفاع نیست. طی سالیانی که برای سینما می‌نویسم همواره تلاشم بر این بوده تا اثر را قائم به ذات خود اندازه‌گیری کنم و حتی اگر مثالی از دیگر آثار سینمایی می‌آورم اشاره مستقیم نباشد اما هرچه فکر می‌کنم به این بن‌بست می‌خورم که چرا باید فیلم و فیلم‌ساز ایرانی تفاوت خود را با برداشت از فرهنگ و هنر غربی نشان دهد. «بی‌رویا»، «برادران لیلا»، «تفریق» و... چرا و چگونه قاچاق شدند؟ چرا وقتی می‌دانیم اگر فیلم در حالت عادی اکران و پخش شود یا  از طرف مردم دچار مشکل خواهد شد و یا مورد استقبال قرار نخواهد گرفت برای بنزین روی آتش ریختن آن را غیرقانونی منتشر می‌کنیم؟ کجای دنیا سینما مثل ایران به یک مبارزه فرهنگی و رسانه‌ای تبدیل شده است؟ سینما محلی برای نمایش اندیشه: تفاوت و زیبایی آن است. چرا باید «بی‌رویا» هم قاچاق شود؟ 

*داستان

مسئله فیلم در گذشته اتفاق می‌افتد. این که شخصیت داستان که همچنان نامش یک علامت سوال است از رویا می‌پرسد: وقتی کسی گذشته خود را فراموش می‌کند یک آدم دیگری شده یا خیر چه پیچشی باید در قصه ایجاد شود؟ وقتی دوربین دست کرم رودی را نشان می‌دهد که با چاقو بریده شده اصلا چرا باید برای مخاطب جذاب باشد؟ فیلم مورد بحث موسیقی‌، طراحی و کمی از داستانش عجیب است اما خود اثر اصلا عجیب نیست. به عنوان مثال وقتی کرم رودی، اَبر را از زیر لوستری که درحال افتادن است به سمت دیگر هدایت می‌کند برای سینمای امروز دیگر یک جادو به حساب نمی‌آید یا حداقل عکس العمل او مثل یک دژاوو نیست و او از آدم برگزیده‌ای به حساب نخواهد آمد. فیلم‌نامه «بی‌رویا» از بیخ دارای یک جاه‌طلبی غیر هنرمندانه است که سرِ کار گذاشتن‌های گاه‌گدار رویا و همسرش هیچ جذابیتی تولید نخواهد کرد. مثلا این که در اُپِنینگ فیلم می‌بینیم رویا جیغ می‌کشد و از دوچرخه می‌افتد باید بفهمیم: روی ماجرایی هم که او تعریف می‌کند پس زیاد نمی‌شود حساب کرد. مسئله‌ دوم من با فیلم سرِ کات‌ها است؛ فیلم فِید به سیاهی می‌شود و بعد به سکانسی دیگر باز. اتفاقا آن‌جا که به سیاهی می‌رویم دقیقا همانجایی است که داستان وِل شده. این‌گونه می‌شود چیزهای واجب برای فیلم‌نامه را نگفت و آن را با تدوین اصلاح کرد. ما تصویری از ماه داریم که در میان شاخه‌های خشکیده یک درخت کادربندی شده و نگاه خیره کرم رودی را به همراه دارد. این تصویر به خودی خود خیلی هم شاعرانه است اما حالا که قرار است پای یک داستان بنشینیم این تصویر هیچ ربطی به گذشته نامعلوم شخصیت پیدا نمی‌کند. البته می‌توان آن را هرگونه توجیه کرد. نگاه خیره کرم رودی را وقتی به مجلس صاحبان عزایی می‌رود که ساره طیبی مُرده اصلا قبول نمی‌کنم. نگاه او به پدر و برادرش علاوه‌بر خصمانه بودن از روی یک دانایی پیشگویانه نباید باشد. آیا او در کالبد دیگری ظاهر شده؟ آیا مثل «تفریق» کسی مثل دیگری بوده یا همزادش است؟ فیلم درون مایه‌ی داستانی ندارد و مدام در حال گفتن آن است که شما نمی‌دانید شخصیت فیلم چیزهایی را در گذشته خود فراموش کرده و ناخواسته وارد زندگی زوجی شده که آماده رفتن هستند، که از او آدم دیگری می‌ساخته. فیلم برای ادامه راه فیلم‌سازی مولفش امیدوارم کننده نیست و مولفی که چنین سنگ بزرگی را بر می‌دارد در ادامه نفسی برای برداشتن سنگ‌های دیگر ندارد.

*موسیقی

وقتی زبان سینمای آنگلوپلوس را بر نُت‌های کاریندرو می‌نشانیم هم‌پوشانی این دو فرهنگ زیبایی بصری و شاعرانه به وجود می‌آورند. همین اتفاق برای سینمای «بی‌رویا» هم باید بیفتد. فیلم محتاج موسیقی متفاوتی است که بتواند داستانی شاعرانه خلق کند. البته که به تنهایی سینمای آنگلوپلوس دارای داستانی واحد است اما مشخصا برای فیلم مورد بحث باید این نکته را یادآوری کنم که تنها موسیقی می‌تواند انتزاع روح داستانی فیلم را تغذیه کند. موسیقی بیشتر مالِ فیلم‌های هیجان انگیز است در صورتی که کسی که حرف نمی‌زند یا گذشته‌اش را فراموش کرده اصلا هیجان‌انگیز نیست. خیال خوانندگان این فیلم را راحت کنم که فیلم جاه‌طلبانه اما روشن‌فکرانه نیست. هم‌چنان «شب یلدا» پوراحمد روشن‌فکرانه‌تر از چنین فیلمی است.

علی رفیعی وردنجانی

بستن

بدون او به شدت با بدون تو فرق دارد!


-

سالها پیش فیلم #مثل_بچه_آدم را دیدم و جزو کوتاههای محبوبم شد، پیرنگ ساده‌ای که در پایان با یک توییست جانانه حال فیلم راجا می‌آورد، و درست به خاطر همان فیلم #بی_رویا را توی جشنواره دیدم! و البته تنها فیلمی که دیدم و از سر کنجکاوی زیاد.

و همان موقع مبهوت ایده جذاب و شجاعت فیلم در مشخص کردن موضع دراماتیکش شدم، اما پایان فیلم  با یک پارگراف چند خطی روی تیتراژ که بیماری ای روانی را توضیح میداد، تمام لذتم از  فیلم را تبدیل به یک خاطره کوتاه کرد، تا آنجا که خود #آرین_وزیردفتری اعتراف کرد که آن جمله فقط برای اکران توی فستیوال نوشته شد و هیچ ربطی به ایده کلی فیلم ندارد و چه جذاب که در نسخه این روزهاخبری از آن توضیح چند خطی مسخره نیست، که فیلم مشخصا درباره آدمهای نرمال،  و هویتی است که هر لحظه آماده دزدیده شدناست و آیا تو با آدم‌های اطرافت تعریف می‌شوی یا آنچه هستی، ذاتا و مستقل؟

و سوال بزرگ «بی رویا» قطعا همین است... 

در لایه‌دوم فیلم مهاجرت عیناً موضوعی است که به شدت هویت را با این رویکرد باز تعریف می‌کند: من همان آدم قبلی ام اما با اطرافیانجدیدی که از من هویت جدیدی می سازند و قطعا مهم‌ترین مسأله ترک آنچه داشته‌ای ، حال چه در مهاجرت، که ترک خانواده یا تغییرشغل همین است، اما فیلم یک پله بالاتر می‌رود، اینکه انطباق پذیری تو با تغییر شرایط می‌تواند برگ برنده‌ات باشد، چرا که در دنیاییزیست میکنیم که قطعا کسی در جایگاه واقعی خودش نیست! و مهم‌تر از آن همه اینها بخشی از انتخاب ‌های خودت هستند.

فیلم گهگاه #رمان_میرا #کریستوفر_فرانک را به یادم می‌آورد؛ شهرِ قراردادی‌ای که فرار از نقش تعریف شده‌ات ممکن نیست!

#بی_رویا برای من به شدت فیلم شجاعانه ایست، چون روی حرفش می‌ایستد و هیچ اعتقادی به معلق نگه داشتن مخاطب توی آری یاخیر ندارد، یک ساختار مدرن در درام که درست ضد نمونه‌های مشابه عمل میکند، به یاد بیاورید فیلمی مثل #شاترآیلند #اسکورسیزی را که یک تریلر کلاسیک است و در پایان مخاطب را با یک شک بزرگ تنها میگذارد، شکی که به نظر من با تلاقی پایانی، فیلم را یک فیلمیک بار مصرف برای تماشا میکند، در حالی که فیلم‌هایی مثل بی رویا تمام واقعیت را عریان می‌کنند و تو را در یک شک طولانی مدت برایدرک دنیایی که ساخته اند تنها میگذارند، سکانس میانی فیلم در راه پله و رویارویی «زیبا» و «رویا» در یک نورپردازی و میزانسنیمتناسب و دوربینی آشفته حال که مناسب فضاست، همه آنچه لازم است بدانید را آشکار می‌کند و بعد میرود سراغ قضاوت خودت از اینرویارویی و انتخاب، به یاد بیاورید سکانس بیمارستان که بابک (#صابر_ابر ) به رویا( #طناز_طباطبایی) میگوید: انتخاب کن! 

... و بنگ.... تو خودت انتخاب کرده‌اید کجا باشی و چگونه، لایه بعدی فیلم دقیقا درباره همین انتخاب است و بستری که بی آنکه بدانی ازآینده‌ات ساخته ای!

سراغ گزینه‌های تحلیلی سیاسی فیلم نمی‌روم که البته بی‌شک؛ انتخاب و بحران هویت در پله بالاتر توسط صاحبان حکومت برایمانتعریف می‌شوند!

اولین فیلم بلند آرین وزیر دفتری، در استفاده از نورپردازی و چیدمان صحنه و حتی قابها درخدمت روایت است و در بسیاری از صحنهها سریال #کابوی_کپنهاگ #نیکلاس_ویندینگ_فین را به خاطر می‌آورد، طراحی لباس «زیبا» (#شادی_کرم_رودی) و نجاتدهنده بودنش(وقتی بابک را از افتادن  لوستر رویش نجات می‌دهد)،  و مهاجرت به کپنهاگ،  هم تلاقی‌های جذابی از این دو اثر هستندکه بماند برای کارگردان‌ها :)

سینمای ایران فیلمهای شجاع بیشتری لازم دارد، فیلمهایی که در محتوا و فرم از خارج شدن از جعبه روتین تعیین شده سینما نترسند.

پانوشت: موسیقی فیلم می‌توانست نقش بسیار پررنگتری در خط سیر روایت داشته باشد و مثل نوای پیانویی که در برخی از صحنه هااستفاده شده، از یک موسیقی پس زمینه بودن فراتر برود.

بستن

«بی‌رؤیا» در طرح موضوع


 زمانی که قرار است یک فیلم روانشناسانه ساخته شود، باید زیرساخت‌های روایی و تکنیکی متن هم فراهم باشد. مدل و کاربست‌های ژانری باید با طبقه‌بندی نظام‌مند شکل بگیرد تا بتواند تأثیرگذاری حداقلی داشته‌باشد. فیلم «بی‌رؤیا» اولین فیلم آرین وزیر دفتری فقط می‌تواند طرح موضوع کند و آشفتگی در بازی را به یک خلل روانی تبدیل کند. اینکه این آشفتگی و عدم‌شناخت هویت دلیل یک بیماری است، باید در فیلم دیده شود. زمانی که مخاطب هیچ برداشتی از فیلم ندارد و نمی‌داند باید دنبال چه چیزی باشد، یعنی فیلمنامه‌ای در کار نیست. بی‌رؤیا یک طرح خوب دارد که هدر داده شده‌است، علت ضعف تحقیق و پژوهش درباره بیماری و پیش‌زمینه‌های آن است. در فیلم هیچ اشاره‌ای نمی‌شود که رؤیا چرا به سمت بی‌هویتی و خلل روانی می‌رود. به نظر می‌رسد کارگردان فقط در گوگل توضیح شیزوفرنی یا اسکیزوفرنی را خوانده و حالا آشفتگی متنش را به اختلال روانی کاراکترش پیوند زده است. اگر وزیر دفتری می‌توانست بی‌رؤیا را در حد و اندازه یک اثر روانشناسانه بسازد، قطعاً با یک اثر منسجم مواجه بودیم، اما در شرایط کنونی نه درامی شکل گرفته و نه قصه می‌تواند در خاستگاه ژانر فیلم جلو برود. آنچه برای فیلمساز مهم بوده الگوبرداری غلط از مدرنیته و شبیه‌سازی از آثار خارجی است. در شرایطی که اینگونه از فیلم‌ها حتی در کشور خودمان هم ساخته‌شده که نمونه‌اش فیلم «پرده آخر» و «شیفته» است که اتفاقاً آثار قابل‌توجهی در زمینه توطئه دسته جمعی علیه یک نفر محسوب می‌شدند، اما حتی در ساختار بی‌رؤیا یک دوربین وجود دارد که نه جای خودش را می‌شناسد و نه آرام و قرار دارد. برای ساخت چنین فیلمی حتماً نباید نما‌های بسته با لرزش‌های زیاد داشت. این میزانسن نمی‌تواند تبدیل به یک اثر روانشناسانه شود، چراکه اساس و پایه آن آنقدر سست است که مخاطب با تمام‌شدن یک سکانس آن را از یاد می‌برد. حتی خود فیلمساز هم نمی‌داند با روند بی‌محتوای فیلمش چکار کند، بابک از بیمارستان خارج می‌شود. در یک پلان سکانس چند دقیقه‌ای سوار ماشین می‌شود و ناخودآگاه کسی به شیشه ماشین می‌زند و کات، مشخص نمی‌شود آن شخص چه کسی بوده‌است! از طرفی ژانر و نمایه‌های آن پنهان است ما با فیلم سوررئال یا ترسناک یا روانشناسانه طرف نیستیم. یک توطئه‌ای صورت می‌گیرد که پی‌ریزی مناسبی ندارد و قطعاً تعلیق ژانری که صورت می‌گیرد، مخاطب را آزار می‌دهد، رؤیا و زیبا وارد یک حس انتقام‌جویی زنانه می‌شوند که ربطی به کلیت ندارد؛ یعنی نمی‌تواند به خواسته کارگردان نزدیک شود. حتی وجود داریوش و وام و ممنوع‌الخروجی رؤیا هم اضافه است و کارکردی با ایده ندارد؛ یعنی دلیل وجود این مسائل برای فیلم روانشناسانه گمراه‌کننده است. بی‌هویتی و جهان موازی و تغییر روایت هم نمی‌تواند صرفاً در اجرا شکل بگیرد؛ به طور مثال بازی با نور یا باران و تاریکی یا فلو کردن‌ها پاسخ درستی برای به وجود آمدن یک اثر ترسناک یا سوررئال نیست، چراکه عناصر تشکیل‌دهنده این گونه از آثار باید در فیلمنامه شکل بگیرد. قاعدتاً اگر فیلمنامه با انسجام نوشته‌شود، فرم به دست می‌آید و کارگردان مجبور نیست دوربینش را بلرزاند و از تمهیدات کلیشه‌ای استفاده اشتباه کند. بی‌رؤیا فیلمی است که درگیر فرم‌زدگی شده و نتوانسته متن را به استاندارد‌های حداقلی برساند. به همین دلیل، فیلم کشش خاصی ندارد و بسترسازی مناسبی برای ارائه موضوعش نمی‌کند. فیلمساز کارکرد ژانر مورد نظر را نادیده گرفته‌است، بنابراین اگر بی‌رؤیا یک اثر کوتاه بود، قطعاً می‌توانست تأثیرگذاری بیشتری داشته‌باشد، زیرا کارگردان مجبور به استفاده از مصالح اضافی در درام نبود، اما حالا ایده فیلم به شدت هدر رفته و حتی بازی‌ها هم نمی‌تواند متقاعد‌کننده باشد. به نظر می‌رسد نقش طناز طباطبایی برایش سنگین بوده یا اینکه نتوانسته شخصیت رؤیا را باورپذیر بازی کند که البته این را می‌توانیم از ضعف فیلمنامه بدانیم، به هر حال بی‌رؤیا در حد یک اثر تجربی باقی مانده‌است. 

بستن

نقد «بی رویا»/ فراموشی رویاها،به بی هویتی،غیریت و غریبه گی می انجامد


 محسن سلیمانی فاخر/فیلم«بی رویا» فیلم به ظاهرسورئالی است که کنایه ای بر رابطه زندگی و هویت یابی دارد.یک پارادوکس معنایی ومحتوایی در جای جای فیلم قرار دارد که تحلیل ودریافت محتوا را دوپاره می کند .فیلمساز داده‌هایی را به تماشاگر می‌دهد که با رخدادهای دیگر، کدهای قبلی را بی‌اعتبارمی کند .

«بی رویا» درباره رویا است که قصد دارد با همسرش بابک مهاجرت کند.در شبی با دختری بی هویت ؛به نام «زیبا» مواجه می‌شود که به کمکش می شتابد و منجر به نابودی زندگی اش می شود.«بی رویا» از هویت ودنیایی که انسانها برای خودمی‌سازند حرف می زند و براین مهم تاکید می کند که برخی آدم ها درزندگی، جایگاه اشتباه و نادرستی  پیدا می کنند که با وجود یک تلنگر یا ساخته شدن یک «وضعیت استثنایی»متوجه اوضاع می شوند اما این تلنگر دیر هنگام  می تواند به قیمت از دست دادن زندگی باشد

وقتی رویا بجای تقلا برای رسیدن به رویای خویش به دنبال رویاهای بابک می دود ،درعمل هویت خود را از دست می دهد و تبدیل به«زیبا»یی می شود که درباطن رویای شوهرش بوده است. او در«بی رویا»یی خود تقابلی بین آنچه خودش دوست دارد  و آن چیزی که بابک دوست دارد ایجاد می کند که بازنده شخص بی رویاست.

کدهای فیلم می گوید که«رویا»گم نشده وتنها هویت خود را در زندگی نمی یابد .مفهمومی ترین دیالوگ فیلم «اگه آدم گذشته‌اش را فراموش کنه،بازم همون آدمه یا یکی دیگه‌اس؟»بر این بینش صحه می گذارد .از سویی دیگر می توان استنباط کرد که«زیبا» گمگشته روایت است وچون ازطرف خانواده اش پذیرفته نشده ،سعی می کندهویت دیگری را ازآن خود کند تا زندگی مطلوبش را بسازد.

نقد بی رویا

زیبا درچالش بدست آوردن یک زندگی از پیش ساخته شده است و رویا را مجبور می کند برای ادامه زیستن،مخمصه را ترک کند،حذف شود و زندگی دیگری را برای خود مهیا کند. او نمادی از گذشتهٔ خویش است و تنها کسی است که از گم شدن هانیه آگاه ست .اما درادامه ابهامات درونی فیلم ،دلیل عمل نکردن دستگاه احراز هویت این است که زیبا (ساره)به دلیل فوت اطلاعاتش باطل شده است .

از منظری دیگر به نظر می رسد رویا نه اسکیزوفرنی دارد ونه مجنون است.نشانه ها می گوید که آرش هنوز رویا را به یاد دارد و لیلی تا آخر روایت همچنان رویا را می شناسد . از بُعد نشانه شناسانه ، تغییرعکس قاب ها وفراموشی آدمای نزدیک زندگی،مدلول این است که انسان ها به راحتی میتوانند به فراموشی سپرده شوند وهیچ چیز در زندگی قطعی وحتمی نیست.

رویا از سویی،آنقدرافراطی در مشکلات اطرافیان غرق شده که دیگران احساسات او را درک نمی کنند.او به آدمها اعتماد می کند و با تمام وجودش می خواهد به انها کمک کند تا جایی که از خود واقعی بیخود می شود .از سوی دیگر آدم های پیرامونش به تدریج  او را به فراموشی سپردند وجایگزینی مثل زیبا را می پذیرند.

 با این حال می شود استنباط کرد که رویا گمشده زندگی خویش است که بعد از جراحی چشم واقعیت را دید و برگشت به سمت خانواده اول.اما در ادامه با نپذیرفتن شخصیت زنی به نام هانیه و کِش دادن ارتباطات با بابک و زیبا  این تحلیل ،نامفهوم می شود .

اما در نهایت  رویا،شخصیت واقعی وحقیقی است و دالی از بیماری روانی وجود ندارد  وقتی  که بابک همیشه سعی در نشناختن رویا نکرد و تمام مدت می خواست او را ساکت کند.«بی رویا»می گوید که این انتخاب ماست که جهان مان را می‌سازد،در دنیاهای موازی، زیبا و هانیه همان رویا هستند با انتخاب و دنیاهای متفاوت.از این رو هر سه شخصیت رویا و زیبا و هانیه یک نفر هستند .وقتی رویاها کنار گذاشته می شوند بی هویتی ،غیریت ،غریبه گی و آنگاه خودکشی  استارت می خورد .

بستن

نقدهای کوتاه فیلم بی رویا


نویسنده

مجید اسلامی

«بی‌رویا» کاری را انجام داده که در سینمای ایران کم‌تر کسی می‌کند: جدا شدن از فرمت رایج فیلم‌های تجاری و کلیشه‌های ژانر و در عین حال فاصله گرفتن از واقع‌گرایی مرسوم فیلم‌های اجتماعی.

نویسنده

مهرزاد دانش

فیلم با ماجرای رازآلودش که هم به توطئه‌ای خانوادگی احتمال وقوعش می‌رود و هم به فضایی روان‌مدارانه و هم به موقعیتی ذهنی/سوررئالیستی، تماشاگر را با خود همراه می‌برد.... سر آخر یک سطل آب یخ روی سرش می‌ریزد تا هر چه توطئه و وهم و سوررئال است از مخش بپرد.

نویسنده

محمدرضا مقدسیان

رویایی‌ خام و محقق نشده‌ست و عدم موفقیت در ترسیم جهان فیلم و درک‌ناشدنی بودن منطق حاکم بر آن،کار را به برداشت‌های فرامتنی خارج فیلم می‌کشاند،تحلیل‌هایی که حاصل گیج شدن مخاطب‌ست و نه چند وجهی بودن فیلم.کپشن نهایی هم تیرخلاصی‌ست به اندک امیدی که می‌شد به فیلم داشت.

نقدهای مردمی فیلم بی رویا

ایده ای باز در فیلمی بسته


بی رویا فیلمی بی پروا و جاه طلبانه است. جاه طلبانه تر از توانایی های نویسنده و کارگردان و همین سبب می شود تا فیلم  در نطفه خفه شود. بدون پر و بال، گیج و مبهم، فیلم زوایای زیادی را پیگیری می کند. حرف های زیادی می زند. اما مهم ترین هدف فیلم رساندن حرفایش نیست گیج کردن مخاطب است‌‌ و تمامی نکات فیلم در بازی گیج کردن مخاطب گم‌ می شود. 

مقوله‌ تغییر هویت در فیلم حرف های زیادی می زند. زوایای مختلفی را باز می کند . این تغییر هویت که به نوعی جزیی از جهان فیلم است انگار به گونه ایست که افراد شخصیت هایی که خلاف میل شان عمل میکنند را حذف می کنند و اگر این فرد تو باشی تو  را دور میریزند و کسی را می آورند که به میلشان عمل کند‌. زیبا دانمارکی حرف می زند، دوچرخه سواری می کند، شوهرش را در مقابل تعهد اخلاقیش به آرش در الویت قرار می دهد. تمام این ها او را جایگزین رویا می کند. به زبان دیگر در این جهان اگر همراه نشوی توسط اطرافیان حذف می شوی. اما در این فیلم مادر ها هیچگاه فرزندان خود را فراموش نمی کنند. مادر ساره فرد جایگزین او را قبول نمی کند. مادر رویا در تولد شرکت نمی کند و مادر آرش هم به گونه ای در فیلم عنوان می شود که از بازگشت آرش مطلع نیست‌. اما در لحظات آخر فیلم مادر هانیه رویا را به عنوان فرزند خود می پذیرد که به نوعی یا تعریف اولیه از مادر در طول فیلم اتفاقی بوده است یا می خواهد بگوید آخرین افرادی که تو را فراموش می کنند مادران هستند. 

از زاویه ای دیگر فیلم به هویت من نگاه می کند. من بدون شخصیت اجتماعی ام چی هستم؟ من کی هستم؟ این بعد و  زاویه بزرگترین گمشده فیلم است. زاویه ای که کمترین توجه به آن شد. پردازش شخصیت نقش اول داستان، رویا. ما رویا نمی شناسیم از گذشته او چیزی نمی دانیم. جایی که شخصیت و هویت اجتماعی خود را لز دست می دهد و می فهمد که باید هویت بعدی را قبول کند در فیلم خالیست. ما تنها بعد از تغییر هویت او را می بینیم که باردار است و این تنها شخصیت پردازی فیلم از شخصیت ثانویه رویاست.

فیلم کلید هایی را در داستان از ابتدا قرار داده است. لحظه ای که زیبا پشت پیانو می نشیند و دکمه پیانو را فشار می دهد انگار می داند که به زودی قرار است پیانیست شود. وقتی کتاب های رویا را می‌ خواند ؛ عینک رویا را می زند. این ها این روند را می سازند که دارد شبیه رویا می شود. و عمل چشم جهانی دیگر را برای رویا شروع می‌کند. روند ی تدریجی که در آن هر چه مخالف باب میل تر باشی زودتر فراموش می شوی. دربان شرکت که تو به آن دستور می دهی زودتر تو را فراموش میکند تا دوستت و در آخر صمیمی ترین دوستت با اینکه خودش تغییر هویت داده اما هیچ وقت تو را فراموش نمی‌کند.


 اما این روند تدریجی در خدمت رساندن حرف های فیلم نیست و در خدمت گیج کردن مخاطب است. نور هایی که بعد از جراحی دائم چشمک می زنند. دوربینی که دائم می چرخد و فاز انکاری که زیادی طول می کشد و کند است‌. و مخاطب را خسته و کلافه می‌کند.

بی رویا یک ایده خوب با پردازش ضعیف، شلخته و گیج است. کارگردان در المان های گیج کننده زیاده روی میکند. سرنخ های اشتباه می گذارد تا گیجی فیلم را بیشتر کند. دژاوو در جهان فیلم منطق پیدا نمی کند. فردی که دم در بیمارستان به شیشه ماشین بابک می زند ما را به جایی نمی رساند. نور ها دائم چشمک می زنند. دوربین روی دست دائم می چرخد و زیاده روی می کند. فیلم توانست جزئ بهترین آثار سینمای ایران باشد. اما این کج سلیقگی ها آن را در لیست فیلم های متوسط ایرانی جای می دهد. 


تتت

بستن