پوستر undefined

فیلم‌ سینمایی |درام

بی مادر

Motherless

۵.۰ /۱۰
امتیاز سلام سینما

از ۶۴ رای

منتقدان:

۳

امتیاز دهید:

زندگی آرام امیرعلی و همسرش با پا فشاری یکی از آن‌ها روی یک تصمیم‌، ناخواسته وارد آزمایش‌ها، دو راهی‌ها و مخاطرات اخلاقی پیچیده‌ای می‌شود. انسان چیزی را به دست نمی‌آورد، مگر اینکه چیزهایی را از دست بدهد و هر تصمیمی بهایی دارد که باید پرداخته شود... .

نقدهای بلند فیلم بی مادر

هشت الهفتی عجولانه


  

کارگردان فیلم بی مادر تصور می‌کند که با نمایش مصیبت‌ها یکی پس از دیگری می‌تواند فیلمی درام بسازد و احساسات تماشاگر را تحت تاثیر قرار دهد غافل از اینکه فیلمنامه ویرانه‌ای که او برای این اثر سینمایی نوشته، یک اثر شلوغ اما تو خالی است که هیچ چیز جذابی در چنته ندارد.

بی مادر از آن دسته فیلم‌هایی است که به معنای واقعی می‌توان برچسب سیاه‌نمایی را به آن چسباند چرا که تنها کاری که از دستش برمی‌آید سیاه نشان دادن وقایع زندگی یک‌ زوج است که قصد اجاره کردن رحم می‌گیرند تا بچه‌دار شوند.


امیر علی و مرجان زن و شوهری هستند که هر دو طبابت می‌کنند، مرد روانکاو است و زن دکتر زنان زایمان یک بیمارستان. آنها برای بچه دار شدن از دختر جوانی به اسم مهروز کمک می‌گیرند که بچه‌ای پنج شش ساله دارد و این بچه در معرض عمل جراحی کلیه باید قرار گیرد. مرجان قول هزینه جراحی این پسربچه به نام عرفان را می‌دهد و مهروز تن به این کار می‌دهد و داستان زندگی این سه نفر به همدیگر کره می‌خورد.


شخصیت پردازی در فیلم کاملا در اوت قرار دارد! امیر علی شبیه هر کسی است جز یک روانکاو معروف. دیالوگ‌ها و نوع برخورد او با دیگران هیچ صراطی به روانکاو مشهور جامعه ندارد و دیگر کاراکترها نیز تکلیفشان‌ با خودشان مشخص نیست. برادر مهروز که پژمان جمشیدی در نقش او فرو رفته، در ابتدا مردی غیرتی و سنتی است و در ادامه مردی که هیچ چیزی‌اش شبیه به این قشر نیست. پژمان جمشیدی که در نقش آفرینی جدی دیگری فرو رفته تنها داد و بیداد و اخم می‌کند تا مثلا نقشش جدی شود. امیر آقایی و میترا حجار از دیگر بازیگران فیلم نیز به خاطر شخصیت پردازی بسیار ضعیف‌شان امکان ارائه بازی خوب ندارند. فیلم هیچ تلاشی نمی‌کند که این شخصیت‌ها را شکل بدهد و ارتباط بین آنها را برایمان روشن کند.


ارتباطی که بین مهروز و امیرعلی شکل می‌گیرد ارتباطی غیر قابل باور است.‌شاید محدودیت‌های سینمای ایران باعث شده که شکل گیری این رابطه برای ما کاملا بی منطق باشد اما هر چه که دلیل این موضوع بوده باعث شده که یکی از مهمترین پیچش‌های داستانی فیلم کاملا مصنوعی از آب در بیاید. ما هیچ ارتباطی با این کاراکترها نمی‌گیریم و نمی‌توانیم با آنها همذات پنداری کنیم. نه دلمان برای مرجان می‌سوزد که دلش می‌خواهد مادر شود و نه امیرعلی را درک می‌کنیم که با وجود یک روانکاو قهار بودن ، چطور زندگی خودش را به این قهقرا کشانده است‌.‌هیچ یک از کاراکترها و تصمیماتشان محلی از اعراب و منطق ندارد و سلسله حوادثی که در طول مدت زمان نسبتا کوتاه فیلم رخ می‌دهد نیز مانند رگبار عمل می‌کنند.

این عجول بودن فیلمنامه در نمایش مصیبت‌ها و بدبختی‌ها کاری کرده که فیلمنامه کاملا شلخته از آب در بیاید. بسیاری از حوادثی که ما می‌بینیم در اصل داستان تاثیر نمی‌گذارند و مشخص نیست برای چه داخل فیلم گنجانده شدند، البته می‌توان حدس زد که فیلمساز قصد داشته سوژه نازکش را با این حوادث کش بدهد و بتواند فیلم را لااقل به یک اثر بلند سینمایی تبدیل کند.


بی مادر یک فیلم بی پدر و مادر است، فیلمی که انگار نه خالقش می‌دانسته باید با آن چه کند و نه دیگر بستگانش فهمیدند که مشغول چه کاری هستند. همه در طول فیلم سردرگم به نظر می‌آیند و این مسأله از لحاظ فنی هم قابل مشاهده است. تدوین شلخته فیلم و فیلمبرداری مشکل دار فیلم و همه عناصر دیگر دست به دست هم دادند تا از ارزشهای فیلم بکاهند. شاید تنها نکته مثبت در میان این حجم از اشکال ‌و‌ ایراد، موسیقی متن فیلم باشد که قابل توجه است و می‌تواند کمی خودش را نشان دهد.

فیلمنامه فیلم بی مادر پاشنه آشیل این اثر است و هیچ چیزی در آن سر جای درستش قرار ندارد. فیلمنامه ادعا دارد که وارد یک اثر اجتماعی درام می‌شود اما نهایت چیزی که از آن استخراج می‌شود، یک سری داستانک بی سر و ته است که قصد دارد به زور با تماشاگر ارتباط برقرار کند و احساساتش را درگیر سازد. این زور زدن اما آنقدر بد پیش می‌رود که تماشاگر فیلم را بیشتر یک اثر تمسخر آمیز می‌پندارد که در آن همه چی در هم میکس شده و به بدترین شکل ممکن سرو شده است.

فیلم با یک حادثه شروع می‌شود که ربط و منطق آن به کل داستان تا پایان فیلم یک علامت سوال بزرگ است. این حادثه بی ربط تکلیف اثر را همان اول مشخص می‌کند که در بی مادر، هر بلایی که فکرش را بکنید سر کاراکترها می‌آید و توجیه و دلیلی وجود ندارد. فیلم مانند یک صحنه تصادف شلوغ است اما حادثه‌ای که در آن هیچ قربانی وجود ندارد و کسی هم توقف نکرده تا به قربانیان کمک کند چرا که صحنه تصادف خالیست. تو‌خالی‌ بودن این اثر باعث شده که بی مادر اصلا نتواند پیام خودش را برساند. فیلم در همان خیال کارگردان باقی می‌ماند و به مصنوعی ترین و ساده‌ترین شکل ممکن پیش می‌رود انگار که مشغول تعریف کردن قصه خود برای یک کودک ده ساله است. داستانی که در بی مادر روایت می‌شود ابعاد پیچیده و جذابی دارد که همگی می‌توانستند جزو پتانسیلهای قدرتمند فیلم باشند اما در نهایت به بدترین شکل ممکن پیاده سازی شده‌اند.


ناگفته نماند مفهوم مادرانگی که مثلا قرار است در فیلم بگنجد و درباره آن صحبت شود هم سطحی ترین شکل ممکن ظاهر شده و می‌توانم به جرات بگویم آثار ضعیفی مثل انیمیشن مریخی به مادر نیاز دارند بهتر به این مفهوم پرداختند! مادرانگی در فیلم در نهایت در حد و اندازه همان لالایی گوش نواز که در طول داستان شنیده می‌شود ظاهر شده و در همان حد هم باقی می‌ماند و قرار نیست چیز جدید یا جذابی به تماشاگر در این زمینه ارائه کند.


پی‌نوشت: همانطور که اشاره شد پژمان جمشیدی زور زیادی می‌زند تا متفاوت باشد و انصافا باید گفت که متفاوت هست اما این تمایز در جبهه مثبتی قرار ندارد. کارگردان نتوانسته آن بازی جدی و جنس بازی محکم را از جمشیدی بیرون بکشد و نتیجه کار یک کاریکاتور عصبانی شده که پله موفقی برای جمشیدی نیست.

بستن

وقتی یک آقازاده فیلمساز می شود


 

لاله محمودی – عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران: نخستین تجربه سید مرتضی فاطمی در مقام کارگردان روایت گر زندگی امیر علی و مرجان است. زن و شوهری که هر دو طبابت می‌کنند، مرد روانکاو است و زن دکتر زنان زایمان یک بیمارستان. آنها برای بچه دار شدن از دختر جوانی به اسم مه روز کمک می‌گیرند که بچه‌ای پنج شش ساله دارد و این بچه در معرض عمل جراحی کلیه باید قرار گیرد. مرجان قول هزینه جراحی این پسربچه به نام عرفان را می‌دهد و مه روز تن به این کار می‌دهد و داستان زندگی این سه نفر به همدیگر گره می‌خورد.

واقعیت این است که بی مادر فیلم بسیار بد و غیر قابل دفاعی است که بیشترین لطمه را از فیلمنامه چند پاره و بی سر و سامانش متحمل شده. فیلمنامه ای که معلوم نیست درباره رحم اجاره ای است یا مثلث عشقی است یا دایره گچی قفقازی است یا چی؟ حضور و وجود آدمهای متعدد که همینطور الکی فقط در فیلمنامه هستند. وجود تعداد زیادی داستانک بی ربط با داستان اصلی، عدم وجود تعلیق در فیلمنامه، نیم نگاهی به روابط افلاطونی( با اینکه می دانیم نمی توان در سینمای ایران سمت این گونه نگاهها رفت و اگر برویم نتیجه بسیار آبکی و خنده دار و بی سر و شکل می شود) و از همه مهمتر مشخص نبودن تکلیف فیلمنامه نویس و مخاطب با داستان اصلی و اینکه اصلا چرا اینهمه داستان اصلی و یا شاه پیرنگ در فیلمنامه وجود دارد؟ همگی این موارد و ابهامات متاسفانه از یک نکته مهم پرده بردای می کند و آن اینکه متاسفانه فیلمنامه نویس محترم یکبار دیگر باید آموخته های خود در حوزه فیلمنامه نویسی را مرور و تحلیل کند تا دریابد خودش شاگرد بدی در حوزه فیلمنامه نویسی بوده و یا اساتیدش برای تدریس ایشان مایه نگذاشته اند؟ و البته این سویه خوشبینانه ماجراست وگرنه  احتمال گزاره بدبینانه ای هم وجود دارد: اینکه فیلمنامه نویس محترم چون فیلم در ژانرهای ملودرام و سوزناک و خانوادگی و هندی و ترسناک و عشقی و امثالهم زیاد دیده به مصداق آن ترانه معروف” توی هر باغ میرسی یه گلی بچین برو”!؟ از هر فیلم تکه ای را برداشته و در ذهنش داستانش را برای فیلمنامه اش درست کرده و خط و ربطش داده و در نهایت شده ملغمه ای که دیدیم.

ساختار نیز متاثر از فیلمنامه بسیار ضعیف و سردستی است تو گویی کارگردان محترم تشریف آورده سر صحنه فیلمبرداری و قبل از اینکه دستور معروف صدا دوربین حرکت را بدهد به بچه های جلو و پشت دوربین گفته: بچه ها هر کی هرچی بلده بریزه وسط! و همه هم خدایی هر چه داشته اند در طبق اخلاص گذاشته اند و ریخته اند وسط! بخاطر همین هم از تدوین تا فیلمبرداری تا نورپردازی تا طراحی صحنه و لباس و بالاخره بازیگری نشان می دهد که گویا کارگردان یا نقشی در هدایت عوامل نداشته یا اینکه عوامل کلا خط کارگردان را نمی خوانده اند که کار اینگونه از آب درآمده. میترا حجار که همان همیشگی است. پژمان جمشیدی که سعی می کند متفاوت باشد و نیست. امیر آقایی که همه اکتهایش متعلق به فیلم بدون تاریخ بدون امضا و سریال آقازاده است و پردیس پورعابدینی هم که در سریال آقازاده دیده شد در فیلم آقازاده فاطمی ها اصلا تحلیل درستی از نقش ندارد و فقط جلوی دوربین ظاهر شده و دیالوگ گفته.

بنظر می رسد حالا که دوره حضور آقازاده ها در سینما بسیار جدی و فراگیر شده و آقازاده های سیاسی و اقتصادی و تلویزیونی و غیره علاقه زاید الوصفی به کارگردانی فیلمنامه نویسی بازیگری و تهیه کنندگی و سرمایه گذاری (که دیگر نگو) پیدا کرده اند هماهنگی های لازم در حیطه آقایان مسئول دیده شود تا برای اینکه دل آقازاده هایشان نشکند یک جشنواره فرهنگی هنری با نام آقازاده ها راه اندازی کنند تا همگی دور هم حالش را ببرند.

بستن

فیلمی که در یادها نمی ماند


به نظر می‌رسد که فیلم‌ساز شدن در ایران کار چندان سختی هم نیست. سید مرتضی فاطمی را که تا همین چند وقت پیش در شبکه‌های مختلف به عنوان مجری می‌دیدیم حالا باید به عنوان کارگردان بپذیریم. اما نه! این اثر است که به ما می‌گوید چه کسی اینکاره است و چه کسی نه. این محصول نهایی است که نشان می‌دهد از خودمان چیزی داریم یا تنها می‌خواهیم چیزی شبیه آثار دیگر بسازیم و برویم تا ناممان درون طومار کارگردانان سینمای ایران قرار گیرد. و این قضیه فقط در مورد کارگردانی صادق نیست. تهیه‌کنندگی، بازیگری و ... را هم در بر می‌گیرد. نمونه‌اش علی اوجی است که تهیه‌کنندگی سه تا از بدترین و بی‌ارزش‌ترین آثار جشنواره چهلم یعنی خائن کشی، 2888 و بی مادر را بر عهده داشته و چه خوب است پس از اکران عمومی این آثار پیرامون سود و زیان آن ها نیز شفاف سازی کند. 

مشکل اصلی  بی مادر این است که در بهترین حالت، شبیه ضعیف‌ترین آثار اجتماعی دهه اخیر سینمای ایران است. همان فضاسازی‌ها، همان ادا و اطوارها و ... در فیلم موج می‌زند. حضور شخصیت پژمان جمشیدی در فیلم کافی است تا ده‌ها فیلم مشابه را به یاد آوریم. بازی بازیگران خوب نیست و اگر دقیق‌تر بخواهیم بگوییم، بد است. باز هم از پژمان جمشیدی در جای مناسبی استفاده نشده، پردیس پورعابدینی یک بازی کلیشه‌ای را به خصوص بعد از مرگ پسرش ایفا می‌کند و از سایر بازیگران کار نیز بازی خوبی گرفته نشده است. بازی گرفتن درست و اندازه از بازیگران یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های کارگردان است که در این فیلم اثری از آن نیست. برخی صحنه‌ها و بازی‌ها به جای آن که احساسات مخاطب را درگیر کند، مضحک از آب درآمده است. به یاد بیاورید رفتار و حرکات مادر پسر بچه را بعد از اینکه عمل موفقیت آمیز نیست. ناگهان در خیابان می‌دود و روی آسفالت و در میان ماشین‌ها شیرجه می‌زند!

سایر عناصر فیلم هم به همین ترتیب نقص‌هایی اساسی دارند که در ذوق می‌زنند. از تدوین بی‌در و پیکر اثر گرفته تا موسیقی متن آن. مورد اخیر را هم به عنوان نمونه باز خواهم کرد. ما موسیقی فیلم پوست و سازنده آن، بامداد افشار و حتی جوایزی که دریافت کرد را به خوبی به یاد داریم. در آن فیلم موسیقی و روایت کاملاً همگون بودند و قطعات مختلفی که در اثر استفاده شده بود در تناسب با روایت آن قرار داشت و در کار نشسته بود. اما اگر به فیلم بی مادر توجه کنیم نخستین نکته‌ای که در خصوص موسیقی می‌توان عنوان کرد این است که به جای آن که ما را بیشتر در اثر غرق کند ما را به فضایی بیرون از آن پرتاب می‌کند. اگرچه من با این مطلب موافق نیستم که می‌گویند «موسیقی فیلم خوب، موسیقی‌ای است که شنیده نشود» اما با آنچه در بی‌مادر رخ داده هم مخالفم. موسیقی بی مادر با اثر تناسبی ندارد و به شدت در ذوق می‌زند و مرتب به مخاطب یادآوری می‌کند که در حال شنیدن یک موسیقی خاص و عجیب هستید. اگرچه چنین حربه‌هایی معمولاً برای گرفتن سیمرغ بهترین موسیقی و یا حداقل نامزد شدن در این بخش کارکرد دارد اما مخاطب حرفه‌ای چنین چیزی را پس خواهد زد. از سویی استفاده از یک لالایی و تم موسیقایی افغانستانی با کجای فیلم مرتبط است؟

بی مادر فیلمی است که اگر ساخته نمی‌شد هم هیچ اتفاقی نمی‌افتاد و اکنون که ساخته شده نیز در یادها نمی‌ماند. شاید بهتر باشد علاقه‌مندان به سینما به محض دست و پا کردن یک فیلمنامه معمولی، آن را به روی پرده نیاورند. تمرین کنند، تمرین کنند و تمرین برای یک حضور جدی و ماندگار در سینما و از همه مهم‌تر برای اینکه شبیه بقیه نشوند و شبیه بقیه فیلم نسازند.

بستن

ریاکاری و استیصال


  بی‌مادر فیلمِ مرتضی فاطمی اخلاقی فراسوی روابط مزورانه و انسانی یک دکتر و کسی که تنها کسب درآمدش از نگاه‌داشتن سگ‌ها است دارد. فیلم نمایشی از یک سادیسم مادرانه اما کنترل شده است که طبیعتا تبلیغی برای دغدغه‌مندی مولف نیست. قبل از آن‌که وارد کشف سوبژکتیو موضوعی و موردی فیلم‌نامه شوم جا دارد از بازی بی‌نظیر پردیس پورعابدینی تمجید و از بازی ضعیف و به‌درد نخور میترا حجار گله کنم. پورعابدینی قبل از آن‌که یک زن مستاصل در داستان باشد مدام در حال بروز مادرانگی و ایثار برای فرزندش است. به یاد بیاوریم هنگامی که او در سکانس‌های پایانی فیلم بچه‌ای را که برای دیگری به دنیا آورده در دست دارد و چگونه برای خودش و داغداری‌اش گریه می‌کند. یک بازیگر احساساتش را نباید هنگام برقراری ارتباط با نقش مدنظر قرار دهد اما هنگامی که ارتباط خود را با نقش برقرار کرد باید با همه احساسش شخصیت را درک و بازی کند. فعلی که پورعابدینی در ایفای چنین نقشی اجرا کرده به مراتب توانایی مانور او در نقش‌های مختلف را می‌رساند. از سوی دیگر بازی ضعیف حجار که بازی آقایی هم خراب کرده را ببینید. حرکات مصنوعی یک حسادت زنانه. دکتر بودن که اصلا به او نیامده و ژست الکی گرفته است. بیشتر مریض یک روانپزشک است تا معشوق او و... بازی او فیلم رابطه عشقی میان دو زوج را زیر سوال برده است. 

*سکانس اول

«بی‌مادر» شروع بد و کلیشه‌ای دارد. بچه‌ای که سر به بالا گرفته و دنباله بادکنک خود را می‌گیرد و عقب عقب می‌‌رود و ناخواسته توی حوض می‌افتد؛ شیرجه آقایی برای نجات او و بعد برخورد اوجی با او که: تو نمی فهمی که می‌گی چیزی نشده است. قرار نیست ما همه اتفاق داستان را در فیلم‌نامه با یک گره تعریف کنیم. فیلم‌نامه می‌تواند براساس یک اتفاق باشد اما نمی‌تواند در آن اتفاق داستان خود را لو بدهد. در همان سکانس اول فیلم تمام می‌شود. این که به زوجی که بچه‌دار نمی‌شوند بگوییم تو این ‌چیزها را نمی‌فهمی، همه حرف فیلم است. فیلم ادامه می‌یابد و ما پژمان جمشیدی را می‌بینیم باز هم در نقشی که به او اصلا ننشسته است. فردی غیرتی که به بهانه‌ای پول از دکتر روانشناس می‌گیرد، بعد چرا باید همان پول‌ها را به صورتش بزند و بگوید من منتظر ماندم تا به تو بگویم که مرد نیستی. آیا واقعا کسی که پول داده است مرد نیست یا کسی که پول به بهانه‌ای گرفته و بعد پس داده؟ درست است که فیلم برای این آیاها ساخته نشده اما وظیفه اخلاقی فیلم است که حتی اگر این سوژه اولویت دوم مسئله مولف است باید تمام و کمال به آن پاسخ دهد. فیلم ظاهرا غم‌انگیز است اما باطنا فیلم بدی است. سینماتوگرافی خوب فیلم کمکی به خوب شدن آن نکرده است. رفله‌های توی شیشه ما را به یاد آثار روسی و فرانسوی می‌اندازد. حتی سردی وجودی چنین آثاری به ماهیت فیلم تبدیل نمی‌شود. ما چه را بپذیریم؟ ظاهرسازی جمشیدی؛ حسادت حجار در مواجهه آقایی و عابدینی را یا عابدینی که سفت می‌ایستد و بچه‌ دیگری را متولد می‌کند. 

*بی‌باور

وقتی از سالن سینما بیرون آمدم صف طولانی را پشت سر خود دیدم که منتظر اکران «فسیل» بودند. بعد «بی‌‎مادر» تنها برای سه نفر در سالن اکران شد. مسئله این‌جا نیست که جامعه به فیلم‌های کمدی سخیفی مثل «فسیل» روی‌ خوش نشان می‌دهد. مسئله این‌جا است که فیلم‌هایی مانند اثر مورد بحث از قابلیت داستان‌گویی و جذب پایینی برخوردارند. هنوز متوجه نشده‌ام منظور مولف از این که همسر جمشیدی را سیگار به دست نشان می‌دهد که از بالکن اتاق فرار عابدینی و فرزندش را شاهد است و می‌گوید: برو مادر برای فرزندش هرکاری بکند کم است. این‌ یعنی چه؟ فیلم می‌خواهد بگوید بچه‌ای که عابدینی برای زوج دکتر به ظاهر خوشبخت به دنیا آورده «بی‌مادر» بزرگ می‌شود و بعد در سکانس پایانی ما عابدینی را می‌بینیم که بچه را می‌گذارد و می‌رود. یعنی این‌‎که فیلم می‌گوید که مادرها باید برای بچه‌شان تن به همه کاری بدهند و آن را تشویق می‌کند؟ این تواتر زمانی به درستی در فیلم رعایت نمی‌شود چرا که در سکانسی آقایی از جمشیدی می‌خواهد به او سیگار بدهد و هر دو می‌نشینند و با هم سیگار می‌کشند. فیلم ناقض داستان خود است. فیلم وظیفه ندارد مثل واقعیت باشد بلکه وظیفه دارد آن‌چه را واقعی نیست به شکل باورپذیری برای بیننده تعریف کند. هیچ‌چیز این فیلم باور کردنی نیست و اتفاقا این پدیده باعث بی‌تفاوتی مخاطب امروز سینمای ایران که سلیقه‌اش فیلم‌ ایرانی سخیف است خواهد شد.

علی رفیعی وردنجانی

بستن

«بی‌مادر» متوقف در کلیشه‌های رایج


 روایت داستانی در این فیلم به بدترین شکل با تأکید‌های تکراری شکل گرفته و این به دلیل نقص‌های شدید فیلمنامه است که توان کافی برای پیشروی ایده را ندارد، بنابراین درامی شکل نمی‌گیرد. موضوعی که طرح می‌کند پیشرونده نیست و فارغ از بستر‌سازی مناسب است. فیلمساز در اولین ساخته‌اش دنبال ایده‌ای تکراری رفته است.
معمولاً فیلمسازان اولی برآیند نسبتاً استانداردی در متن و اجرا دارند، اما بی‌مادر درجا می‌زند و نمی‌تواند از ایده‌اش به یک اثر سینمایی برسد.
هیچ منطقی در شکل‌گیری موضوع نیست و انگار فیلمساز مسئله‌ای برای روایت ندارد، بی‌مادر بازیگران خوبی دارد، اما کارگردان نتوانسته از این بازیگران استفاده کند.
حضور امیرآقایی یا میترا حجار و پردیس پورعابدین هیچ امتیازی برای فیلم محسوب نمی‌شود، چون علت و معلولی در کار نیست و حتی انگیزه‌های مناسبی در علاقه تدریجی امیرعلی و مهروز نمی‌بینیم و اساساً چرا باید چنین علاقه‌ای شکل بگیرد؟
از این مناسبات خامدستانه می‌شود به اینجا رسید که فیلمساز دستش برای جلوبردن فیلمش خالی بوده و هیچ پردازش انسجام‌یافته‌ای برای ادامه دادن به قصه‌اش نداشته و نتوانسته است احساس درست را دربیاورد، حتی نسبت مادری مهروز به پسرش در سطح مانده و مهروز بیشتر از اینکه پسرش درگیر با سرطان باشد، انگار خودش بیمار است. اکت‌های او به شدت تصنعی و ایستاست.
حس مادری شکل نگرفته و رابطه زن و شوهری امیرعلی و مرجان تبدیل به رابطه متقاعدکننده‌ای نمی‌شود و البته گنگ و نامعلوم است که چرا این زن و شوهر اقدام به بچه‌دارشدن نمی‌کنند!
فیلمساز می‌توانست یک پنهان‌کاری در امیرعلی یا مرجان ایجاد کند، یعنی یک بیماری خاص که موجب ناباروری می‌شود، اما سعی داشته در مسیر تکرار حرکت کند، به همین دلیل توقعی نمی‌شود از کارکرد فیلمنامه و شخصیت‌پردازی داشت.
فیلمساز سرگرم پارادوکس‌سازی موقعیت شهری و انسانی و مرزبندی در زیست و جایگاه آدم‌ها و نگاه‌شان به موقعیت‌های زندگی بوده است، البته این می‌توانست به مسئله فیلم تبدیل شود که نمی‌شود و فیلمساز در مسیر هموار قدم برمی‌دارد و نمی‌خواهد وارد گره‌افکنی هیجان‌برانگیزی شود و بیشتر دوست دارد سوءتفاهم زن و شوهری بسازد که شاید خیانتی هم در پس آن باشد، اما جواب نمی‌دهد.
امیرعلی روانشناس است، اما هیچ کارکردی در کلیت فیلم ندارد و حتی نمی‌تواند کمکی به شخصیت‌سازی او کند. از دکتر بودن او و مرجان فقط لاکچری بودن نوع زندگی‌شان را می‌بینیم که آن هم کارکرد غلوشده‌ای دارد، حتی دکتر بودن مرجان هم تکراری است؛ دکتر زنانی که خودش بچه‌ای ندارد.
به نظر می‌رسد فیلمسازی برای فاطمی بیشتر از اینکه یک هنر باشد تا از آن نوآوری پدید بیاورد، بیشتر درگیر موضوعی بوده که کاملاً تلویزیونی پرداخت شده است. ظاهراً فیلمنامه‌هایی مانند بی‌مادر ابتدا برای تلویزیون نوشته و حالا به هر دلیلی از سوی تلویزیون رد می‌شوند و سر از سینما درمی‌آورند!
کاملاً مشخص است که فیلمنامه کشش سینمایی ندارد و حتی چیدمان موقعیت‌ها و میزانسن‌ها هم تلویزیونی است، در این شرایط نمی‌شود از بازیگران هم انتظار خاصی داشت، چون فیلمنامه و شخصیت‌پردازی لنگ می‌زند و این موارد در بازی بازیگران هم تأثیر منفی گذاشته است، البته بازی کوتاه پژمان جمشیدی تا حدودی می‌تواند تأثیرگذار باشد و آن هم به دلیل جدی بودن نقش اوست، اما بازی امیر آقایی و میترا حجار فارغ از اکت مناسب با نقش‌شان تکراری به نظر می‌رسد. 

بستن

نقدهای کوتاه فیلم بی مادر


نویسنده

محمدرضا مقدسیان

دغدغه مهمی دارد و‌ تلاش کرده نگاهی روانکاوانه به آن داشته باشد، اما از پس تبدیل کردن این مسئله به قصه برنیامده‌ست.فیلم یک اجرای خوب از پردیس پورعابدینی ، یک پژمان جمشیدی هدر رفته، یک امیر آقایی درست و نه‌چندان تازه دارد و یک فیلمنامه قوام نیافته و اجرای خوش‌آب و رنگ.

نویسنده

مهرزاد دانش

بی‌منطقی از سر و روی فیلم می‌بارد: در انگیزه‌ها و کنش‌ها و واکنش‌ها و موقعیت‌ها و شخصیت‌ها. بعد از دو آس نخست جشنواره (لایه‌های دروغ و ماهان)، امروز چشم‌مان به جمال سومی پرفروغ شد.

نویسنده

کیوان کثیریان

«بی مادر» از آن فیلم‌هایی است که چه در لحن و چه در ریتم، جان ندارد. فیلم به رغم موضوع ملتهب و البته تکراری و داستان پر‌فراز و نشیبش، نمی‌تواند در اجرا تعلیق و تنش لازم را به وجود بیاورد. بازی پردیس پورعابدینی در این فیلم قابل توجه است.

نقدهای مردمی فیلم بی مادر

نگاهی به فیلمنامه و فیلم بی مادر


بی مادر به درامی تلخ و کارمایی هویدا می پردازد.

 

سی ثانیه ابتدایی فیلم به سرعت مخاطب را جذب می کند، ریتم فیلم خوب و بازی ها عالی است، حضور امیر آقایی به عنوان همسری روشنفکر و خانواده دوست توجه ما را به فیلم جلب می کند.

* باید خلاصه قصه را با هم مرور کنیم ماجرای دو خانواده در کنار هم به تصویر کشیده می‌شود، یکی در فقر مطلق و دیگری در رفاه، زنی تنها(مهروز) با کودکی که نیازمند پیوند کلیه است، برادری ناهنجار و ورشکسته و همسری معتاد و کلاهبردار که خانواده اش را رها کرده است.

در سوی دیگر دو پزشک هستند، میترا حجار(مرجان) در نقش پزشک متخصص زنان در بیمارستان و امیر آقایی(امیرعلی) که روانشناسی کاربلد و سرشناس است در میان مردم.

مرجان امکان باروری ندارد اما به موضوع رحم اجاره‌ای فکر می‌کند و امیرعلی با این موضوع کنار آمده و با آن مشکلی ندارد، پسر خردسال مهروز در صف پیوند کلیه  است اما نه پول عمل را دارد و نه نوبت آن فرا می رسد، همکاران مرجان در بیمارستان به او خبر می دهند که زنی جوان در صفحه پیوند کلیه برای فرزندش هست، بررسی های آنها در بیمارستان نشان می‌دهد که آن زن مشکل جسمی ندارد، آنها از ضعف او و پتانسیل خودشان سوء استفاده کرده و به مهروز پیشنهاد می‌دهند که اگر فرزند مرجان و امیرعلی را در رحم خود رشد داده و به دنیا بیاورد،  پسر خردسالش را در صفحه پیوند کلیه قرار داده و ظرف چند روز او را مداوا می کنند، بدون آنکه هزینه ای برای عمل پرداخت شود.

مهروز می پذیرد اما مشکلات او به همینجا ختم نمی‌شود، او برادری دارد که غیرتی است، و زمانی که متوجه شایعه رحم اجاره‌ای خواهرش می‌شود، از او می‌خواهد که روز بعد به آزمایشگاه رفته و ثابت کند این موضوع دروغ است، مهروز از خانه فرار می کند و مرجان او را به خانه خود می برد، جایی که همسرش امیرعلی در آن حضور دارد،  او می‌خواهد مهروز در خانه خودشان باشد تا از آنها به درستی مراقبت کرده و کودک خودش را که در رحم او جا دارد تقویت کند.

امیرعلی در همان ابتدا با او مخالفت می کند و می‌گوید با مستقر شدن مهروز در خانه خودشان مخالف است اما صدایش شنیده نمی شود، او همچنین نسبت به قراردادی که میان مهروز و مرجان نوشته شده حرف دارد، مخالفت او به این دلیل است که این عمل را غیر اخلاقی و سوء استفاده از موقعیت آنها و نقطه ضعفشان می‌داند.

رفته‌رفته احساس پدرانه امیرعلی زنده می شود، او کم کم به فرزند مهروز که در صف پیوند کلیه است، علاقه مند می‌شود، در غیاب همسرش مرجان در خانه، احساسی عاطفی میان او و مهروز شکل می گیرد.

مرجان متوجه شده و سعی می کند با دستکاری نتیجه آزمایش‌های مهروز، آنها را فریب دهد تا بچه سقط شود، او نتیجه جعلی آزمایش را نشان امیرعلی می دهد اما به دلیل بارداری او و نزدیک بودن زمان عمل فرزند مهروز تصمیم می گیرند کمی بیشتر صبر کنند.

فرزند مهروز به عمل پیوند کلیه می رود اما از اتاق عمل زنده باز نمی گردد، مهروز در شوک روحی شدیدی به سر می‌برد و امیرعلی سعی می‌کند از علم روانپزشکی خودش در صدد درمان روحیه او استفاده کند.

این شوک مشکل دیگری هم به وجود آورده، مهروز جنین داخل رحمش را هم می خواهد، مرجان این را تحمل نکرده و آزمایش های جعلی را در وسط دعوا نشان او می‌دهد و می گوید ناچار است بچه را سقط کنند تا جان مادر در امان بماند، اما مهروز به سوء نیت مرجان پی برده و متوجه دروغ او می‌شود در اولین چالش میان مرجان و مهروز، امیرعلی به جای همسرش  طرف مهروز را می گیرد، مرجان این موضوع را تحمل نمی کند.

او که با جعل نتایج آزمایش قصد داشت با فدا کردن فرزندش زندگی خود را حفظ کند اکنون متوجه عاشق شدن همسرش می شود.

در این میان امیرعلی نیز بر سر یک دوراهی عشقی قرار دارد.

مهروز از زمان فوت فرزندش گریه نکرده و این موضوع از دید امیرعلی بسیار مهم است، او رفتارهای تند مهروز را صرفا به همین دلیل می داند.

زمانی که مرجان به میزان علاقه میان امیرعلی و مهروز پی می‌برد به سراغ همسرش رفته و از آنها می خواهد بچه را برای او به دنیا آورده و امیرعلی و مهروز برای زندگی مشترک بروند و در آنجا میان همسر و فرزندش گزینه دوم را انتخاب کرده و خانه را ترک می کند.

در غیاب او فاصله میان مهروز و امیرعلی کمتر شده و به ابراز علاقه کشیده می شود.

کودک مهروز به دنیا می آید اما در بیمارستان اصرار دارد تا فرزند را از دست مرجان گرفته و کنار خودش بخواباند، یکبار دیگر چالش میان امیرعلی و مرجان نمایان‌تر می‌شود، در اولین واکنش بعد از بیرون آمدن مرجان از اتاق زایمان، امیرعلی به جای آنکه حال فرزندشان را بپرسد حال  مهروز را سوال می کند و وقتی از سلامت او باخبر می شود گریه می کند.

مدتی بعد وقتی مهروز در بیمارستان حالش کمی بهتر شده و کودکش را بغل می کند، برای اولین بار از زمان خاکسپاری فرزندش بغض اش می ترکد و گریه می کند و درست در این لحظه تصمیم بزرگش را می گیرد این کودک را در بیمارستان گذاشته و بدون آنکه به کسی خبر بدهد از آنجا می‌رود.

* عطف اول فیلم را زمانی می دانم که مهروز می پذیرد تا برای نجات جان فرزندش، رحمش را اجاره بدهد، از همینجا سیر تحولات آغاز می شود، امیرعلی طعم عشق واقعی را می چشد، زندگی اش دگرگون شده و رنگ و بو می گیرد، بچه اش را داخل رحم او می بیند و پس از سال ها متوجه می شود که قرار است بچه دار شود، از همینجا زندگی مرجان متحول می شود و زندگی مشترک او بهم می ریزد.

* اوج فیلم را زمانی می دانم که مهروز برای اولین بار تملک خودش بر نوزاد را اعلام می‌کند و نتیجه جعلی آزمایشات را از مرجان نمی‌پذیرد و میان آن دو، امیرعلی سمت مهروز را می گیرد.

در اینجا حقایق برملا می شود، مرجان به عمق علاقه آن دو پی می برد، در صف بندی میان آنها، همسرش پشت او را خالی می کند، و نقشه مرجان برای سقط جنین که همیشه مخالف آن کار بوده لو می رود، و مهروز حس واقعی اش را به نوزاد بیان می کند.

* عطف دوم فیلم را زمانی می دانم که مهروز برای اولین بار در بیمارستان بغض اش ترکیده و تصمیم به ترک بی خبرانه آنجا و گذشت از فرزندی که به دنیا آورده می کند. با این عمل ثبات به فیلم باز می گردد، مرجان به فرزندش رسیده و مسیر خیانت امیرعلی مسدود می شود.

* قهرمان فیلم مهروز است که برای نجات جان فرزندش پیشنهاد رحم اجاره ای را می پذیرد و با رها کردن  نوزادش در بیمارستان آن را به پدر و مادر واقعی اش بازگردانده و با خروج بی خبرانه اش  زندگی آنها را از فروپاشی مصون نگه می دارد.

* ضد قهرمان داستان مرجان است، که به جای تعهد به سوگند پزشکی از جایگاه اش سو استفاده کرده و مهروز را مجاب به پذیرش بارداری میکند، یا در ادامه که تصمیم به دستکاری نتیجه آزمایشات و سقط جنین می گیرد، روشی که هیچگاه برای مریض هایش تجویز نمی کرد و مخالف سر سخت آن بود.

* تعلیق های خوبی در فیلمنامه نهفته شده، وقتی ما گمان می کنیم برادر مهروز او را کتک خواهد زد تا بچه سقط شود، یا برادر مهروز سراغ امیرعلی می رود و بجای دعوا از او پول می گیرد، یا مرجان آزمایش ها را دستکاری می کند و یا زمانی که امیرعلی اختلال دوبینی، ترس ها و استرس های او را متوجه می شود و ذهن ما را به سمت کشف یک بیماری روانی می برد.

* کاشت و داشت و برداشت ها رعایت شده، اما خطاهایی هم هست که واضح ترین آن شخصیت کاراکتر علی اوجی است، نه مشخص می شود خواست اش چیست و نه ورود و خروجش رعایت می شود و نه تا انتهای فیلم می فهمیم او کیست.

* در ابتدای فیلم می بینیم که امیرعلی در سمینار روان پزشکی می گوید "زن و شوهر وقتی صحبت بچه دار شدن می کنند یعنی زندگی مشترک آنها یکنواخت شده و حضور فرزندی لازم است تا مجددا به آن رنگ و بو بدهد" و در ادامه فیلم می بینیم که زندگی او و مرجان تا چه اندازه تشنه فرزند بوده است.

* در ابتدای فیلم می بینیم که وقتی مرجان در داخل ماشین به سمت امیرعلی خم می شود او گمان می کند مرجان قصد بوسیدنش را دارد اما مرجان با بی توجهی کمربند ایمنی او را می بندد و امیرعلی ناراحت می شود، همینجا در میابیم فاصله میان آنها عمیق و ریشه ای است، آنها زن و شوهر همراه هم نیستند، آنها دو فرد موفق اند که زندگی مسالمت آمیزی کنار هم دارند.

* عنصر ارتباطی فیلم قرارداد مهروز با امیرعلی و مرجان است. قرارداد از ابتدا تا میان و انتها بین آنها مطرح است، در بیشتر پلان ها و دیالوگ ها صحبت آن می شود، و شاید یکی از دلایلی که روی تصمیم نهایی مهروز اثر داشت همین قرارداد سفت و محکم بود که می توانست بالاخره نوزاد را از او بگیرد.

* فیلمنامه خرده پیرنگ های مناسبی دارد، از ماجرای زندگی برادر مهروز گرفته تا ماجرای همسر مهروز، از تلاش های مرجان و امیرعلی برای فرزند آوری گرفته تا مرد زنباره ای که از امیرعلی می خواهد به عنوان مشاور، خیانت او به همسر و فرزندش را تایید کند و تنها خرده پیرنگ بد که علت آن اصلا مشخص نیست ماجرای کاراکتر علی اوجی است.

* امیرعلی در ابتدا فیلم ارزش است اما به مرور در خلال فیلم با خیانت به همسرش تبدیل به ضد ارزش می شود.

* امیرعلی به عنوان یک روان پزشک کاربلد همان ابتدا به مرجان  می گوید "من نمیخوام کسی که بچم رو دنیا میاره ببینم" شاید همین کافی باشد تا به مرجان خطر حضور مهروز برای زندگی شان را گوشزد کند.

* مرجان در نوبت قبلی که تصمیم به اجاره رحم گرفته بودند فقط به یک دلیل قید همه چیز را زد و جلوی بارداری را گرفت و آن دیالوگ زنی بود که پذیرفته بود این کاررا انجام دهد، او گفته بود " نگران نباش، مثل بچه خودم میمونه" و همین کافی بود تا همه چیز پایان پذیرد چرا که مرجان حاضر نبود هیچ احساس تملک فرد دیگری را بر فرزندش تحمل کند و امیرعلی در تلاشی دیگر مهروز را متقاعد می کند تا برای اطمینان خاطر همسرش مرجان به او بگوید که  "یه کار کن مطمئن بشه بچه خودشه" اما باز هم تلاش او برای دل گرم کردم مرجان اثر نمی کند.

* اعتراض برادر مهروز به رحم اجاره ای که نقش آن را پژمان جمشیدی بازی می کند نیز جالب است، وقتی امیرعلی از او رقم می خواهد تا باجش را بدهد و شر برادر او را از مطبش کم کند، برادر مهروز پاسخ می دهد که رقم دقیقش رو نمی دونم، یه جفت کلیه، یه قلب چنده، و شروع به شمارش اعضا و جوارح یک انسان می کند، و نگاهی جالب به تجارت رحم اجاره ای می اندازد.

* و در نهایت دیالوگ ماندگار فیلم را امیرعلی بیان می کند، زمانی که مرجان می گوید ما خطا نکردیم و مهروز عاقلانه تصمیم گرفت تا در ازای پول عمل بچه اش و پیوند کلیه او، رحم اش را اجاره بدهد، پاسخ می گیرد

"کدوم مادری رو دیدی که بخاطر بچش تصمیم درست بگیره".

و تمام

 Loghman Madayen | لقمان مداین  

بستن