جستجو در سایت

1396/11/29 00:00

مرثیه‌ای بر یک رویای پوچ...!

مرثیه‌ای بر یک رویای پوچ...!

 قبل از هر چیز باید اشاره کرد که چه جزو هواداران پر و پا قرص دست  نوشته‌های استفن کینگ باشید و چه نباشید، فیلم The Dark Tower اثری است  کاملا ضعیف و نا امید کننده که پس از سپری شدنِ سی دقیقه از فیلم با خودتان  فکر می‌کنید شاید تا دقایقی دیگر این فیلم بهتر شود یا حداقل امیدوار  هستید المان‌های خوبی در این فیلم ببینید. ولی فاجعه زمانی است که تا پایان  ۹۰ دقیقه‌ی فیلم، هیچ المان خوبی در فیلم دیده نمی‌شود که بتوان از آن به  خوبی یاد کرد! شاید تنها المان خوب همان تیتراژ پایانی است که بالاخره شما  را از این فیلم بسیار بد قرار است نجات دهد ولی شاید با خودتان فکر می‌کنید  آیا واقعا این فیلم اصلا ارزش تماشا را ندارد؟ آیا به خاطر آشنا شدن با  دنیای رمان برج تاریکی نمی‌توان کیفیت بد فیلم را تحمل کرد؟


در جواب باید یک تابلوی «خیر» بسیار بزرگ بر سر راه شما بگذاریم!  مقدمه‌ای که یقه‌ی شما را می‌گیرد و به داخل دنیای فانتزی فیلم می‌کشاند و  با ریتمی بسیار تند و عجولانه سعی می‌کند شما را مجاب کند تا به پای قصه‌ی  فیلم بنشینید. هر چند اصلا قصه‌ای در کار نیست! فیلم با مطرح کردن سوالات  بسیار زیاد در پسِ سکانس‌های ابتدایی فیلم می‌خواهد به ماجرای داستان،  «هیجان» اضافه کند. آن هفت‌تیرکش‌ها که بودند؟ متیو مک‌کاناهی دقیقا چه  نقشی بر عهده‌ دارد؟ چرا به برج تاریکی حمله شد؟ چرا از کودکان استفاده  ابزاری دارند؟ و سوالات بسیار زیادی که اصلا نیازی نبود به این صورت و  رگباری در مقدمه‌ی فیلم گنجانده شود. به عنوان یک تماشاگر، روبه‌روی صفحه‌ی  نمایش نشسته و منتظر هستید تا فیلم، روایتی را برایتان تعریف کند که در  درجه‌ی اول به دنیای ماجرا آشنا شوید و در درجه‌ی دوم با شخصیت‌ها ارتباط  درست و مناسبی پیدا کنید. متاسفانه نیکولای آرسِل، کارگردان نه چندان  خوش‌نام و شناخته شده‌ی هالیوود،‌ در هر دو بخش با قدرت هر چه تمام فضاحت  به بار می‌آورد. واقعا این سوال پیش می‌آید که چرا سونی پیکچرز به چنین  تصمیمی برای انتخاب کارگردان دست زد؟ این سوالی است که مطمئنا در حال حاضر  عوامل این کمپانی از خود می‌پرسند!


بودجه‌ی شصت میلیون دلاری فیلم به صورت تمام و کمال به پای جلوه‌های  بصری فیلم ریخته شد. جلوه‌های بصری که در حقیقت به شدت ناشیانه به کار  گرفته شد و عین نقل و نبات در هر پلان به وضوح چند افکت بصری و فانتزی دیده  می‌شد. به عنوان مثال اصلا نیازی نبود برج تاریکی در همان مقدمه نشان داده  شود و ما به عنوان یک بیننده با زد و خوردهای داخل فیلم به یک دفعه وارد  ماجرا شویم. مقدمه می‌توانست وقایع پیش از طوفان قصه را روایت کنید و به  جای اینکه وارد مهلکه شویم، صرفا برج تاریکی به عنوان یک آیتمِ مجهول در  فیلم وجود داشت که با پیشروی داستان بیشتر با آن آشنا می‌شدیم.


شاید تنها المان نسبتا خوبِ فیلم The Dark Tower در ایفای نقش متیو مک  کاناهی و ادریس البا بدانیم. ایفای نقش این دو بازیگر توانمند به عنوان دو  شخصیت متقابل با یکدیگر، می‌توانست حماسی‌تر و حساب‌شده‌تر باشد. هر چند  رلِ متیو مک‌کاناهی، حکم یک دلقکی را دارد که هر از گاهی عرض اندام می‌کند و  از صحنه خارج می‌شود. او اصلا مانندِ یک شخصیت منفیِ قدرتمند و پر ابهت  نیست. از آن سو هم می‌توانیم نتیجه بگیریم که ادریس البا هم در نقش رولند،  آخرین هفت‌تیرکش نسل خودش، چندان قدرتمند نیست. در واقع ما اصلا رولند را  نمی‌شناسیم. این عدم شناخت محیط و شخصیت‌ّها، ضربه‌ی بسیار مهلکی به فیلم  می‌زند و The Dark Tower فرسنگ‌ها از استاندارد یک فیلم (فارغ از ژانر  علمی-تخیلی) فاصله دارد.


The Dark Tower اثری وفادار به سری رمان‌های استفن کینگ نیست و اصراری هم  به این وفاداری در اقتباس ندارد. رسما سناریویی نوشته شده که کفرِ تمام  هواداران رمان را با آن اقتباس آزادش در آورده است. از ساختار بسیار بد  فیلم گرفته تا نحوه‌ی روایت و صد البته شخصیت‌پردازی‌ها، همگی با آنچه که  در کتاب عنوان شده زمین تا آسمان تفاوت دارد. مهمترین تفاوت شاید بتوانیم  در معطوف کردن حوادث داستانی به جیک‌ (با بازی تام هیلر) بدانیم. در کتاب  تمرکز بر حول شخصیت رولند است. پس طبیعی است که در کتاب برج تاریکی در همان  وهله‌ی اول نباید شناخته‌ شده باشد و باید اندک اندک مخاطب با این برج  آشنا شود. ولی در فیلم سیر تا پیاز ماجراهای برج تاریک تعریف می‌شود. شاید  اگر مدت زمان فیلم به بالای ۲ ساعت افزایش پیدا می‌کرد اینگونه با یک  سناریوی بد با حفرات داستانی زیاد روبه‌رو نمی‌شدیم.


معطوف شدن حوادث داستانی پیرامون جیک چندان کار عقلانی نبود و نیکولای  آرسل و نویسندگان این فیلم دست به ریسک بسیار بالایی زدند. بهتر بود تا با  این کودک بیشتر آشنا می‌شدیم پیش از اینکه وی را به ماجراهای برج تاریکی و  آخرالزمانی وارد کنند. فیلم به شدت در بخش قصه‌گویی ضعیف و ناتوان است و در  این منجلاب دست و پا می‌زند؛ منجلابی که نویسندگان سناریو بلا تکلیف  مانده‌اند که به اوضاع جیک باید بپردازند یا رولاند و مرد سیاه‌پوشی که  قرار است نقش منفی این فیلم را بازی کند! بخش اعظمی از ایرادات سناریو، سر  منشا این چنینی دارد و به همین خاطر تا پایان این ضعف سناریو کاملا حس  می‌شود.


با این اوصاف حتی ضعف‌های بسیار بدی در بخش  تکنیکال و فنی The Dark Tower نیز به شدت قابل درک است. نیکولای آرسل فکر  کرده که می‌تواند به همین راحتی از تک‌گویی‌های ذهنی (Inner Monologue) در  این فیلم نیز استفاده کند و به همین خاطر جیک، قهرمان ماجرای این فیلم و  همچنین رولند از این تکنیک استفاده می‌کنند. بد نیست بدانید تک‌گویی‌های  ذهنی بیشتر در بخش رمان‌نویسی مورد استفاده قرار می‌گیرد و استفاده از این  المان در سینما چندان مرسوم نیست. در این دسته از فیلم‌های فانتزی و  قهرمان‌محور باب شده که در یک سکانس باقی‌مانده به پایان فیلم، هیجان به  حداکثر حالت خود برسد و به اصطلاح ماجرای فیلم به یک اوج (کلایمکس) برسد و  سپس در سکانس پایانی، سعی شود پایان‌بندی مناسبی با یک ریتم معقول‌تر تعبیه  شود. The Dark Tower حتی در واپسین لحظات خودش هم با اشتباهات فاحش خودش،  یک ضد اوج خلق می‌کند و به شدت نا‌امیدکننده به پایان می‌رسد؛ پایانی که  ظاهرا قرار است مقدمه‌ای باشد بر فیلم‌های آینده! البته به غیر از این ضد  اوج، فیلم‌نامه در طول مدت زمانِ خودش، نقاط مرده‌ی زیادی دارد که قصه  جذابیت به شدت کم یا حداقل کنش را را دارد. آرسل به شدت سعی می‌کند تا صرفا  فیلم هیجان‌انگیز باشد ولی دیگر مثل قدیم تماشاگر صرفا با تماشای  اسلوموشن‌ها و هیولاهای موجود در فیلم هیجان‌زده نمی‌شود و به اصطلاح «ضد  ضربه» شده‌اند!


همانطور که پیش از این نیز اشاره شد، برج تاریکی صرفا بهانه‌ای بوده بر  خلق یک داستان بی‌رمق با استفاده از کاراکترهای رمان. فیلم The Dark Tower  اثری است پر مدعا و به ظاهر چند لایه و اسرارآمیز ولی اجازه بدهید خیالتان  را راحت کنم. این فیلم نه تنها هیچ حرفی برای گفتن ندارد بلکه با فضاحت هر  چه تمام‌تر باعث شده تا کمتر کسی به سراغ رمان‌های برج تاریکی برود. هر چند  اگر هنوز فیلم را تماشا نکرده باشید هنوز این فرصت را دارید که به پای سری  رمان‌های استفن کینگ در دنیای برج تاریکی بنشینید. نحوه روایت و  شخصیت‌پردازی‌های کتاب شما را مجاب می‌کند که نتوانید از مطالعه‌ی رمان دست  بکشید! The Dark Tower صرفا تبدیل به مرثیه‌ای شده بر یک رویای پوچ و  جاه‌طلبانه که سونی پیکچرز در ذهن داشته است.