نگاهی به کارنامه وس اندرسون به مناسبت عرضه فیلم طرح فنیقی؛ مولف یا فیلمسازی که به تکرار رسیده است؟

اختصاصی سلام سینما - آراد فرشچی: از سال ۱۹۹۲ که وس اندرسون توانست با ساخت یک فیلم ۱۳ دقیقهای به اسم «منور» (Bottle Rocket) و نمایش آن در جشنوارهی فیلم ساندنس نظر جیمز ال. بروکس را جلب کند تا بودجهی پنج میلیون دلاری ساخت اولین فیلم بلندش، که ورژن بلند منور بود، را دریافت کند و آن عکس معروف که او را به همراه اوون ویلسون در جلوی در استودیوی کلمبیا نشان میداد گرفتند تا امروز که او ۱۲ فیلم بلند و ۶ فیلم کوتاه مستقل را کارگردانی کرده است زمان زیادی گذشته است. اندرسون حالا از فیلمسازی مستقل که برای بودجهی هر فیلماش باید میجنگید به فیلمسازی مولف تبدیل شده است که به راحتی میتواند بودجهی ساخت فیلمهای متفاوتاش را فراهم کند و از طرفی فیلمهای او طرفدارانی پروپاقرص دارند که باعث شدهاند چند فیلم بلند آخر او در طی اکران محدودشان، و پیش از گسترش تعداد سالنهای نمایش دهندهی آنها، رکورد فروش متوسط در هر سالن را بشکنند. با این وجود و بعد از ساخت فیلم «هتل بزرگ بوداپست» (۲۰۱۴) که بسیاری، از جمله نگارنده، آن را بهترین فیلم کارنامهی او میدانند این نقد به فیلمهای او وارد شده است که او به ورطهی تکرار افتاده است و البته بسیاری از طرفداران او با استناد به تئوری مولف از او دفاع کردهاند. حال و به مناسبت در دسترس قرار گرفتن جدیدترین فیلم او، «طرح فنیقی» (۲۰۲۵)، که اولین بار در بخش مسابقهی کن به نمایش در آمد بد نیست نگاهی داشته باشیم به برخی از مولفههای تکرار شوندهی فیلمهای وس اندرسون.
بیشتر بخوانید:
بزم رنگ و رستگاری و مهمانی ستارهها در طرح فنیقی
به مناسبت اکران فیلم جدید وس اندرسون | با خوشآبورنگترین فیلمهای تاریخ سینما آشنا شوید
در مرکز قاب
از مهمترین ویژگیهای بصری فیلمهای اندرسون نحوهی استفادهی او از دوربین و قاببندیهای اوست که امروزه حتی برای بسیاری از مخاطبان نه چندان پیگیر سینما هم میتوانند با یک عکس از قاببندیهای او، کارگردان فیلم و یا تاثیر اندرسون را بر او تشخیص دهند. دوربین اندرسون از همان ابتدا چندان علاقهای به تحرک نداشت و در فیلمهای اخیر اون به جز در مواردی استثنایی بیشتر نماها به صورت ثابت و یا با حرکاتی نظیر پن، زوم و استفاده از نمای نقطه نظر خدا (نما از بالای سر شخصیتها) گرفته شدهاند و اندرسون برخلاف قانون یک سوم، شخصیتهای اصلیش را به صورت متقارن در وسط قاب قرار میدهد و همین تفاوت باعث میشود بسیاری قاببندیهای او را به راحتی متمایز از باقی کارگردانها کنند، البته باید به این نکته توجه کرد که به استثنای طرح فنیقی که مدیر فیلمبرداری آن برنو دلبونل است تمامی آثار بلند او را رابرت یئومان فیلمبرداری کرده است و اساسا اندرسون سالهاست با تیمی ثابت از بازیگران، الکساندر دسپلا به عنوان آهنگساز و اندرو ویزبلوم (در پنج فیلم) و بارنی پیلینگ (در چهار فیلم) به عنوان تدوینگر همکاری کرده است.
تصاویر فیلمهای اندرسون عمدتا تخت و شبیه به کتابهای مصور هستند و حالتی دو بعدی دارند، میزانسنهای اندرسون به گونهای هستند که اشیاء به خصوص در عمق در موازات دوربین چیده شدهاند و از طرفی دیگر بازیگران به گونهای در این میزانسن حرکت میکنند، با حرکت در چهار جهت اصلی، که بر این حس دوبعدی و تصنعی بودن میافزایند.
قصههای تاریک، رنگهای روشن
مردان اصلی قصههای اندرسون قصد بزرگ شدن ندارند و به شدت با روابط خانوادگی و درون خودشان درگیرند. مهم نیست که در یک فیلم جاسوسی، طرح فنیقی، باشند یا در یک فیلم علمی/تخیلی، «آستروید سیتی» (۲۰۲۳) و یا در فیلمی ماجراجویانه، «زندگی در آب با استیو زیسو» (۲۰۰۴)؛ در تمامی آنها، این مرد نقشهای دقیق میچیند و در هنگام اجرا آن چنان این نقشه بد پیش میرود که او و اطرافیانش درگیر ماجراها و مشکلات عظیمی و گاه تراژیکی میشوند و تمامی این موارد در حالی اتفاق میافتند که پالت رنگی فیلمهای اندرسون عمدتا از رنگهای اصلی (زرد، آبی و قرمز) و روشن هستند.
رنگهای اصلی مورد استفاده از اندرسون در اولین فیلماش منور (۱۹۹۶) قرمز و زرد هستند، دو شخصیت اصلی لباسهایی به همین رنگها میپوشند و نفر سوم تیمشان نیز لباسهایی به رنگهای سیاه و سفید به تن دارد و تغییر رنگ لباسهای آنها در طول فیلم بیانگر تغییرات درونی شخصیتهای هستند. در فیلم «راشمور» (۱۹۹۸) نیز رنگهای آبی و قرمز، که به ترتیب نشاندهندهی هوش و خشم هستند، در بیشتر لباسهای شخصیت اصلی استفاده شدهاند تا بیانگر شخصیت باهوش و عاشق دیدهشدن ولی با نمرات ضعیف در مدرسه باشند. یکی از زیباترین استفادههای اندرسون از یک رنگ اصلی در فیلمهایش، در فیلم «خانواده اشرافی تننبام» (۲۰۰۱) رخ میدهد، رنگ زرد استفاده شده در بخشهای مختلف این فیلم که رنگ اصلی شخصیت مارگو هستند در کنار رنگهای ملایمی مانند آبی و خاکستری و رنگ قرمز لباس یکی دیگر از شخصیتها همگی فضای نوستالژیک و سودا زدهی فیلم را تقویت میکنند. رنگ قرمز در فیلمهای اندرسون با غمهای بزرگ و درونی شخصیتها ارتباط دارند و در فیلم زندگی در آب با استیو زیسو (۲۰۰۴) این رنگ در کنار رنگ آبی یونیفورمهای گروه زیردریایی به خوبی توجه را به خود جلب میکند، در «دارجلینگ محدود» (۲۰۰۷) نیز یکی از شخصیتها پس از مرگ پدرش ماشینی به این رنگ میراند. از طرفی دیگر در آن فیلم و برای اولین بار اندرسون از رنگهای سیاه و سفید به صورت عمده در پالت رنگی یکی از فیلمهایش استفاده میکند؛ در یکی از صحنههای فیلم و پس از مرگ بچهای تمامی شخصیتها ابتدا لباسهایی به رنگ سفید به تن دارند و پس از مرگ پدر شخصیتهای اصلی همگی لباسهای مرسوم خاکسپاری، به رنگ سیاه، به تن دارند و تضاد میان این دو رنگ تفاوت دو نگاه اصلی به مقولهی مرگ را بیان میکنند.
در انیمیشن «آقای روباه شگفتانگیز» (۲۰۰۹) و فیلم «قلمرو طلوع ماه» (۲۰۱۲) اشباع و روشنی رنگهای پالت رنگی فیلمهای اندرسون به صورت اغراق شدهتری استفاده میشوند و در هر دو فیلم برای نمایش فضای نوستالژیک فیلم به صورت مبالغهآمیزتری از رنگ زرد استفاده میکند و در فیلم هتل بزرگ بوداپست (۲۰۱۴) که احتمالا متنوعترین پالت رنگی فیلمهای اندرسون تا به آن روز را داشته است نیز این اغراق و تلاش برای شبیهتر کردن تصاویر فیلم به کتابهای مصور به اوج خود میرسد و رنگهای بنفش، صورتی، آبی، زرد و قرمز تنها بخشی از پالت رنگی این فیلم را تشکیل میدهند و این اغراق باعث شده است تا اندرسون بتواند در بخشهای دیگر فیلم راحتتر اغراق شده عمل کند و بیننده چون قبلتر از نظر بصری آماده شده میتواند این غلو را راحتتر بپذیرد. در انیمیشن «جزیره سگها» (۲۰۱۸) که همانند آقای روباه شگفتانگیز به صورت استاپ موشن ساخته شده است اندرسون برای نمایش علاقهاش به سگها و عشق شخصیت اصلی به سگش از رنگ قرمز به عنوان رنگ قالب استفاده کرده است و در پالت رنگی فیلمش به سراغ رنگهای پر جنب و جوش متناسب با فضای انیمیشن رفته است.
حتی در فیلم آنتالوژی «گزارش فرانسوی» (۲۰۲۱) که بخشی از فیلم به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده است نیز دلیل استفاده از این رنگها برای تمایز بخشیدن میان گذشته و آینده و زمان نوشتن مقالات هستند. پالت رنگی استروید سیتی (۲۰۲۴) نیز به گونهای طراحی شده است تا رنگهای پاستیلی آن به فضای سورئال و نوستالژیک فیلم غنای بیشتری ببخشند و در جدیدترین فیلم او، طرح فنیقی (۲۰۲۵) نیز اندرسون از طرفی از همان رنگهای معمولش، آبی و قرمز استفاده کرده است و از طرفی دیگر به سراغ رنگهایی مانند نارنجی گرم نیز رفته است تا هم فضای یک کشور خاورمیانهای در زمانی نامعلوم در چند دههی گذشته را به تصویر بکشد و هم همانند باقی فیلمهای اندرسون و با استفاده از تئوری روانشناسی رنگ فضای ذهنی و درون شخصیتها را نشان دهد.
آیا اندرسون به تکرار افتاده است؟
فکر میکنم جواب دادن به چنین سوالی بدون داشتن هر گونه سوگیری امکان ناپذیر است. بله برخی از عناصر تکرار شوندهی بصری و روایی فیلمهای اندرسون احتمالا برای برخی دیگر آن طراوت و نویی قبل را ندارند. از طرفی دیگر استفادهی اندرسون از برخی از عناصر مانند نحوهی روایت داستانهایش، ریتم فیلمهایش و مدل بازی گرفتن او احتمالا و از همان ابتدای کارنامهی او برای برخی دافعه برانگیز بوده است، اما از طرفی نمیتوان منکر این موضوع شد که هر چند فیلمهای اندرسون بعد از هتل بزرگ بوداپست تکراری به نظر برسند اما در نهایت او جزو معدود مولفان حال حاضر سینماست که امکان ساخت و نمایش آثارش را با فواصل کوتاهی پیدا کرده است و هر فیلم او اتفاقی ویژه در سینمای امروز جهان به شمار میرود و همین فرصت را هم باید مغتنم شمرد و در نهایت این سلیقه و علایق بیننده است که تعیین میکند تا او از فیلمهای اندرسون لذت ببرد و یا از آنها متنفر شود.