لطیف (حسین عابدینی) و باران (زهرا بهرامی) | تولدی دوباره از دل رنج

مجیدی در «باران» تبحر خود را در نمایش نوعی عشق شاعرانه و عمیق به اثبات رساند. دغدغههای اجتماعی و نگاه بشردوستانه مجیدی که پیشتر در «بچههای آسمان» و «رنگ خدا» خودنمایی کرده بود، اینجا هم وجود دارد اما نمایش یک عشق رقیق و آرام رنگولعابی تازه به این فیلم داده است. لطیف نوجوانی بیاعتنا است که با ورود یک کارگر اهل افغانستان شرایط خود را در خطر میبیند غافل از اینکه راز مهمی پشت چهره رحمت پنهان شده: او در واقع دختری به نام باران است که برای کار در ساختمان، لباس پسرانه پوشیده است. مجیدی با استفاده از این دستمایه گیرا، مضامین اجتماعی آثار قبلیاش را وارد حوزه پیچیدهتری میکند و منطق مقابله با شرایط سخت زندگی را با احساس ناشی از عاطفه انسانی در تعارض قرار میدهد و اینگونه تماشاگر هم، مثل لطیف، در موقعیتی پیچیده قرار میگیرد که میان دو عنصری که هر دو از ضروریات زندگی محسوب میشوند ناچار به انتخاب شود. از این طریق، «باران» بیش از آنکه فیلمی در مورد خود مفهوم دلدادگی باشد، به اثری در باب چگونگی تحول و بلوغ عاطفی و فکری از طریق دلدادگی بدل میشود.