فیروزه (ترانه علیدوستی) و اعلا (بابک انصاری) | عشق از آن سوی میلهها

«شهر زیبا» نمونه موفق دیگری است که بر پایه ایجاد عشق میان دو عنصر کاملا متضاد شکل میگیرد. اکبر، پس از رهایی از ندامتگاه، هدفی جز کمک به دوستش اکبر، که به جرم قتل محکوم به اعدام است، ندارد و فیروزه هم خواهر اکبر است. بنابراین بهنظر میرسد هیچگونه تضاد منافعی میان این دو وجود ندارد. مشکل به مانع بزرگی برمیگردد که اعلا باید از سر راه بردارد و موفقیتاش راه رسیدن احتمالی به فیروزه است. آن مانع هم آنقدر بزرگ هست که غلبه بر آن سختترین کار دنیا باشد! در این مسیر، رابطه فیروزه و اعلا آرام و با کمترین میزان اشاره مستقیم پیش میرود. فیروزه زنی مستقل است که میداند عواطف عاشقانه نباید مانع از غلبه عقل و منطق شوند و اعلا جوانی احساسی که برای رسیدن به خواسته عاطفیاش حاضر است دست به هر کاری بزند (و این خلاف کلیشهای است که در فیلمهای عاشقانه زیاد دیدهایم). دنیا آنقدر بیرحم است که چنین روابطی همیشه به مطلوبترین نتیجه ممکن برسند اما فرهادی در دل فضای تیره و غمبار «شهر زیبا» یادآوری میکند که حتی در بدبینانهترین حالت هم مهر بشری میتواند تَرَکهایی در دیوارها ایجاد کند – حتی اگر این ترکها منجر به ریزش دیوارها نشوند.