لغو Clarice؛ سریالی که امید داشت هانیبال را کنار بزند

فیلم «سکوت برهها» محصول سال ۱۹۹۱ فراتر از یک اثر جنایی و روانشناختی پرتنش و خونین است. این فیلم ترکیبی از عناصر جذاب ژانر است که شامل همکاری میان یک مامور افبیآی شجاع و آسیبپذیر در حال آموزش و یک قاتل زنجیرهای آدمخوار میشود؛ شخصیتی که حضورش همزمان به مثابه شمشیر دولبه است. همچنین شخصیت آزاردهنده جیم گامب (با بازی تد لوین) که هویت جنسیتی او با نگاهی آسیبزا و نادرست به تصویر کشیده شده است، یکی از نقاط ضعف جدی این فیلم است که بیش از ۳۰ سال پس از انتشار همچنان سایهاش بر شهرت درخشان فیلم سنگینی میکند. اما باقی ماجرا، بررسی دقیق و جذابی است از چگونگی بروز و تاثیرات تروما در زندگی، که به لحظه ناآرام و معروف کلاریس استارلینگ (جودی فاستر) ختم میشود که اعتراف میکند صدای برهها قطع نشده است.
فراتر از ارجاعات ماندگار فرهنگی مانند لوبیاهای فاوا و شراب کیانتی، «سکوت برهها» یکی از شخصیتهای تخیلی جذابترین ژانر روانشناختی را معرفی کرد. بازی کوتاه اما تاثیرگذار آنتونی هاپکینز در نقش دکتر هانیبال لکتر باعث شد این شخصیت به یک اسطوره تبدیل شود و دنبالهها و پیشدرآمدهای متعددی (مانند «هانیبال» ۲۰۰۱، «اژدهای سرخ» و «ظهور هانیبال») ساخته شوند تا از شهرت «سکوت برهها» بهرهبرداری کنند. در سال ۲۰۱۳، سریال «هانیبال» از شبکه NBC با روایتی پیچیده، روانشناختی و جسورانه از آثار توماس هریس، توجه جهانیان را به خود جلب کرد و شخصیت مامور ویژه ویل گراهام فرصتی برای درخشش بینظیر یافت.
به نظر میرسید جهان هرگز از هانیبال لکتر خسته نمیشود و تنها داستان قابل توجهی که حول کلاریس ساخته شد، محدود به فیلم محبوب سال ۱۹۹۱ بود. تا اینکه CBS سریال «کلاریس» را به عنوان دنبالهای بر «سکوت برهها» معرفی کرد و وعده داد به عمق پیچیدگیهای شخصیت اصلی بپردازد. متأسفانه این سریال قبل از آنکه فرصتی برای جاافتادن پیدا کند، شکست خورد و لغو شد.
سریال «کلاریس» از ابتدا محکوم به شکست بود
در سریال CBS، داستان حول مامور افبیآی کلاریس (با بازی ربکا بریدز) میچرخد، یک سال پس از وقایع فیلم «هانیبال» ۲۰۰۱. به دلیل پرونده قبلیاش که مربوط به قاتل «بیفالو بیل» بود، کلاریس با رسانهها و کنجکاوی مرگبار همکاران و غریبههایی روبروست که همزمان اسطورهسازی و شک و تردید میکنند. مجلات زرد داستانهایی درباره رابطه او با هانیبال منتشر کردهاند که باعث سردرگمی بیشتر درباره هویت واقعی کلاریس شده است.
در واقعیت، کلاریس حال خوبی ندارد و بیشتر اوقات روی مبل یک همکار میخوابد و غذایش عمدتا نوشابه و شیرینی است. این وضعیت فراتر از افسردگی ساده است؛ برهها دوباره شروع به فریاد کردن کردهاند، اما این بار به شکل قربانیانی است که او نتوانسته نجاتشان دهد. درست زمانی که به نظر میرسد این گناه او را نابود خواهد کرد، کلاریس مأموریتی دریافت میکند که کمکی به التیام زخمهایش نمیکند.
مشکل اصلی سریال در اجرای ضعیف آن است. ایده بررسی پیامدهای آسیبزای اولین پرونده پر سر و صدای یک مامور تازهکار جالب است، اما «کلاریس» بیش از حد به «سکوت برهها» وابسته است تا خود را توجیه کند. سه قسمت اول بیشتر تکراری و ضعیف بازخوانی شدهاند و شوخیها و روایتهای ضعیف باعث شدهاند هیچ هیجان یا تازگیای در داستان نباشد. شخصیت کلاریس به خوبی به رمانهای هریس وفادار است، اما عمق درونی او با روشهای سنگین و بیحوصلهای منتقل میشود که تمام ظرافتها را از بین میبرد. به جای اینکه مخاطب خودش برداشت کند، بارها گفته میشود که همکاران مردش به شهرت او حسادت دارند و کلاریس در محیط کاری آزار و تبعیض جنسیتی شدیدی را تجربه میکند.
نبود هانیبال یکی دیگر از مشکلات بزرگ سریال بود. هرچند که داستان کلاریس میتوانست بدون حضور هانیبال هم موفق باشد، اما نویسندگی ضعیف باعث شده بود که سریال زیر سایه غیبت این شخصیت افسانهای باقی بماند و همچنین با سریال بسیار موفق NBC به طور ناخوشایندی مقایسه شود. به همین دلیل «کلاریس» پس از یک فصل ناامیدکننده لغو شد و میراث پیچیده کلاریس استارلینگ فعلاً متوقف ماند.
منبع: slashfilm