چند زن معروفه شب هنگام از دست پلیس می گریزند. شیرین، موقع فرار، با رهبر، نامزد سابقش، مواجه می شود. مرتضی، پدر شیرین و عموی رهبر، بر اثر قتل غیرعمد در سانحه ی رانندگی به زندان افتاده است. شیرین به واسطه ی دوستش شهره با مرد هوسرانی به نام جمشید آشنا می شود که قصد اغفال او را دارد. فریبرز، مدیرعامل یک شرکت خصوصی، شیرین را به عنوان منشی در شرکتش استخدام می کند. فریبرز به شیرین پیشنهاد ازدواج می دهد و پس از اغفال او می گریزد. حمید، برادر شیرین، به اعتیاد کشیده می شود و شیرین با پادرمیانی شهره سقط جنین می کند و به منجلاب فساد می افتد. رهبر که پس از سال ها نامزد سابقش را بازیافته است با او قرار ازدواج می گذارد.