خاطره، دختر پانزده ساله ناهید و بهرام شرافت، در سالگرد تولدش ناپدید می شود و جشن تولد او به مجلس ماتم تبدیل می شود. تلاش های همه برای یافتن خاطره بی نتیجه می ماند. مادر بر اثر این حادثه بیمار می شود و پدر هم دست به دامان اداره آگاهی و سرگرد نراقی و بازپرس این اداره می شود. سرهنگ نصیری، دوست خانوادگی خانواده شرافت هم برای پیدا کردن خاطره تلاش می کند. بازپرسی وسعت می گیرد و پیش از همه آشنایان مورد اتهام قرار می گیرند. از جمله مظنونها،‌ محمدرضا پسر جوان سرهنگ نصیری است که معلوم می شود به خاطره علاقه مند بوده و در کودکی هم یک بار جان او را نجات داده است. در یکی از جلسات خانوادگی که با حضور اعضای مسن خانواده ها در خانه بهرام تشکیل می شود،‌ صحبت پیشگویی و فالگیری پیش می آید. ناهید از این پس به سراغ فالگیرها می رود. از جمله یک فالگیر چینی و نیز پیرزنی که سال هاست همسرش را گم کرده است. در این بین محمدرضا از خانه می رود و انگیزه اش را در یادداشتی‌، پیدا کردن خاطره ذکر می کند. در خانه، به بهرام طی تماسی تلفنی به طرز مبهمی خبر زنده بودن خاطره داده می شود. در مرکز تلفن، صدای فرزندان گمشده ای که به والدینشان خبر سلامتی خود را می دهند، شنیده می شود.