![](/api/filedb/34011a3b.jpeg?w=280&q=75)
3.7/10امتیاز سلام سینما
1380سال ساخت
cinemaایرانی
عیسی می آید
عیسی، اسیر ایرانی، از اردوگاه اسارت عراقی ها می گریزد و به سمت مرز ایران حرکت می کند. در بین راه نامه دخترش حنا را می خواند که از او خواسته زودتر به ایران برگردد و او را با دختر به باغوحش و شهربازی ببرد. عیسی که سخت مجروح شده، خود را تا لب مرزی آبی می رساند. سپس در کنار حنا و همسرش مرجان حاضر می شود و با عجله آنها را آماده سفر به تهران می کند. حنا که پنج سال عیسی را ندیده با او غریبی می کند. در بین راه، شعبده بازی به نام «صاحبسلام خدابنده» آنها را سوار اتومبیل خود می کند و در بین راه دائم به مرجان گوشزد می کند که از عیسی فاصله بگیرد تا عیسی به خاطر عشق به او در رنج نباشد. آنها سرانجام به تهران می رسند. پس از آنکه مرجان و حنا در شهربازی خوابشان می برد، صاحبسلطان، عیسی را که دچار خون ریزی شدید شده با خود می برد. فردا صبح مرجان و حنا از خواب برمی خیزند و به رؤیای مشترکشان می اندیشند، در حالی که عیسی نیز در کنار رودخانه چشمانش را می گشاید.