هدایت هاشمی صاحب آژانس املاک و شخص سرشناس و بسیار متمولی است که همسرش منیر قصد دارد برایش زن دیگری بگیرد که دلیلش را بیان نمی کند. ولی هدایت از این موضوع ناراضی است و حاضر به انجام چنین کاری نیست. هدایت تنها یک آرزو دارد و آن هم خوانندگی است. هدایت و منیر سه دختر دارند با نام های مینا که در پی یافتن شوهر است، مرضیه که قصد ازدواج با آهنگساز و خواننده ای به نام آرش را دارد و مریم که قرار است با بپیشکار پدرش، ازدواج کند. حبیب کاپیتان بازنشسته کشتی و برادر جانباز هدایت است که در حادثه پنجم ژوئن خانواده اش را از دست داده است. حبیب فکرهایی در سرش دارد و می خواهد برای یادمان شهدای پنجم ژوئن کنسرتی را بر روی یک کشتی در آب های خلیج فارس راه اندازی کند و برای این کار از دوستان قدیمی اش کمک می خواهد. او شعرهایی حماسی ـ ملی برای این کنسرت سروده است و نیازمند آهنگساز است. با آمدن خانواده آرش برای خواستگاری همه چیز مهیا می شود؛ هم آهنگساز و هم استودیو. از طرفی هدایت از تنها خواهر آرش، پروانه خوشش می آید و جواب مثبت را برای ازدواج آرش و مرضیه می دهد. حامد هم برای اینکه رضایت هدایت را برای ازدواجش با مریم جلب کند سعی می کند برای خواهر بزرگتر یعنی مینا شوهری پیدا کند. به همین خاطر یکی از دوستانش به نام رضا را برای آشنایی به سراغ مینا می فرستد ولی از آنجا که رضا بسیار ساده لوح و بی دست و پا است همه چیز را خراب می کند و...