چراغ قرمز

جوانی به نام بهروز نیک بخت با مادرش زندگی می کند. او دلبسته دختر خاله اش ستاره است اما پدر ستاره در نظر دارد دخترش را به عقد پسر برادر خودش احسان دربیاورد. بهروز سر مزار پدرش می رود تا با او درد دل کند. در این میان نیروهای پلیس یک قاتل حرفه ای را در بهشت زهرا دستگیر می کنند اما تلفن همراه قاتل تصادفاً به دست بهروز می افتد. تلفن همراه زنگ می خورد و مردی از بهروز می خواهد تا فردی را بکشد و پولش را بگیرد. صدای پشت تلفن نشانی شخص را به بهروز می دهد و بهروز متوجه می شود زنی به نام رؤیا جواهریان قرار است کشته شود. فردای آن روز بهروز برای آنکه از ماجرای قتل این زن مطلع شود خود را به شکل یک وکیل مدافع درمی آورد و...