
0/10امتیاز سلام سینما
1342سال ساخت
cinemaایرانی
ستاره ای چشمک زد
رجب و دوستش قربان، که زندگی فقیرانه ای دارند، به نوبت خود را به مردگی می زنند تا دیگری به عنوان خرج کفن و دفن او از مردم پول مطالبه کند. داروغه که به آن دو شک کرده، با یکی از گزمه هایش رجب را که خود را به مردن زده به غسال خانه می برند. دزدهای جواهر عالیجناب قنبرخان به غسال خانه می روند و با دیدن رجب که زنده شده می گریزند. رجب و قربان با جواهرها از غسال خانه خارج می شوند. آن دو در غاری به پیرمرد زاهدی برمی خورند، و زاهد آن دو را از تونل زمان عبور می دهد و به عصر جدید می رساند. در شهر احمد به طمع جواهرهایی که رجب و قربان همراه دارند با آنها دوست می شود. طولی نمی کشد که رجب و قربان بازگشت به زمان گذشته را آرزو می کنند. آن دو وقتی به زمان خود بازمی گردند زاهد پیر از آنها می خواهد که جواهرها را به صاحب اصلی اش بازگردانند.