مردی در قفس

محسن شبرنگ، که جوان آس و پاس و خیابانگردی است، با زن ثروتمندی به نام مهین آشنا می شود و با او ازدواج می کند. یک شب محسن پس از مرافعه با مهین خانه را ترک می کند، و پس از بازگشت به خانه با جسد زن روبرو می شود. وقتی محسن پلیس را به خانه فرا می خواند جسد را نمی یابند. پس از آن زنی به خانه ی محسن می آید و ادعا می کند که همسر او است. زن به کمک مرد دیگری همه ی نقشه های محسن را برای آن که ثابت کند زن همسر او نیست و همسر واقعی اش کشته شده نقش بر آب می کند. مردی به نام حسن دستگیر و اعتراف به قتل مهین می کند و بازپرس فاش می کند که زن و دوستان او مأموران پلیس بوده اند که می خواسته اند با این نقشه قاتل واقعی را شناسائی کنند، و محسن که به زن علاقه مند شده است تصمیم می گیرد با او ازدواج کند.