![](/api/filedb/6867ad0b.jpeg?w=280&q=75)
5/10امتیاز سلام سینما
1386سال ساخت
cinemaایرانی
در شهر خبری نیست، هست
مریم زن پولداری است که دو بار ازدواج کرده و شوهرانش مرده اند. مسافرکشی به نام جواد او را به طور اتفاقی سوار می کند و به منزلش می رساند. پس از بازگشت، دو نفر به جواد حمله می کنند، کتکش می زنند و اتومبیلش را داغان می کنند. جواد و دوست کله پزش اصغر برای گرفتن خسارت پیش پدر مریم می روند و او آنها را به فرد دیگری معرفی می کند. مقدم پور پدر پسر جوانی است که آدم هایش به اشتباه جواد را کتک زده بودند. او که از پسرش بی خبر است، جواد و اصغر را مأمور می کند تا او را بیابند و پاداش مناسبی بگیرند. از سوی دیگر جواد اسیر توطئه اصغر می شود و برای تلکه کردن مریم به سراغ او هم می روند و خسارت می گیرند. این دو هم از سوی مقدم پور و هم از سوی مریم مأمور می شوند تا نیما مقدم پور را پیدا کنند. دارودسته مقدم پور که از دست جواد و اصغر به شدت دل خورند، از نقشه آنان آگاه می شوند و دائماً جلوی پای آنها سنگ می اندازند اما دو رفیق پی می برند که همین دارودسته مقدم پور هستند که نیما را گروگان گرفته اند. پدر مریم و پدر نیما پس از هماهنگی با پلیس، پول مورد نظر گروگان گیرها را جور می کنند و به جواد و اصغر می دهند. اصغر به طور پنهانی با تبدیل پولها به دو کیسه، درصدد است که یکی از آنها را برای آزادی گروگان ها بدهد و آن یکی را خودش بردارد، اما پس از اینکه اولی را از بالای پل به محل انتظار گروگان گیرها پرت می کند، جواد پس از اختلاف نظر با او، آن یکی کیسه را هم پرت می کند که به طور تصادفی به کلنگ کارگری به نام چراغلی گیر می کند و او هم با آن پول به روستایش برمی گردد و با دختر مورد علاقه اش ازدواج می کند. سرانجام مریم و نیما به وصال هم می رسند و گروگان گیرها دستگیر می شوند.