![](/api/filedb/50a40232.jpeg?w=280&q=75)
7/10امتیاز سلام سینما
1377سال ساخت
cinemaایرانی
بلوغ
ناصر خاوری و نامزدش سیمین که هر دو پزشک هستند، به عنوان مددکار اجتماعی نیز فعالیت می کنند. دکتر خاوری همواره خاطره دردناکی از غرق شدن دوستش بهروز را به یاد می آورد و از این که شنا بلد نبوده تا او را نجات دهد دچار عذاب وجدان است. او به عنوان مددکار اجتماعی نیز به شدت درگیر مشکلات دیگران است و سیمین از این بابت او را سرزنش می کند. کوکب، زنی که شوهری معتاد دارد، از او کمک می خواهد و دکتر از شوهر کوکب می خواهد که خانواده اش (کوکب و دو فرزندش آرزو و مهدی) را تنها بگذارد تا زندگی معمولی خودشان را ادامه دهند. مهدی و آرزو از رفتار پدرشان ناراحت هستند و آرزو دچار فشارهای عصبی بسیاری است. دکتر روحانی، پدر سیمین که کانون اصلاح تربیت را اداره می کند، به داماده آینده اش مژده می دهد که او و دخترش در امتحان درجه عالی پزشکی قبول شده اند و می تواند آنها را به خارج بفرستد. ناصر و سیمین در حیاط بزرگ خانه زن ثروتمندی به نام خانم معارف، کارگاهی برای کمک به مددجویان تشکیل داده اند. خانم معارف به ناصر می گوید که رامیار، نوه او که از خارج آمده، به دلیل عکاسی در یکی از خیابان های تهران بازداشت شده است. ناصر برای ضمانت او به کمیته می رود و رامیار را نزد مادربزرگش می آورد. یحیی، پسر نوجوانی که با خواهرش نزد پدر معتادشان روزگار سختی را می گذرانند، مدام از پدرش کتک می خورد. ناصر به پدر او پیشنهاد می کند که یحیی را به بهزیستی ببرد، ولی دوستان معتاد پدر یحیی، ناصر را به سختی کتک می زنند. با این حال ناصر موفق می شود بچه ها را از خانه فراری دهد. غیبت های مکرر ناصر در کلینیک، به اخراج او می انجامد. ناصر با خواندن روزنامه، متوجه می شود که آرزو در کنکور قبول شده و با دسته گل و شیرینی به منزل آنها می رود ولی بار دیگر شاهد مشاجره پدر او و کوکب می شود. مردی که از طرف پدر معتاد برای خواستگاری به اتفاق پدر به خانه آنها آمده، توسط کوکب از خانه رانده می شود و ناصر می کوشد آرزو را که به شدت عصبی شده آرام کند. سپس در جشن تولدی که سیمین و پدرش به اتفاق دوستان ناصر برای او ترتیب داده اند، حاضر می شود و پدر سیمین، بلیت هواپیما و مبلغی دلار به او هدیه می دهد. در یک میهمانی در خانه خانم معارف، رامیار از شعری که آرزو دکلمه کرده تعریف می کند ولی مهدی از این که رامیار با خواهرش صحبت کرده ناراحت می شود و با او درگیر می شود. از طرفی، مهدی که از مزاحمت های پدر معتادش به ستوه آمده او را می کشد ولی وقتی پلیس برای بردن او می آید کوکب قتل شوهرش را به گردن می گیرد. آرزو بار دیگر دچار حمله عصبی می شود و ناصر او را روانه بیمارستان می کند. پدر رامیار که در آمریکا زندگی می کند برای بردن او به تهران می آید ولی رامیار نمی پذیرد و پس از مشاجره ای لفظی با پدرش، ناصر او را به خانه ای در کنار دریا می برد ولی فردای آن روز با مشاهده نامه ای متوجه می شود که رامیار قصد خودکشی دارد. ناصر او را روی تخته سنگ بزرگی در کنار دریا می بیند در حالی که قصد دارد با سنگ بزرگی که به پایش بسته خودش را غرق کند. رامیار به رغم تأکید مکرر ناصر بر این که شنا نمی داند، خودش را به درون آب می اندازد و ناصر هم به او می پیوندد. رامیار، ناصر را نجات می دهد. ناصر گذرنامه اش را پاره می کند و فردای آن روز رامیار با یک شاخه گل آفتابگردان به عیادت آرزو می رود.