نقد و بررسی سریال جداسازی به کارگردانی بن استیلر و آئویف مک آردل
«جداسازی» قصهای را روایت میکند که در آن شرکتی به نام لومن میخواهد مرزی میان کار و زندگی انسانها ایجاد کند. در دو طرف این مرز دو حیات متفاوت وجود دارد. یک حیات کاری و دیگری حیات زندگی. این دو نباید هیچ ارتباطی با یکدیگر داشته باشند. بنابراین کارمند این شرکت دارای دو حیات، دو هویت و دو شخصیت خواهد بود. دو شخصیتی که از سرگذشت هم بیاطلاع هستند. وقتی وارد شرکت لومن میشوند یک شخص است و وقتی از آن خارج میشوند، شخصی دیگر.
شخصیتهای سریال جداسازی
ما در این سریال با چهار کاراکتر طرف هستیم. شخصیتهایی که به عنوان کارمند در این شرکت کار میکنند. در فصل نخست ورود شخصیت هیلی به کمپانی لومن همه معادلات را بهم زد. همه چیز برای سه کارمند دیگر عادی بود تا اینکه هیلی وارد شرکت شد. هیلی به هر شکلی که میشد، قصد خروج از لومن را داشت. اما موفق نبود. او حتی در یکی از موقعیتها دست به خودکشی زد! سرآخر به این نتیجه رسید که شخصیت دیگرش یکی از موانع اصلی برای خارج شدن از این شرکت است.
اقدامات هیلی در راستای خارج شدن از لومن سایر کارمندها را نیز تهییج و کنجکاو کرد. آنها هم به این نتیجه رسیدند که میخواهند با دیگر شخصیت دوم خود و زندگیاش آشنا شوند. به این ترتیب هر چهار کارمند به یک هدف مشترک رسیدند. هدف مشترک آنها ارتباطی میانشان ایجاد کرد. بررسی این ارتباط به درک بهتر فیلمنامۀ «جداسازی» کمک میکند.
درونمایه سریال جداسازی
اساساً ارتباط میان شخصیتها درونمایه سریال «جداسازی» است. این برداشت از نظریه کریستینا کالاس میآید. این نظریهپرداز معتقد بود که علاوهبر درونمایههای کلی همچون انتقام، بلوغ، تغییر و غیره، روابطی که میان شخصیتهای یک قصه وجود دارد نیز میتواند درونمایۀ فیلمنامه باشد. اکنون وقتی به چهار شخصیت اصلی این سریال و هدفشان نگاه میکنیم، به درونمایه «جداسازی» کمی نزدیکتر میشویم.
هیلی، دیلن، مارک و اروینگ میخواهند به زندگی خود خارج از شرکت نزدیک شده و با دیگر شخصیت خود آشنا شوند. در مسیر رسیدن به چنین هدفی احساسات و عواطف شخصیتها به یکدیگر برخورد میکند و مسئله ایجاد میکند. هر مسئلهای که ایجاد میشود کاراکترها را به یکدیگر نزدیک میکند. نزدیک شدن کارمندهای شرکت لومن بستر یک شورش را فراهم میکند.
تفاوتهای فصل دوم
حال میتوانیم از این درونمایه فصل اول به فصل دوم رسیده و اتفاقاتی که ممکن است در فصل دوم بیفتد را پیشبینی کنیم. البته اولین تفاوتی که در فصل دوم دیده میشود، استفاده از تکنیکهای تصویری در قالب برداشت بلند است. اما نه هر برداشت بلندی! دوربین در سکانس نخست مثل یک توپ شیطونک از نقطهای به نقطه دیگر بیآنکه کات بخورد، حرکت میکند. بن استیلر به عنوان کارگردان قسمت اول سعی دارد هیجان، التهاب و تعلیق را با چنین زبانی به مخاطب القا کند.
اما آنچه به زعم نگارنده از بازیهای دوربین مهمتر است، درونمایهای است که از آن صحبت شد. در فصل اول شخصیتها برای رسیدن به هدف خود با شرکت لومن میجنگیدند. جنگ آنها باعث نزدیک شدنشان به یکدیگر بود. اما در این فصل لومن و زیردستانش میدانند که راه مقابله با شورش این چهار کارمند جدا کردن آنها از یکدیگر است.
در نتیجه سعی میکند به نحوی از انحا میان هیلی، اروینگ، مارک و دیلن فاصله بیندازد. آنها قهرمانهای ما میتوانند از این حیله جان سالم به در برده و کنار هم بمانند؟
نویسنده: محراب توکلی | سلام سینما