نقد بررسی فیلم «چیزهای کوچک اینچنینی» با بازی کیلین مورفی
به نظر میرسد در سینما هر چه جلوتر میرویم، تعداد فیلمهای شاخص و باارزش کمتر و کمتر میشود. تا جایی که فیلمهای متوسطی همچون «چیزهای کوچک اینچنینی» شایسته بحث و بررسی میشوند.
استفاده از زبان سینما
بگذریم، این طبیعت زمان و گذران آن است. البته چنین گزارهای دال بر بیاهمیتی این فیلم نیست؛ چراکه لحظات قابلتأملی در آن یافت میشود. لحظاتی که در آن فیلمساز قصد دارد با زبان سینما حسی را به مخاطب القا کند. اساساً زبان سینما در فیلم «چیزهای کوچک اینچنینی» بسیار حائز اهمیت است. کارگردان با تکنیکهای مختلفی همچون نمای آشنا وظیفۀ خلق معنا را بر دوش تصویر گذاشته است.
نمای آشنا در این فیلم با حرکت تراکینگ (تعقیبی) دوربین رخ میدهد. دوربین شخصیت اصلی را تا رسیدن به درب خانهاش تعقیب میکند. در این نما کیلین مورفی تنهاست. او در میانه راه با آدمها و عناصر محیطی برخورد میکند. تنهایی او در این مسیر به خودی خود معنایی برای مخاطب نمیسازد. خلق معنا در پایانبندی فیلم اتفاق میافتد. وقتی شخصیت کیلین مورفی در همان نمای رفتن به خانه با حرکت تراکینگ دیگر تنها نیست! او با دختری که از دست صومعه نجات داده، همراه شده است.
وقتی قهرمان قصه در این نما دخترک را با خود به خانه و نزد خانوادهاش میبرد، آن تنهایی نیز معنا مییابد. کارگردان باز هم با نماهای آشنا دست به خلق معنا میزند. آن نمای بستهای که از کودکی کیلین مورفی روی تختخواب داریم، به بزرگسالیاش کات میخورد. فضایی که کارگردان در هر دو نما دارد، یکسان و مشابه است. معنایی که در این دو نما وجود دارد، حالت روحی و روانی کاراکتر است.
در واقع کارگردان میخواهد به مخاطب این نکته را القا کند که کاراکتر در گذشته و حال با یک چالش ذهنی مواجه است. بهطور کل تیم میلانتس از ظرفیتهایی که در واژگان سینما وجود دارد، استفاده درستی کرده است.
شخصیت و روایت
نویسندۀ این اثر برای شخصیت اصلی و زیست او اهمیت زیادی قائل شده است. لحظات ریز و درشتی که کیلین مورفی در طی روز پشت سر میگذارد، در فیلمنامه نوشته شده است. توجه به این لحظات خوب است و از نام فیلم هم توقع اهمیت به جزئیات میرود.
اما این رویکرد نباید به ساختارها و شخصیتهای دیگر در فیلمنامه آسیب بزند. متأسفانه در فیلمنامه «چیزهای کوچک این چنینی» به خاطر توجه بیشازحد به روزمره کاراکتر اصلی، دیگر شخصیتها به حاشیه رفتهاند.
اگر بخواهیم برای این بحث مثالی بیاوریم، باید به ضدقهرمان فیلم یعنی رئیس صومعه اشاره کنیم. اگر رئیس صومعه شخصیتی شیطانی یا ترسناک میداشت، فیلم از لحاظ دراماتیک نیز تقویت میشد. رئیس صومعه میتوانست شبیه به پرستار فیلم «دیوانهای از قفس پرید» باشد. آنقدر لج مخاطب را دربیاورد که بیننده از آن فاصله گرفته و سمپات قهرمان شود.
درون مایه فیلم چیزهای کوچک اینچنینی
وقتی ضدقهرمان بهخوبی ساخته نمیشود، یک طرف درام ماجرا لنگ میزند. از طرفی روایت این اثر به شکل موازی گذشته و حال را روایت میکند. قاعدتاً از پس این شکل از روایت، مضمونی حاصل میشود. فیلم «چیزهای کوچک اینچنینی» میخواهد از دل جزئیات درونمایۀ شجاعت را استخراج کند تا در نهایت به مضمونی مشخص برسد.
حال این مضمون چه چیز خواهد بود؟ عشق یا ترحم؟ دقیقاً یکی از مشکلات دیگر فیلم در این زمینه است. اینکه مضمون فیلم به شکل دقیق مشخص نیست! شخصیت اصلی شجاعت خود را به خاطر ترحم به خرج داده است یا عشق؟
طبیعتاً عشق امری عمیقتر و جذابتر است. بنابراین بهتر است روی این گزاره تأکید کنیم. اگر عشق را مضمونی اصلی این فیلم در نظر بگیریم، کارگردان در القای آن خیلی موفق نبوده است. زیرا مضمون فیلم بیشتر به ترحم نزدیک است تا عشق. بهتر است بگوییم ترحم با روایت این اثر چفت نمیشود. انگار فیلم به شکلی رونالدینیویی عشق را هدف گرفته اما ترحم میسازد.
نویسنده: محراب توکلی | سلام سینما
کیلین مورفی (Cillian Murphy) متولد بیست و پنجم ماه می ۱۹۷۶ بازیگر و اهل ایرلند است. کار هنری او با خوانندگی و نواختن پیانو و ترانهسرایی برای یک گروه راک به نام The Sons of Mr. Green Genes آغاز شد؛ اما در اواخر دهه ۱۹۹۰ با ردکردن یک قرارداد ضبط موسیقی، از جهان موسیقی به جهان سینما وارد شد و به سمت بازیگری روی صحنه و فیلمهای کوتاه و مستقل رفت.