متولد گاتهام
هادی کریمی راد
برای جوکر
متولد گاتهام
شروع جوکر با آن عنوان بندی برادران وارنر به خودی خود و به تنهایی دهه ی هشتاد را روایت می کند و با گذشت چند دقیقه و ارائه ی تصاویری از به هم ریختگی شهر گاتهام،در تاریکی ما را به درون زندگی مردمانی می برد که با خندیدن بیگانه اند و در این میان آرتور فلکِ مهربانی هم هست که فقط دوست دارد زندگی کند و مردم را بخنداند،گاه با طعنه به همسایه و گاه با اسلحه ای در میانِ کودکان بیمار یک بیمارستان و در آپارتمانی پر از جعبه های خالی پستی و آسانسورهای خراب و در راهروهایی که از فرط ناچاری در حال پوسیدن می باشند.
آرتور در طولِ روز یک دلقک است و شب ها دوست دارد تلویزیون تماشا کند ،استندآپ کمدین شود و در توهماتِ خویش در کنارِ زن همسایه ای باشد که روزی شاید او را در لباس همسرش ببیند و در کنارِ مادری که بیمار است و آقای فینیکس به خوبی توانسته است در جای جای این فیلم از شروع و با لبخند مصنوعیِ خود تا همان نگاهِ رعب انگیزش بعد از چند دقیقه و آن رقصِ زیبایش در میانِ مردم بدرخشد.
اگر نگاهی کوتاه به برخی از ورژن های جوکر بیندازیم مشاهده خواهیم کرد که تماسِ جوکر با یک اسید به شدت قوی ست که موهایش را سوزانده و پوستش را دچار سوزشی شدید می کند که در این میان و در این فیلم در حقیقت شهر گاتهام در نقشِ همان اسید قوی قرار گرفته و آرتور در باتلاق بی تفاوتی مردمانش دست و پا می زند و ظلم تا مغز استخوانش را می سوزاند.
واقع بینانه اگر نگاه کنیم،باید اعتراف کرد که جوکرِ فنیکس اصلا جوکر نیست . این جامعه و تبعیض های فراوان بر آمده از آن است که او را جوکر می کند،سرنوشتی بسته شده از تولدی ناگوار تا توهمِ های مادری بیمار، دشمنانی در لباسِ دوست و مردمی که جز اذیت و آزار چیزی نمی رسانند،حتی وقتی می خواهد کودکی را در اتوبوس شاد کند.
فیلمبرداریِ زیبا و تیره و تاریک لاورنس شِر جوکر را در طول فیلم همواره چونان حصاری فرا میگیرد و کلوزآپهای او از فینیکس به هنگامِ رقصیدنش، نرم و بیوزن است که حس زیبایی از فراغتِ بال جوکر را برایمان نشان می دهد.در این میان اما کارگردانی فیلیپس نمیتواند ما را در ذهن آرتور قرار دهد و نتوانسته حس همذاتپنداری را با این دوربین شخصیتر ایجاد کند.در حقیقت فیلیپس در این اثر می توانست مرزِ میان واقعیت و خیال را از آنچه در ذهن جوکر می گذرد تا آن چیزی که اتفاق افتاده است دیرتر نمایان کند و به این ترتیب ما را بیشتر و بیشتر در میانِ نطفه ی شکل نگرفته ی جوکر تا لحظه ی تولدش غوطه ور کند.
اگر دقت کنیم جوکر بعد از هر بار نادیده گرفته شدن در جامعه چهره اش تاریک و تاریکتر می شود و این ممکن نبود مگر با مودهای چهره ای که فینیکس استادانه از پس آن ها برآمده است و جوکر این موضوع را فقط با یک تکان دادن شانه به کل بدنش منتقل می کند.آرتور به دلیل بیماری ای که دارد مشکلی بزرگ را با خود به دوش می کشد و آن هم خندیدن های بی موقع اوست. او هنگام گریه میخندد، هنگام درد کشیدن قهقهه میزند و با تمامِ قدرت از اعماق وجودش هو میکشد. پوست او محکم بر روی استخوان بیرون زده اش کشیده شده است و بعد از دریافتِ هرگونه بی توجهی و خشم از جانبِ دیگران، او انبوهی از تیرگی را در خود ذخیره میکند تا در فرصتی مقتضی و در انتظاری عجیب و دلهره آور برای تماشاگر، آن را آزاد کند.و هر بار و در یک سوم پایانی فیلم است که انبوهی از حوادث را مرحله به مرحله و از چشم انتقام جوکر می بینیم و در انتها این جوکر است که با آن رقص زیبا در میان مردمان معترض گاتهام از رحم جامعه متولد می شود.