جستجو در سایت

1395/11/13 00:00

خصر و موسی در تابستان داغ

خصر و موسی در تابستان داغ
تابستان داغ درهمی از روایت‌هاست، روایت‌هایی که در شهر مدرن رخ می‌دهند، شهر مدرنی که هر شب هواپیماهای غول‌پیکری از فراز آن می‌گذرند. در این شهر همه مشکل دارند، مهم نیست قشر متوسط باشی یا ضعیف، پزشک باشی یا راننده وانت، بی‌سواد باشی یا دکتر. در هر حالت شهر منبع مصیبت است و بر این مصیبت نباید گریست، باید برای حل آن چاره‌ای اندیشید. نیمه اول  فیلم داستان به کندی پیش می‌رود، بیان ملال‌آور زندگی روزمره 2 خانواده از 2 قشر متوسط و ضعیف که هر کدام مشکلات خودشان را دارند. از قوت این داستان است که همه چیز به «بیم نان» منتج نمی‌شود، هرچند دکتر باشی و بتوانی برای فرزندت پرستار فراهم کنی اما پول برای زندگی کردن در شهر اکتفا نمی‌کند، باید مسؤولیت‌پذیر بود. اما این رکود ملال‌آور اولیه مقدمه‌چینی برای باورپذیری یک دروغ بزرگ از زبان یک دختر کوچک است، دروغی که تنها 2 حرف دارد اما زندگی خیلی‌ها را دگرگون می‌کند: «نه!» کارگردان هیچ تلاشی ندارد تا بیننده را شگفت‌زده کند، مخاطب از هیچ چیزی غافل نیست و همه اطلاعات در اختیار اوست اما به هیچ‌وجه نمی‌تواند انتهای داستان را پیش‌بینی کند. شخصیت‌ها انسان واقعی هستند، هر لحظه ممکن است تصمیمی بگیرند و رفتاری از خود نشان دهند که برای مخاطب باورپذیر بوده و منطق داستان نیز آسیبی نبیند. شخصیت‌ها کاریکاتوری خلق نشده‌اند، آنها تک بعدی نیستند و دیالوگ‌هایشان بوی حرف‌های تصنعی نمی‌دهد، فیلم هیچ رفتار و تصمیم شگفت‌آور و خارق‌العاده‌ای را روایت نمی‌کند، حتی هیچ کدام از شخصیت‌ها اشتباه فاحشی انجام نمی‌دهند اما همین تصمیم‌های کوچک است که زندگی انسان‌ها را جهت می‌دهد، باورپذیر بودن یعنی همین؛ تابستان داغ ممکن است برای هرکسی رخ دهد. در این فیلم قهرمان و ضد قهرمان وجود ندارد، هیچ کس مقصر شناخته نمی‌شود، یک «تقدیر» این دو خانواده را به هم گره زده و زندگی آنها را دچار تغییر می‌کند. داستان این فیلم شباهت فراوانی به یکی از قصه‌های موسی و خضر دارد، جایی که خضر طفل ناخلفی را می‌کشد تا والدین او فرزند صالحی را به دنیا آورند، در اینجا خضر همان تقدیر بود که در میان این دو خانواده جریان یافت و آن ولدناخلف همان «از هم پاشیدگی خانواده» است که در هیبت «پرهام» نمادسازی شده بود. با از بین رفتن پرهام طی حادثه‌ای اتفاقی، هر دو خانواده به سامان رسیدند، مرگ او پیوندی بود بر این از هم گسستگی. جای تقدیر دارد که کارگردان در کنار فهماندن یک معضل اجتماعی مخاطب را با کام تلخ رها نمی‌کند، نتیجه آزمایش و فرزند جدید در کنار نمای آخر که بیانگر انصراف از شکایت است، داستان خضر و موسی در تابستان داغ را تکمیل می‌کند.