قهرمانِ بی قهرمان!
یک. این دومین باری است که در مواجهه با اثری از فرهادی این سوال پیش می آید که آیا این فیلم را خودش ساخته یا شخص دیگری ساخته از روی دستش الگوبرداری کرده؟! . اولین بار حین تماشای فیلمِ خارجی اش (همه می دانند) بود که اواسط فیلم و میان آن هجم از بی موضوعی و کسالت بار بودنش مدام در ذهن تکرار می کردم که دارم فیلمی از اصغر فرهادی تماشا می کنم ؟! چون با وجود بازیگران خوبی که داشت ( خاویر باردم، ریکاردو دارین و پنه لوپه کروزکه اینجا اصلا خوب نبودند!)، فیلم هیچ اوج و فرود و هیچ تعلیقی نداشت و به شدت ساده بود، و هیچ رد و نشانی از سازنده اش نداشت . در شهر زیبا و درباره ی الی و جدایی نادر از سیمین و چهارشنبه سوری و کمی هم فروشنده فیلمساز توانسته بود مخاطب را بند کند و ذهنش را درگیر، اما در (همه می دانند) اصلا و ابدا اینچنین نشد . با فیلمی طرف بودیم که اگر نمی دیدیم هم چیزی را از دست نداده بودیم .
فیلمسازِ خوبِ ما حالا در جدیدترین اثرش هم هیچ ردی از خودش را پیاده نکرده است، این رد و نشان به این معنی نباشد که بگویم خودش را تکرار کند، که اینگونه اصلا خوب نیست، بلکه به این معنی بنگرید که از آن تعلیق ها و گره افکنی ها و میخکوب کردن ها و توئیست های معروفش خبری نیست و با فیلمی ساده و بدون هیجان و فراز و فرود روبروییم.
دو. اولین مشکل فیلم این است که شخصیتش را به ما نمی دهد، رحیم سلطانی (امیر جدیدی) یک زندانی مالی است که چند روز به مرخصی آمده و می خواهد رضایت طلبکارش (محسن تنابنده) را بگیرد . مسئله ی رحیم مسئله ی مخاطب نمی شود و این می شود مشکلی اساسی در فیلم، فیلمساز (در کمال ناباوری) نتوانسته کاری کند که مخاطب با رحیم همذات پنداری کند و با او یکی شود، اتفاقا اینجا برعکس می شود و مخاطب گاهی با طلبکار یکی می شود و پیش خود می گوید نکند او راست می گوید و رحیم قهرمان نیست! . اینکه شخصیت و مسئله اش برای مخاطب مهم نباشد کاری می کند که فیلم هم دیگر اهمیت خود را از دست می دهد و دیگر مهم نیست انتهای آن چه می شود، رحیم یا پول طلبکار را می دهد و می ماند یا به زندان می رود فرق چندانی برای مخاطب نمی کند چون با او یکی نشده است. البته زندانی هم که در فیلم ترسیم شده برای رحیم بهتر است، در آنجا کار می کند ، بازی می کند، مقامات زندان با او رفتار خوبی دارند، آن خانم منشی هم که شماره ی آنجا را به او داده و در کل روزگارش خوب است، اما بیرون زندگی اش پر از چاله است و پر از گرفتگی، پسرش لکنت زبان دارد و قاصر از حرف زدن است، همسرش رفته و می خواهد با مرد دیگری ازدواج کند، دوست دختری دارد که خانواده اش مخالف ارتباط او با رحیم هستند، طلبکارش کوتاه نمی آید و همه ی صد و پنجاه میلیون را یکجا می خواهد، خودتان قضاوت کنید. برای رحیم بیرون زندان بهتر است یا داخل؟!
سه. مشکل بعدی که باعث تعجبم شد شخصیت های اضافی و بدون کارکرد در فیلم است، نمونه اش شخصیت دختر طلبکار، با بازی سارینا فرهادی (دخترِ فیلمساز!) . لحظه ای فیلم را بدون او تصور کنید، هیچ لطمه ای به فیلم وارد نمی شود و هیچ اتفاق خاصی نمی افتد، بود و نبودش فرقی برای مخاطب نمی کند، نه حضور موثری دارد و نه دیالوگِ ارزشمندی می گوید، صرفا هست که باشد، به عنوان دخترِ فیلمساز، و این برای فیلمی از فرهادی اصلا خوب نیست.
چهار. هنوز که هنوز است وقتی می گوییم درباره ی الی یاد دیالوگ احمد می افتیم : (یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه ). یا در جدایی نادر از سیمین که اوایل فیلم نادر می گوید : (اون نمی فهمه من پسرشم، من که می فهمم اون پدرمه). یا در چهارشنبه سوری آن لحظه ای که پانته آ بهرام در کوچه می رود و پشت سرش ترقه می اندازند و او با آن اکتِ به شدت خوب برمی گردد و پشت سرش را نگاه می کند که ببیند مرد زندگی اش هست یا رفته . اما اینجا در قهرمان نه از آن لحظات موثر خبری هست و نه دیالوگی که بیاد ماندنی باشد و موثر. همه ی لحظات در سادگی تمام و تمام دیالوگ ها بدون کارکرد و صرفا محاوره ای هستند.
تنها دیالوگ هایی که به چشم می آید ( تا جایی که در خاطرم است دو جا است ) یکی در انتهای فیلم و دیالوگ آن دختر بچه ای است که پس از آن درگیری و سکوت بزرگ ترها و در یک موقعیت کاملا نابجا می پرسد : دایی زندون چجور جاییه؟ و رحیم هم نمی تواند پاسخ بدهد، ما زندان را دیدیم و می دانیم که جای چندان بدی هم نیست، پس اینجا فیلمساز سکوت می کند تا عده ای بی دلیل سکوت رحیم و فیلمساز را معناگرا کنند. و دیگر بار دیالوگ آن راننده تاکسی به مسئول آن اداره است که می گوید : (حیف این مملکت که افتاده دست شماها) ، جالب اینکه همین راننده تاکسی در چند سکانس قبل تر به رحیم یاد داده بود زن دیگری را پیدا کند و ببرد و بگوید سکه ها را او تحویل گرفته ( تناقض رفتاری راننده تاکسی که گاهی کلک یاد می دهد و گاهی مدافع حقوق بشر! می شود باور پذیر نیست و تصنعی است).
اینکه چرا لوکیشن این فیلم شیراز است هم پس از فیلم برای مخاطب سوال می شود. تصور کنید داستان فیلم در همدان ، تهران ، اصفهان یا هر شهر دیگری اتفاق می افتاد، ما به عنوان مخاطب (که کنجکاو بودیم چرا فیلم جدید فرهادی در شیراز است و حتما دلیلی دارد) هیچ چیز خاصی و تصویری و رفتار خاصی از شیراز و شهروندانش نمی بینیم، به غیر از سکانس اول فیلم که رحیم به نقش رستم می رود برای دیدار شوهر خواهرش، چیز دیگری از شیراز نمی بینیم و مابقی فیلم را می شود هر شهر دیگری تصور کرد.
پنج. سخن کوتاه اینکه اگر بخواهیم با فیلم طرف باشیم (نه فیلمساز)، قهرمان فیلمی است ضعیف و به شدت معمولی، و چند گام رو به عقب برای سازنده اش. فیلمی که مانند (همه می دانند) اگر نمی دیدیمش هم چیزی را از دست نمی دادیم./