جستجو در سایت

1401/04/20 00:00

اگه ادامه بدیم عاشقت می‌شم

اگه ادامه بدیم عاشقت می‌شم

  

بدترین آدم دنیا فیلمی از یواخیم تری‌یر، هنرمندانه، ژرف اندیشانه و انسان دوستانه است. فیلمی که با لحظه لحظه آن می توان سینما را به یاد آورد و با نور فانوس خیالش شعر نوشت. انگاره‌های جنسیتی در فیلم شمایلی از موجودیت و احساس هستند. داستان جولی و اکسل که به صورت اپیزودیک بهم پیوسته روایت می‌شود باعث تسلی بخشی فلسفی در بحران به وجود آمده بر سر یک رابطه خواهند شد. از آنجایی که فیلم مرور خیالی است که گاه تداعی‌‎گر سینمای آنجلوپلوس « چشم اندازی در مه» و گاه مانند: لارنس فون تریه، بی باکانه تماشاگر را ذوق زده می‌کند، تنها باید ایستاد و به افتخار مولفش دست زد.

رابطه‌ی بی‌پایان

از ابتدایی ترین دیالوگی که اکسل به جولی می گوید: اگه ادامه بدیم عاشقت می‌شم، تا آنجا می‌گوید: کمی بیشتر کنارم بمان؛ رویداد حسی بزرگتری برای تماشاگر به وجود آمده که مجبور می‌شود رای موافق به این تصمیم دهد. چرا جولی در اپیزود میانی تصمیم به ترک اکسل می گیرد؟ این چرایی این‌گونه در ذهن بیننده مطرح خواهد شد: جولی چگونه تصمیم به ترک اکسل گرفته است؟ با تکیه بر این پیشفرض که به نظرم کامل‌ترین خوانش از یک اثر سینمایی را به تماشاگر می‌دهد، تری‌یر اثری خلق کرده که مبتنی بر هوش و تعلیق است. هرگاه بیننده به اندازه‌ای با شخصیت فیلم‌نامه همذات پنداری کرد که اگر خودش نیز جای او بود چنین تصمیمی می گرفت، آن لحظه است که سینما وظیفه‌اش را به عنوان هنری فرهنگ ساز که بر پایه رسانه بنا شده است، درست انجام داده. جولی شخصیتی آزاد و بی باک دارد. شخصیتی که پایداری در آن احساس نمی‌شود بلکه می توان هرلحظه او را عاشق و شیدا دید. اما مسئله‌ای که باعث گرایش و سمپاتی به او شده است در اپیزود: «خیانت» خلاصه خواهد شد. او با مردی آشنا می شود که همواره می‌تواند او را خوشحال نگاه دارد. با آنکه آنها در میهمانی شوخی‌‎های زیادی با هم می کنند اما مدام مراقب هستند که اعمالشان منجر به خیانت نشود. فیلم برپایه رابطه بنا شده است. رابطه‌ای که بی‌پایان در آثار سینمایی بست و گاهی گسست می‌یابد. اصغر فرهادی رابطه‌هایش را بر پایه شک و گسست بنا می کند و کیشلوفسکی بر پایه تنهایی و فراموش کردن خویش روابطش را طرح کرده است. به جرات می توان گفت: رابطه در این فیلم سر و شکل مدرنی به خود گرفته است که تنها می‌توان با زبان سینما آن را ستود.

جایی که زمان متوقف می‌شود

ماجرای سینما در صحبت‌های تارکوفسکی خلاصه خواهد شد: سینما تنها جایی است که زمان متوقف می‌شود. آنچه این فیلم را مهم می‌کند، استفاده از زمان به عنوان ابزاری است که می تواند روایت کند. این پدیده را در «خیال پردازان» برتولوچی، «مادر و پسر»، «کشتی روسی» از الکساندر سوکوروف و... می‌توان لمس کرد؛ اما چیزی که «بدترین آدم دنیا» را از دیگر آثار سینمایی تا به امروز منفک کرده است، اهمیت به انسان، خلق و امید او است. سوالی که با تماشای فیلم در ذهن من شکل گرفت این است که: آیا زمان می‌تواند تنهایی ما را پر کند؟ فکر می‌کنم با پرکردن زمان می توانیم تنهایی خود را فراموش کنیم اما هرگز نمی‌توان با مرور زمان تنهایی را فراموش کرد. آدم‌هایی که عاشقشان می شویم، آدم‌هایی که عاشقانه ما را دوست دارند، چه نسبتی با زمان برقرار می کنند؟ نسبت ما با زمان چیست؟ سینمایی که پرسش در ذهن بیننده مطرح نکند، قطعا به جز خوراک رسانه‌ای کاربرد دیگری ندارد و «بدترین آدم دنیا» فیلمی عمیق است که پرسش‌هایی بنیادین درباره زمان، رابطه و نسبت ما با این دو ابژه مطرح می کند. هرکدام از 12 اپیزود به تنهایی یک فیلم کوتاه است که سیر روایت این اجازه را به مولف داده است که با خیال راحت آنها را به یک دیگر بچسباند. قطعا در یک یادداشت روزنامه‌‎ای مجال آن نیست تا درباره این فیلم بیشتر تعمق کرد اما فکر می‌کنم این جمله کافی است که: «بدترین آدم دنیا» فیلمی است که تماشاگر هرگز آن را فراموش نخواهد کرد.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی 


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط