«بیرؤیا» هذیانگو و آشفته

زمانی که قرار است فیلم روانشناسانه ساخته شود، باید زیرساختهای دراماتیک آن را هم به مخاطب ارائه کرد. فیلم بیرؤیا اولین فیلم آرین وزیردفتری فقط میتواند طرح موضوع و آشفتگی در بازی را به یک خلل روانی تبدیل کند. تماشاگر هیچ برداشتی از این فیلم ندارد و نمیداند باید دنبال چه چیزی باشد، پس یعنی فیلمنامهای در کار نیست. بیرؤیا یک طرح دارد که به هدر رفته و علت آن عدمتحقیق و پژوهش درباره بیماری و به وجود آمدن آن است. هیچ اشارهای نمیشود که رؤیا چرا به سمت بیهویتی و خلل روانی میرود. به نظر میرسد کارگردان فقط در گوگل توضیح شیزوفرنی یا اسکیزوفرنی را خوانده و حالا آشفتگی متنش را به اختلال روانی کاراکترش پیوند زده است.
اگر وزیردفتری میتوانست بیرؤیا را در حد و اندازه یک اثر روانشناسانه بسازد، قطعاً با یک اثر منسجم مواجه بودیم، اما در شرایط کنونی نه درامی شکل گرفته و نه قصه فیلم را جلو میبرد. آنچه برای فیلمساز مهم بوده، الگوبرداری غلط از مدرنیته و شبیهسازی آثار خارجی است، در شرایطی که اینگونه فیلمها حتی در کشور خودمان هم ساخته شدهاند که نمونهاش فیلم «پرده آخر» و «شیفته» است که اتفاقاً آثار قابل توجهی در زمینه توطئه دسته جمعی علیه یک نفر هستند، اما در بیرؤیا یک دوربین وجود دارد که نه جای خودش را میشناسد و نه آرام و قرار دارد.
برای ساخت چنین فیلمی حتماً نباید نماهای بسته با لرزشهای زیاد داشت، این میزانسن نمیتواند تبدیل به یک اثر روانشناسانه شود چراکه اساس و پایه آن آنقدر سست است که مخاطب با تمام شدن یک سکانس آن را از یاد میبرد، حتی خودِ فیلمساز هم نمیداند با روند فیلمش چه کار کند.
بابک از بیمارستان خارج میشود، در یک پلان چنددقیقهای سوار ماشین میشود و ناخودآگاه کسی به شیشه ماشین میزند و کات، مشخص نمیشود آن شخص چه کسی بوده! از طرفی دیگر ژانر و نمایههای آن پنهان است. ما با فیلم سوررئال یا ترسناک یا روانشناسانه طرف نیستیم، یک توطئهای صورت میگیرد که پیریزی مناسبی ندارد.
فیلم تغییر فاز میدهد؛ رؤیا و زیبا وارد یک حس انتقامجویی زنانگی میشوند که ربطی به کلیت ندارد، یعنی نمیتواند به خواسته کارگردان نزدیک شود، حتی وجود داریوش و وام و ممنوعالخروجی رؤیا هم اضافه است و کارکردی ندارد، یعنی دلیل وجود این مسائل به فیلم روانشناسانه ربطی ندارد.
عدمهویت و جهان موازی و تغییر روایت نمیتواند صرفاً در اجرا شکل بگیرد، به طور مثال بازی با نور یا باران و تاریکی یا فلوکردنها جواب به وجود آمدن یک اثر ترسناک یا سوررئال را نمیدهد چراکه عناصر تشکیلدهنده این گونه از آثار باید در فیلمنامه شکل بگیرند.
قاعدتاً اگر فیلمنامه با انسجام نوشته شود، فرم به دست میآید و کارگردان مجبور نیست دوربینش را بلرزاند. بیرؤیا فیلمی است که درگیر فرمزدگی شده و نتوانسته است متن را به استانداردهای حداقلی برساند، به همین دلیل فیلم کشش خاصی ندارد و بسترسازی مناسبی برای موضوعش ندارد و کارکرد ژانر را نادیده گرفته است، بنابراین این فیلم میتوانست کوتاه باشد تا اثرگذاریاش بیشتر میبود. در حال حاضر ایده فیلم به شدت هدر رفته و حتی بازیها هم نمیتواند متقاعدکننده باشد.
به نظر میرسد این نقش برای طناز طباطبایی سنگین بوده یا اینکه او نتوانسته شخصیت رؤیا را باورپذیر بازی کند، به هر حال فیلم بیرؤیا در حد یک اثر تجربی باقی مانده است.