يادداشت روزانه جشنواره -٤

مالارياي شهبازي فيلم ديگري در ادامه مسير "نفس عميق" اوست. داستان جوانهايي با طرز فكر متفاوت و بزرگ شده در شهرهاي مختلف ولي با وجه مشترك بي پولي. همانهايي كه اصرار دارند دنيا را از دريچه ي نگاه خود ببينند و خواسته هايشان را از دنيا به هر زوري كه شده مطالبه كنند. فيلم دغدغه مندي كه جوانانش چه باب مارلي و پينك فلويد و جان لنون گوش كنند يا نكنند، چه مذهبي باشند يا نباشند همگي در فضاي معلق فيلم نوشت با تكنولوژي زدگي به دنبال ثبت لحظات خود در زندگي آشفته ي دود زده ي شهري بي رحم هستند كه در همان لحظه كه خيابانهايش شادي پيروزي نبرد هسته اي را جشن ميگيرند از شادي ورود به مراسم فرش قرمز بازيگر فيلم جلوگيري ميكنند. خيابانهايي كه درآنها شير درنده خودنمايي ميكند و از طرفي در جايي ديگر موسيقي خياباني اجرا ميشود. شهري كه در عين حال كه جايي براي گذراندن فضاي سرخوشانه ي جواني دارد خوابگاه هاي شبانه اش محل استراحت قماربازها و اوباش و بي خانمان ها است. كشوري كه اعتبار و ارزش مرغ فروش و قصاب بيشتر از موزيسين و هنرمند است.
براي تماشاي "مالاريا" كافي ست با سي دقيقه ي آغازين فيلم كنار آمد. فيلم بعد از اين زمان تبديل به داستاني خودماني و گيرا ميشود. جوانهايي كه در طول فيلم زواياي پنهان و نيمه پنهان خود را نشان ميدهند و همانند بچه هاي نفس عميق در عين كم حرفي حرفهاي زيادي براي گفتن دارند. حرفهايي كه شايد با پايان باز فيلم در نهايت سرشكستگي و افسردگي به درياچه اي ختم ميشود كه شايد آخر كار ما باشد و شايد با نمايش كوه با نماد استواري و تابش نور خورشيد با نماد اميد پايان بهتري را براي ما رقم مي زند.