جستجو در سایت

1393/01/18 00:00

"چ" مثل ..."چی"؟

چمران فیلم "چ" بیش‌تر شبیهِ مسیح است تا یک چریک مبارز. نمود عینی این نگرش را در صحنه‌ی بعد از سقوط هلیکوپتر (که از نظر تکنیکی یکی از بهترین سکانس‌های سینمای جنگ محسوب می‌شود) مشاهده می‌کنیم؛جایی که زخمی‌های جان به در بُرده از این حادثه‌ی وحشتناک روی یک گاری تلنبار شده‌اند و دکتر این گاری را به دوش می‌کشد: صحنه‌ای بسیار آشنا که یادآور حمل صلیب توسط عیسی مسیح است. اصولا شخصیتی که از چمران در فیلم مشاهده می‌کنیم با یک مرد جنگی تفاوت عمده‌ای دارد.در ابتدای ورود او به پاوه،یکی از شخصیت‌ها صراحتا به همین نکته اشاره می‌کند: "تا حالا چریک کُت‌شلواری ندیده بودیم" و همین اظهار نظر،متاسفانه به معیاری برای سنجش کاراکتر چمران در تمام طول فیلم بدل می‌ّ‌شود:آدمی که در شرایط دشواری که لحظه به لحظه وخیم‌تر می‌شود به جای تصمیم‌‌سازی و تصمیم‌گیری ،بیش‌تر قدم می‌زند و به نظر می‌رسد به بی‌عملی و سردرگمی مُزمنی دُچار شده؛بیشترتاثیرپذیر است تا تاثیرگزار؛اهل شعار است تا عمل؛در موقعیتی گرفتار آمده که قادر به مدیریت و اداره‌ی آن نیست و بنابراین ترجیح می‌دهد دنباله‌روی کند و در بهترین حالت، اثر رویدادهای فاجعه‌بار را (مثلا با گذاشتن گُل کنار تفنگ سیروان،که چقدر کلیشه‌ای و تکراری است) اندکی تعدیل نماید. کارگردان فیلم تلاش می‌کند ضعف در شخصیت‌پردازی کاراکتر چمران را با ارجاعات فرامتنی جبران کند و به عنوان مثال (و احتمالا برای خوش‌آمد مخاطبان احساساتی فیلم که تعدادشان کم هم نیست) چمران را به مراسم عزاداری شب نوزدهم ماه رمضان می‌برد و قرآن بر سر، در مقابل دیده‌گان تماشاگران قرار می‌دهد. کارکرد این صحنه در کلیت فیلم و به عنوان تاکتیکی در جهت معرفی روحیات چمران به عنوان یک کاراکتر تاریخی(با فرض این نکته که مخاطب قاعدتا از قبل با او و خُلقیاتش آشنا است) چیست؟اگر این صحنه را از فیلم حذف کنیم آیا لطمه‌ای به روایت تاریخی یا سینمایی فیلم وارد می‌گردد؟ آیا فیلم‌ساز تثبیت‌شده‌ای همچون حاتمی‌کیا نیازی به اثبات دوباره‌ی خود به جریان اداری و دیوان‌سالارانه‌ی اُرگان‌هایی همچون وزارت ارشاد دارد؟ پاسخ همه‌ی این سوال‌ها را باید در همان ضعف شخصیت‌پردازی که قبلا به آن اشاره کردم جُست. تیمسار فلاحیِ "چ" نیز (با بازیِ مثل همیشه بسیار بد و مکانیکی و روباتیک سعید راد)؛ به جز فیزیکِ بدنی و لباس ارتشی که به تن کرده نه تنها شباهتی به یک نظامیِ کارکُشته ندارد بلکه حاتمی‌کیا در همان اول ماجرا و با جانب‌داری آشکار از جریان سیاسی و فکری حاکم در آن دوران که اصغر وصالی (با نقش‌آفرینی نسبتا خوب و استاندارد بابک حمیدیان) نماینده‌ی رسمی و ایدئولوژیک آن است،در مقابل او موضع‌گیری می‌کند و در یک صحنه‌ی سه‌نفره (چمران،فلاحی و وصالی) تکلیف او را یکسره می‌کند و به دنبال آن با خروج فلاحی از داستان فیلم،به نوعی نقش تاریخی و واقعی او را هم نادیده می‌گیرد. به عبارت دیگر، به رغم اوضاع و احوال آشفته و هرج و مرج حاکم بر مناطق غرب کشور، فلاحی به عنوان فرمانده‌ي نیروی زمینی ،برخلاف اصغر وصالی (که بی‌پروا و آشکار،بغضِ فروخورده‌اش را بر سر فلاحی-و چمران- آوار می‌کند) به جز بیان چند جمله‌ي شعاری و کلیشه‌ای،هرگز موفق نمی‌شود از ود-و ارتش در معرض فروپاشی تحت امرش- دفاع کند و درنتیجه به تاوان شکنجه‌های ساواک و آثار شلاق بر بدن وصالی، زبان در کام می‌کشد و خجلت‌زده از میدان به در می‌رود. اما هانا (با بازی فوق‌العاده‌ي مریلا زارعی) و دکتر عنایتی (با نقش‌آفرینی مهدی سلطانی) شخصیت‌های اصلی و کلیدی فیلم هستند که بار اصلی ماجراها را به دوش می‌کشند.دکتر عنایتی-در نقش آنتاگونیست قدرتمند فیلم- که با شور و حرارت از مواضع سیاسی و قومی خود دفاع می‌کند تکلیفش از همان ابتدا با بیننده روشن می‌شود و در سکانس قبرستان، در یک جَدَل کلامی و عقیدتی (فارغ از این که قصد طرف‌داری از عقاید او را داشته باشم) چمران را مقهور می‌کند و بعدا در اتوموبیلِ خود نیز او را از منظر عملی هم شکست می‌دهد و تا فرجام ،بر عقیده‌اش پایدار می‌ماند. هانا-در نقش پروتاگونیست و نقطه‌ی مقابل عنایتی-به عنوانِ ناظرِ فعال و اثرگذار،(و اگر افراط نکرده باشم؛دانای کل فیلم)بخش دیگری از حوادث دلخراش و تکان‌دهنده‌ي آن سال‌ها را در معرض دید مخاطب قرار می‌دهد و به کاراکتری سمپاتیک بدل می‌شود. فیلم حاتمی‌کیا حرف تازه‌ای ندارد و شاید بهتر بود برای معرفی شخصیت تاریخی چمران، کارگردان مقطع دیگری از تاریخ جنگ را به تصویر می‌کشید. اگر حاتمی‌کیا قصد داشته باشد به همین سبک و سیاق به فیلم‌سازی‌اش ادامه دهد بهتر است فیلم "چ" آخرین حرف او در سینمای ایران باشد.