جستجو در سایت

1397/05/08 00:00

در جست و جوی ایمان گمشده

در جست و جوی ایمان گمشده

  

فیلم‌های مجیدی همواره دارای داستان‌هایی است که به مکاشفه نفس شخصیت‌ها می‌پردازد. روند و چیدمان وقایع به شکلی تدارک دیده می‌شود که در نهایت شخصیت به دیدگاه متفاوتی از جهان نسبت به آغاز داستان می‌رسد. چگونگی پیمودن مسیر و رسیدن به این امر بسیار نزدیک به نظریات فلسفه شرق و پدیدارشناسی است. اگر در ساختارهای معمول و ژانرهای متفاوت شخصیت با توجه به نحوه ساختار داستان منحنی تغییر شخصیت را می‌پیماید در اینگونه آثار این لحظات و موقعیت‌های خاصی هستند که شخصیت را تحت تاثیر قرار می‌دهند. می‌توان اینگونه ادعا کرد که اگر در آثار معمول و تقریبا عمده سینمایی شخصیت توسط نحوه پیچش داستان و موقعیت‌های بیرونی تغییر می‌کند اما در آثاری مانند داستان‌های مجیدی شخصیت از درون دچار تغییر می‌شود. به نوعی داستان تنها بستری است که شخصیت « ایمان » را بیابد ( کلمه ایمان را در آینده بیشتر توضیح خواهم داد). در چنین داستان‌هایی موقعیت‌ها و لحظاتی که قهرمان از سر می‌گذارند و در آن واقع می‌شود جدا از لایه سطحی و زنجیروار علی و معلولی، یک مفهوم و یک پرسش بنیادین را برای قهرمان مطرح می‌کند که وظیفه قهرمان است به آن پرسش پاسخ دهد. پاسخ قهرمان یا همان کنش قهرمان در آن موقعیت اندک اندک نویسنده را به مفهوم اصلی که در کل داستان مدنظر دارد و اغلب نیز این مفهوم یک مفهوم والا اخلاقی-انسانی است می‌رساند. این امر کمک می‌کند تا سرشت بنیادین آدمی برملا شود. از این رو استفاده از مکث‌های تفسیری در چنین داستان‌هایی به وفور دیده می‌شود. مکث‌های تفسیری لحظاتی هستند که داستان را در عرض گسترش می‌دهند و باعث عمق بخشیدن به قصه و شخصیت می‌شوند. این دیدگاه وام‌گرفته از دیدگاهی است که از دهه 50 وارد سینما شد. آنچه تحت عنوان پدیدارشناسی سینما عنوان شد و ابتدا تنها به بحث درمورد تاثیر لحظه‌ای تصویر بر مخاطب می‌پرداخت اما اندک اندک این بحث به فیلم‌نامه نیز راه پیدا کرد. این امر زمانی محقق شد که سینمایی به نام سینما «مشاهده» نام گرفته بود تفاوت عمده خود را در فیلم‌نامه بروز می‌داد. آثار درایر، میزوگوشی و فلاهرتی به وضوح نماینده نگرش ترکیبی و مقدس گونه از زندگی بودند. در این نقطه است که داستان، روایت یا در سینما به طور دقیق‌تر فیلم‌نامه در تلاقی با پدیدارشناسی قرار می‌گیرد تا باعث استعلا شخصیت داستانی خود و مخاطب گردد. پدیدارشناسی تلاشی برای آگاهی است، آگاهی که به خودشناسی می‌انجامد، « تجربه » و « التفات/ نیت‌‌ » دو محور آگاهی هستند که توسط ادراک حسی و ادراک ماهوی « ذاتی » حاصل می‌شوند، پدیدار شناسی صورت‌های مختلف معرفت را وا می‌رسد، در روایت‌شناسی نیز روایت‌های کهن شرق بر شناخت خویشتن از طریق تجربه روایی استوار است، و سعی بر آن دارد مخاطب را به معرفت ذاتی الهی برساند، از این رو این نوشتار سعی بر این دارد تا نشان دهد چگونه آگاهی التفاتی در داستان « در آن سوی ابرها » بر مخاطب تاثیر می‌گذارد، و شخصیت داستان چگونه از ادراک ماهوی به ادراک حسی دست می‌یابد، و در محور آگاهی تجربه قرار می‌گیرد. 

داستان فیلم « آن سوی ابرها » بسیار ساده آغاز می‌شود، به سادگی آغاز داستان مادربزرگ‌ها، همان قصه‌های عامیانه که بنیان اصول درام نویسی را شکل می‌دهد. پسری تنها و حاشیه نشین که برای گذران زندگی برای خلاف‌کاران کار می‌کند، و در یک درگیری کاری با صاحب کار خود به دردسر می‌افتد. این دردسر او را به سمت خواهرش می‌کشاند که از قضا او نیز تنهاست و وضعیت خوبی ندارد. برخورد این برادر و خواهر نقطه آغاز پیرنگ اصلی داستان می‌شود. بنابراین شخصیت اصلی داستان دارای چنین ویژگی‌هایست: تنها، خلاف‌کار، زرنگ و خودخواه صفت آخر همان نقطه اتکار داستان است که نویسنده در مذمت آن داستان را رقم می‌زند. امیر که عضوی از باند خلافکاری است در درگیری لفظی با یکی از سران باندها مورد غضب قرار می‌گیرد. در همین حین که او بسته مواد مخدر را برای فروش تحویل می‌گیرد پلیس از محل اختفا او با خبر شده و سعی در دستگیری او دارد که در یک تعقیب و گریز امیر خود را به محل کار خواهرش در رخت شوی خانه‌ای می‌رساند و بسته را برای مخفی کردن به خواهرش می‌سپارد. همکار خواهرش امیر را مخفی کرده و از چنگال پلیس می‌رهاند. تارا خواهرش که او را زخمی می‌بیند او را به خانه می‌برد. اما امیر از اینکه بسته مواد مخدر در رخت شوی‌خانه جا مانده عصبانی شده و با خواهرش بحث می‌کند. این نخستین بروز خودخواهی انسانی امیر است، امیر، خواهرش در گذشته رها کرده، در موقعیتی که تحت فشار بوده است به او پناه آورده و حال که خود را رها می‌یابد به فکر خویش است. اما نقطه عطف داستان زمانی رقم می‌خورد که همکار تارا بسته مواد را به تارا تحویل می‌دهد اما در رفت و آمد تارا به مرد دیگری ابراز ناراحتی می‌کند و تارا را سهم خود می‌داند. درگیری این دو منجر به مجروحیت شدید همکار تارا می‌شود و تارا به اداره پلیس و سپس زندان رهسپار می‌گردد. تا این نقطه داستان شخصیت تنها در حال شکل‌گیریی بوده و معارفه شده است اما از این پس شخصیت در پیرنگی گرفتار است که منجر به شناخت خود و رسیدن به ایمان می‌گردد. امیر پیگیر دستگیری تارا می‌شود و به بیمارستانی می‌رود که آکشی همکار تارا در آن بستری شده است. امیر متوجه می‌شود آکشی کسی را در بمبئی ندارد و تا بهبودی او باید به عنوان همراه کارهای او را انجام دهد. این نخستین گامی است که شخصیت بر می‌دارد. کمک به کسی که عامل دستگیری خواهرش است، به نوعی کمک به نیروی مخالف، از طرفی موقعیت تارا در زندان و موقعیت دردآور زندان زنان در هند بیانگر این است که نویسنده تارا را نیز در موقعیت مشابهی قرار داده تا او نیز به شناختی از جهان و خود برسد. به همین دلیل است که از این لحظه به یعد شاهد دو پیرنگ همزمان و به موازات یکدیگر هستیم. امیر پس از به هوش آمدن آکشی متوجه می‌توجه که او قدرت تکلم خود را از دست داده و نمی‌تواند شکایت خود را پس بگیرد! و تارا تا زمان بهبودی او باید در زندان بماند. از طرفی وضعیت روحی-روانی تارا در زندانی بسیار وخیم است و مشاهده زندانیانی که بچه‌های خود را نیز در زندان بزرگ می‌کنند و بیمار هستند و در آستانه مرگ تارا را به کلی بهم ربخته است. فشار ماحصل از این امر بر امیر کماکان زیر لایه‌های شخصیتی او را نمایان می‌کند. به طور مثال در صحنه‌ای که امیر با برداشتن ماسک اکسیژن آکشی به زور می‌خواهد او را به حرف بیاورد تا زمانی که تا آستانه مرگ آکشی را پیش می‌برد، یا کشیدن نقش مار کبری به روی دست او برای ترساندنش، یا برداشتن بالشت در هنگام شب از زیر سر آکشی رفتارهای است که شخصیت امیر را یک شخصیت عصیان‌گر، بی ملاحظه و انتقام‌جو معرفی می‌کند. از طرفی تارا در زندان با کودکی رو به رو می‌شود که مادرش در در بستر بیماری به درمانگاه زندان منتقل شده و تارا کودک را نگاه می‌دارد. فشار روانی بر روی تارا از نوع فشارهایی است که داستان موجبات تغییر شخصیت را فراهم می‌آورد. اما امیر در سمت دیگر داستان فشار خاصی را تحمل نمی‌کند و نقطه آغازین برای تغییر شخصیت او زمانی کلید می‌[ورد که در نقطه میانی داستان خانواده آکشی که شمال دو دختر او و مادرش هستند از جنوب به بیمارستان می‌رسند. مواجه امیر با آن‌ها مواجه‌ای سرد است، در حالی که خانواده آکشی به زبان محلی صحبت می‌کنند و توانایی برقراریی ارتباط را با دیگران به طریق کامل ندارند، امیر تنها به واسطه دختر بزرگ آکشی که انگلیسی می‌داند با آنها ارتباط می‌گیرد. نخستین صحنه‌ای که امیر را تحت تاثیر قرار می‌دهد. شبی است که امیر در خانه خواهرش سپری می‌کند و مردی دائم الخمر به در خانه می‌آید و سراغ خواهرش را می‌گیرد. نخستین باری که امیر در فکر فرو می‌رود که ترک کردن خواهرش و تنها گذاشتن او چه تباعات سنگینی برای خواهرش داشته است. دومین مرتبه همان شب و زمانی که است که می‌بیند خانواده آکشی به درب خانه او آمده‌اند تا نسخه دارو را به او بدهند که تهیه کند. امیر نسخه را می‌گیرد و خانواده آکشی در حیاط می‌مانند تا شب را صبح کنند، باران شدیدی شروع به باریدن می‌کند و امیر پس از مدتی نظاره کردن خانواده آکشی در زیر باران آنان را به خانه می‌آورد. این کنش دومین کنش حیاتی شخصیت است. نخستین کنش خرید داروها برای آکشی بود که این رفتار برای بهبود پیداکردن آکشی و عدم شکایتش از تارا بود اما یاری و کمک به خانواده آکشی که نوعی نیروی مخالف داستان هستند سودی برای شخصیت ندارد، بنابراین شخصیت این عمل را توامان با ایمان انجام داده است. عمل با ایمان به این معنا که چشم داشتی برای جبران این عمل نداشته است و تنها از روی حس انسان دوستی آنان را به خانه می‌آورد. شماری از نظریه پردازان مهم عرب, تحت تاثیر عمیق افلاطون و ارسطو, شرحی از تاثیر اخلاقی ادبیات به خصوص روایت ادبی ارائه داده‌اند. براین اساس, کنش‌های ما یا خود انگیخته و یا در نتیجه تفکر است. در مورد کنشی که مورد تفکر قرار گرفته ما از اصول کلی برای اصول جزیی, استدلال می‌آوریم و کنش خود را بر اساس این دلیل و استنباط بنا می‌کنیم. در کنش خود انگیخته فکر نمی‌کنیم بلکه کنش خود را بر اساس احساس پایه می‌‌گذاریم. در نتیجه ممکن است سریعا به شی یا فعالیتی جذب شده یا بلافاصله از چیز دیگری مشمئز شویم. بنابراین می‌توانیم بگوییم عمل امیر عمل و کنشی خودانگیخته است. هر چند چند گام بعدتر امیر دوباره شخصیتی که به آن خو گرفته را نشان می‌دهد. روز بعد امیر خانواده آکشی را به بیمارستان می‌رساند و خود به دیدن تارا می‌رود. در پیرنگ موازی در زندان مادر کودکی که تارا از آن نگهداری می‌کند از دنیا می‌رود و تارا بیش از پیش آشفته می‌شود. امیر با دیدن آشفتگی تارا در اقدامی سعی می‌کند پول وثیقه را تهیه کند. در این نقطه امیر شخصیتی که سال‌هاست به آن خو گرفته را نشان می‌دهد. او در خیابان چند عکس از دختر بزرگ آکشی می‌گیرد و عکس را نزد صاحب کار خود که در ابتدا با آن درگیر شده بود می‌برد تا دختر آکشی را به او بفروشد و پول وثیقه را تهیه کند. در ازای آن پیش پرداختی می‌گیرد تا دختر را در روز بعد تحویل دهد. این کنش یک کنش در نتیجه تفکر است حال این تفکر تفکری منفی هم باشد اما از یک برنامه ریزی نشئت می‌گیرد. گام بعدی در فیلم‌نامه همان مکث‌های تفسیری است اشاره کردیم. امیر با خرید لباس و مدادهای رنگی برای دختران آکشی با آنان لحظاتی را تجربه می‌کند که خود تجربه نکرده بود. کشیدن نقاشی به روی دیوار شاید اوج آزادی یک کودک در خانه باشد که امیر با دختران آکشی تجربه می‌کند. یا صحنه داخل کشتی که چنگ زدن دختر به لباس امیر برای پیدا کردن اوست حس پناه‌گاه بودن و احساس قدرت و مفید بودن را به او تداعی می‌کند. همین مکث‌های تفسیری است که باعث می‌شود امیر از فکر تحویل دادن دختر آکشی به مرد خلافکار منصرف شود. اما ضربه نهایی برای پایان دادن به شخصیت اولیه امیر و تغییر در او را شخصیتی می‌زند که به نوعی شخصیت همراز امیر است. دوست او که کارهای پخش مواد را با او انجام می‌داد و امیر او را از دست پلیس فراری داده بود. دوست امیر به بهانه پیدا کردن کاری او را به مسلخ مرد خلافکار می‌کشاند و امیر تاوان تحویل ندادن دختر را پس می‌دهد. این نقطه را می‌توان پایانی بر اندیشه و تفکر امیر بر زندگی اولیه خود دانست. جایی که دوست نزدیکش نیز به او خیانت کرد و او را به مسلخ کشاند. حال این بستر فراهم است تا شخصیت بیشتر و بیشتر در باب آن موقعیت‌ها و لحظاتی که در آن قرار می‌گیرد تامل کند و مانند ققنوسی از خاکستر شخصیت قبلی خود سر بیرون آورد. پس از درگیری امیر با مرد خلافکار که او به شدت مجروح می‌شود، مادر آکشی است که از نگهداری می‌کند و او را بهبود می‌بخشد. اما در نقطه اوج داستان زمانی که امیر به زندان و ملاقات تارا می‌رود. تارا را کاملا بهم ریخته و ناامید و عصبی می‌یابد. این امر امیر را نیز ملتهب کرده و عصبانی به خانه می‌فرستد و امیر داستان تعرض آکشی به تارا را به خانواده او می‌گوید و آنان را از خانه بیرون می‌کند. این عمل نیز یک عمل احساسی تلقی می‌شود. شوریدگی امیر ماحصل وابسته نبودن او به نوع دیدگاه جدیدی است که با آن مواجه شده است. جدا شدن از زندگی قبلی و گرفتاری در این نوع زندگی لحظه آستانه‌ای است که دردناک می‌نماید و این دردناک بود در نقطه اوج داستان برای امیر اتفاق می‌افتد. که نه می‌تواند انسان خوبی باشد و نه حتی بردار خوبی. در این بین تارا نیز دچار یک از خودبیگانگی است. مواجه با انسان‌ها و زندگی هایی که تا به حال تجربه‌اش را نداشته او را در هم فشرده است. تارا که کودک را بعد از مرگ مادرش نگاه می‌دارد. متوجه می‌شود کودک از بدو تولد در زندان بوده و تصوری از مرگ و آسمان و حتی ماه ندارد و توضیح اینکه مادرش به آسمان مهاجرت کرده هم دشوار است. بنابراین از تنها دارایی و تعلق خاطری که دارد انگشتری که به دستش است هم می‌گذرد تا بتواند ماه را به کودک نشان دهد تا کودک التیام یابد که مادرش نظاره‌گر اوست. مادر آکشی نیز پس فهمیدن زندانی بودن تارا از طرف آکشی از شکایت صرف نظر می‌کند. امیر نیز به بیمارستان می‌رود و متوجه مرگ آکشی می‌شود. اما خانواده آکشی را با خود همراه کرده و به خانه باز می‌گرداند. داستان در این نقطه پایان می‌یابد، اما آنچه در نقطه پایانی با اهمیت جلوه می‌کند ایمانی است شخصیت‌ها می‌یابند. ایمان به معنای درک نیروی والایی که درون انسان نهفته است، نیروی الهی که می‌تواند با اندکی تدبیر و نگاه دقیق در هر موقعیتی آن را یافت و با تسامح با امور برخورد کرد. این ایمان همان نکته طلایی است که در آثار مجیدی از « بچه‌های آسمان » آغاز شد و در «رنگ خدا» و « آواز گنجشک‌ها » به اوج خود رسید، حال به طریقی دیگر وبه طریقی ملموس‌تر در « آن سوی ابرها » تصویر شده است. 

کارکرد داستان‌ها, تعدیل علاقه‌ها و نفرت‌های خود انگیخته ما است. ما وقایع یک داستان را دنبال می‌کنیم و این وقایع منجر می‌شوند که نسبت به شخصیت‌ها و اعمالشان احساس داشته باشیم. سپس به جهان خارج می‌رویم و زمانی که با شخصیت‌ها و شرایط مشابه مواجه می‌شویم احساسات خود را از اثر ادبی یا سینمایی به دنیا بیرون انتقال می‌دهیم. این همان کارکرد پدیدارشناسی است که در نوشتار حاضر به دنبال آن بودیم. اینکه چگونه شخصیت در میان موقعیت‌ها از دورن تغییر می‌کند و تجربه موقعیت‌ها او را به آگاهی می‌رساند و این امر چگونه باعث می‌شود مخاطب نیز در آن تجربه سهیم شود. 


فیلم های مرتبط

افراد مرتبط