تختی، قهرمانی که باز هم ناشناخته باقی ماند
غلامرضا تختیِ بهرام توکلی بدون شک بهترین فیلم زندگینامه ای و بهترین فیلم ورزشی تاریخ سینمای ایران و شاید بهترین فیلم بهرام توکلی است ولی تا رسیدن به یک فیلم کامل و تاثیرگذار فاصله بسیاری دارد. بهرام توکلی هم مانند محمدحسین مهدویان در فضاسازی و روایت کردن قصه در لانگشات، کارگردان چیره دستی است ولی وقتی قرار است به یک کاراکتر نزدیک شود و روابط انسانی و دراماتیک را به شکلی تاثیر گذار به تصویر بکشد از تعریف کردن قصه خود در می ماند. تختی در فیلمنامه مشکل جدی دارد و تلاش میکند با فضاسازی های چشم نواز خلا حفره های فیلمنامه خود را پر کند. فرآیند قهرمان شدن تختی از کودکی سخت کوش در یک زاغه نشین ترسناک تا تبدیل شدنش به قهرمان جهان به صورت دراماتیک روایت نمی شود و به جای آن توکلی سعی می کند مخاطبانش را با تصاویر جذاب و قاب های چشمگیر روی صندلیهای شان بنشاند. سکانس زاغهنشین ابتدای فیلم به شدت تکان دهنده است. عده ای معتقدند توکلی برای خلق این فضا اغراق کرده است و چنین زاغه نشینی در خانی آباد آن زمان وجود نداشته است. مشکل در عدم وفاداری توکلی به تاریخ نیست مشکل این است که توکلی از این اغراق برای پیشبرد قصه خود و شخصیت پردازی تختی استفاده نمی کند. کودکی که در چنین فضایی بزرگ شود پر از عقده و خشونت خواهد بود ولی چرا تختی با چنین کودک وحشتناکی در بزرگسالی به پهلوانی مردمدار و با اخلاق تبدیل می شود و از قدرت و محبوبیتش برای سرکوب کردن عقده ها و کمبودهای کودکیش سواستفاده نمی کند. پهلوانی و اخلاقمداری تختی با وجود چنین کودکی وحشتناکی یک اتفاق خارق العاده است ولی فیلمنامه بهرام توکلی در هیچ نقطه ای نشان نمی دهد که چه چیزی مسیر زندگی تختی را تغییر داده است؟ کدام مرشد و راهنما پهلوانی را به تختی یاد داده است؟ تختی در آن باتلاق انسانی محبت کردن و مردمداری را از کجا آموخته است؟ گویی تختی از همان ابتدا و به صورت ژنتیکی قهرمان متولد شده است و نیازی نیست که فرآیند تبدیل او به یک قهرمان، نشان داده شود.
فیلمنامه تختی از ابتدا تا پایان سکانس پیروزی او در المپیک ملبورن فاقد نقطه عطف و حادثه محرک است و کارگردان و تهیه کننده فیلم به عنوان نویسندگان فیلمنامه نیازی نمیبینند که از اصول و قواعد فیلمنامه نویسی برای پیشبرد فیلمنامه خود استفاده کنند. تختی نمونه بارز فیلمی است که در آن عدم استفاده از فیلمنامه نویس حرفه ای سبب شده تا یک سوژه عالی و یک شخصیت تاریخی منحصر به فرد نتواند به یک اثر درخشان تبدیل شود. سعید ملکان یک تهیه کننده خوب و حرفه ای و یک طراح صحنه چیره دست است. بهرام توکلی یک کارگردان خوش ذوق و فرم شناس است ولی هیچیک از آنها قصه گویی را به شیوه کلاسیک بلد نیستند و بدتر از آن نیاز به یک فیلمنامه نویس خوب را نیز حس نکرده اند و همین احساس استغنا از فیلمنامه نویسی، فیلم آنها را به شدت کم اثر کردهاست.
تختی تا نیمه با کمک هنر فضاسازی بهرام توکلی و خلق سکانس های جذاب از زاغه نشین، کازینو و رقص و بازسازی درخشان مسابقه کشتی توانسته ریتم و کشش و جذابیت خود را حفظ کند ولی به محض آنکه خواسته به زندگی شخصی و مناسبات او با جامعه اطرافش بپردازد فیلم از ریتم می افتد و خسته کننده میشود. مخاطب فیلم تختی در نیمه دوم تنها یک چیز میبیند، تختی دائما در حال کمک کردن به دیگران است و در پس زمینه این تصاویر لانگ شات و بدون جذابیت، یک صدای نچسب و سرد زندگی او را تعریف کرده و تنهایی تختی را به زور به مخاطبش تحمیل می کند. بهرام توکلی از نیمه به بعد هیچ چیز نشان نمی دهد و وقایع زندگی تختی را فقط تعریف می کند، گاه از طریق نریشن خبرنگار فیلمش، گاه از زبان دوست گلفروش تختی و گاه از زبان خواهر و برادر تختی.
بهرام توکلی در بخشی از فیلم از زبان همان نریشن نچسب گفته که می خواهد به جای مرگ تختی، زندگی کردن او را روایت کند ولی به هیچ عنوان از پس انجام این کار برنیامده است. فیلمنامه بهرام توکلی و دوربینش از نیمه به بعد هیچگاه به تختی و زندگی او نزدیک نمیشوند. نریشنهای آزاردهنده از تنهایی تختی می گوید ولی این تنهایی هیچگاه نشان داده نمی شود. بهرام توکلی به خوبی فصل مسابقات تختی در هلسینکی و ملبورن را بازسازی کرده ولی وقتی می خواهد تنهایی تختی و طرد شدن او از تیم و تنها تمرین کردنشان را بیان کند فقط تعریف می کند در حالی که بازسازی این صحنه ها به مراتب آسانتر است و دلیل استنکاف توکلی از نمایشی کردن این لحظات مشخص نیست. حتی ورود تختی به سیاست و همراهی او با دانشجویان دانشگاه تهران هم فقط در کلام تعریف می شود. توکلی همه چیز را کنار گذاشته و تنها مصدقی بودن تختی را در چشم مخاطب فرو می کند که احتمالا از ژست سیاسی و شخصی کارگردان ناشی می شود. احتمالا تاکید بیش از حد بر بازسازی ملاقات تختی با مرحوم طالقانی و شبیه سازی ارتباط مرحوم مصدق با تختی تنها به این دلیل است که کارگردان می خواسته به مخاطبش بگوید که من فیلمساز حکومتی نیستم و ساختن تنگه ابوقریب برای نهادی همچون سازمان اوج دلیل نمی شود که من را با خط و خطوط رسمی نظام جمهوری اسلامی ایران همسو ببینید.
قهرمانی که توکلی در فیلمش تصویر کرده منفعل است و در حد و اندازه های قهرمان ظاهرا نمی شود. قهرمان بودن تختی در صحنه های متعدد کمک او به مردم بیچاره اطرافش و سرزنش دیگران خلاصه می شود. حتی در سکانس مربوط به جمع کردن کمک برای زلزله زدگان بویین زهرا تختی از دور روایت می شود و دوربین به او نزدیک نمی شود. تختی در تمام طول فیلم دستگیر مردم است ولی هیچگاه غم او برای مردم یا حتی خودش نشان داده نمی شود. هر گاه تختی قرار است به کسی کمک کند سرش پایین است و با یک لبخند تشکر می کند و می رود. این ویژگی بسیار انسانی است ولی مخاطب برای باور کردن این قهرمان باید غم و غصه او برای مردم در خلوت را نیز ببنید تا فکر نکند که او یک آدم بی خیال بود که چون نمی توانست به کسی نه بگوید کل زندگیش را به دیگران می بخشید. بهرام توکلی تاکید می کند که نمی خواهد به مرگ تختی بپردازد ولی زدن مهر تایید بر فرضیه خودکشی تختی و پاک کردن فرضیه قتل او به دست ساواک بزرگترین کاری بود که در نیمه دوم فیلم انجام شد و توکلی برای تخریب کردن چهره این قهرمان ملی یک توضیح به مخاطبانش بدهکار است.
ساخته شدن فیلم تختی با تمام اشکالات و نواقص و نگفته هایش، امری ارزشمند است. تختی خاطره مشترک نسل های مختلف مردمان این سرزمین است و جای فیلم زندگینامه او در سینمای ایران خالی بود. بهرام توکلی و سیعد ملکان برای ساخت تختی تمام تلاش خود را کرده اند. شاید اگر نوشتن قصه را به فیلمنامه نویس حرفه ای واگذار میکردند و با شناخت و تحقیق بیشتری به سراغ تختی میرفتند شاهکاری خلق میکردند که همچون تختی به خاطره مشترک چند نسل تبدیل میشد.