ضعف از قصه تا اجرا

پانزده دقیقه از فیلم می گذرد و هنوز هیچ چیزی مشخص نیست فضای ساکن و تخت ، موقعیت هایی که اساسا هیچ ربط منطقی در آنها دیده نمی شود، قصه یی وجود ندارد اما فیلم سرشار از خرده پیرنگ هایی ست که مشخصی نمی شود چرا از آنها استفاده شده است ضعف عمیقی در روایت کمدی انسانی دیده می شود مثل چهار فیلم قبلی کارگردانش ، محمدهادی کریمی با چه نگرشی این فیلم را ساخته است؟ فیلمی که ضعف و سطحی نگری در آن به صورت شفاف دیده می شود اگر این فیلم در قالب یک رمان نوشته می شد شاید به هزار صفحه می رسید و باز هم شاید اگر کمدی انسانی به رمان تبدیل می شد کمی فقط کمی قابل درک بود اما در حالِ حاضر با فیلمی مواجه ایم که حرفی برای گفتن ندارد نود دقیقه می خواهد قصه بگوید اما چگونه؟ قصه یی که زمینه یی نداشته باشد برای تماشاگر چه جذابیتی دارد؟ اما این فیلم برای مخاطب سینما ساخته شده و باید اصول ساختاری را رعایت کند که نکرده است، کمدی انسانی الکن است زبانی برای روایت ندارد کشدار دار وشاخه و برگ های بسیاری دارد و مضمون در آن گم شده است ، اساسا موضوع فیلم چیست؟ از آنجایی که شخصیت ها یا بهتر بگویم آدم های این فیلم نامی ندارند نگارنده از نام بازیگر استفاده می کند شاید اینکه کاراکترها نامی ندارند هم جزو خلاقیت فیلمساز باشد که خواسته مانند همیشه با دیگر فیلمساز ها فرق داشته باشد! بعد از پایان فیلم به این فکر می کردم اگر کسی پرسید موضوع کمدی انسانی چیست؟ چه بگویم ، واقعا موضوع کمدی انسانی چیست؟ سیاست، حال و هوای اجتماعی دهه ی نامعلوم یا چپ دست بودن یک دانش آموزی که نمره ی انظباطش بیست است؟ اما به همین دلیل از سوی ناظم مدرسه سرزنش می شود از طرفی دیگر این پسر کوچک که قرار است قهرمان فیلم باشد با یک مرد میانسالی مواجه می شود که نویسنده سیاسی بوده که مخفیانه در یک کلبه خرابه زندگی می کند هم صحبتی این دانش آموز با این مردمیانسال که شباهتی به درویش ها دارد بیش از ده دقیقه وقت فیلم را می گیرد ، چرا؟این سکانس های اولیه هیچ ربطی به سکانس های بعدی ندارند بزرگ شدن این پسربچه و بوکسور شدنش و عاشق شدنش و حتی به تن کردن لباس نظام پرش های داستانی محسوب می شود یک سیال ذهنی که فقط در ذهن فیلمساز بوده و حالا سعی کرده این سیال ذهن را به سینما تبدیل کند اما فیلمساز یادش رفته که زمان سینما محدود است و نمی شود منطق را از قصه گویی در سینما جدا کرد، کمدی انسانی فیلمی ست که به سرعت فراموش می شود اما یک بار دیگر مسیر فیلم را به یاد بیاورید، کریمی سعی کرده با ازدیاد سکانس ها و دیالوگ ها و همچنین استفاده از فضاپردازی تماشاگر را با فیلم همراه کند اما این همراهی به سرعت از بین می رود زیرا با فیلمی مواجه ایم که قصه دارد اما فیلمسازش نمی تواند قصه گویی کند می خواهد قهرمان بسازد اما قهرمانش منفعل و بی دست و پاست، کمدی انسانی ازدیادی از ارجاعات دیالوگی ست که تماشاگر باید با آن ارجاعات بر فیلم تمرکز کند ، مگر می شود؟ حالا اضافه کنید که آن خبرنگار دخترِ آن نویسنده ی درویش مسلک بیست سال پیش در می آید و حالا آرمان درویش باید به دستور مافوقش به این دختر نزدیک شود اما دوباره به عشق قدیمی اش روجوع می کند که او هم جزو خرابکار هاست، کمدی انسانی فارغ از چفت و بست دراماتیک است و همه چیز بستگی به اتفاقات ارجاعی و دیالوگی دارد، پیام هایی باید به تماشاگر منتقل شود اما این پیام ها چگونه می توانند زمینه ی مناسبی برای قصه گویی باشند شاخه و برگ هایی که ریشه ندارند و مدام در حال پراکنده گویی اند با نماهای بیش اندازه کشدار که انگار قرار است این کشدار بودن وقت فیلم را تلف کند ، به طور مثال بوکسور بودن آرمان درویش چه دردی را از فیلم دوا می کند جز چند سکانس تکراری در رینگ بوکس و از کار افتادن دست راست او؟ و همین باعث می شود که آرمان درویش از نظام طرد شود و در انبار کارکند این اتفاقات در پرده ی سینما باید نگرش منظقی داشته باشد که ندارد آرمان درویش تصمیم می گیرد نقاش شود و بعد از آن نقاش مهمی می شود و پست ریاست موزه ی مدرن تهران را برعهده می گیرد چگونه؟ چگونه او با ترکیب بچه گانه ی چند رنگ و پرتره ی یک زن نقاش معتبری می شود ؟ اگر قرار بود فیلمساز سرگذشت یک شخصیت مهم را به تصویر بکشد ممکن بود می توانستیم این فیلم را با ارفاق بپذیریم اما در شرایط فعلی کمدی انسانی می خواهد با داستان گویی مدرنیته به یک فیلم تاریخی برسد اما مفهوم و مضمون و ارتباط با تماشاگر چه می شود؟ و مهم تر از آن لحن فیلم چه می شود؟ کمدی انسانی لحن ساکنی دارد که فیلمسازش هیچ تلاشی برای ایجاد موقعیت های دراماتیک نکرده است، کمدی انسانی بیشتر به یک سوتفاهم شباهت دارد که انگار یک فیلم دلی ست و فیلمساز برای خودش ساخته است و اگر نه چیدمان تک تک نماها نمی توانند ذره یی برای تماشاگر متقاعد کننده باشند و باعث جذابیت و همراهی تماشاگر شود زیرا فیلمنامه حفره های فراوانی دارد و اینکه پسر دبستانی مودب و سربه زیر به یک باره بوکسور شود و رخت نظام به تن کند یک پرش محتوایی غیرقابل باور تلقی می شود، اگر کمدی انسانی یک رمان بود می توانست به ابعاد و زوایای بیشتری بپردازد تا آدم های فیلم الخصوص قهرمان فیلم عرضِ اندام بیشتری در روایت می کرد اما در شرایط فعلی فیلم کمدی انسانی در وضعیت نامعلومی به سر می برد از کاراکترها که مشخص نیست چرا نام ندارند تا موقعیت پردازی هایی که فاقد منظق روایی اند از سوی دیگر فیلمساز تلاشی برای مخاطبش نکرده و نمی تواند به طور صریح قصه بگوید اگر قصه یی هم در فیلم دیده می شود به شدت وصله خورده و الکن است و نمی شود مسیر و اهداف فیلم را بررسی کرد محمدهادی کریمی به شدت غرقِ عرفان و فلسفه یی شده است که در تصویر تبدیل به شعارزدگی شده به طوری که کریمی می توانست با تمرکز بیشتر از مقطع کودکی به سرعت گذر کند تا بتواند شکل درستی از کاراکتر اصلی اش به تماشاگر نشان دهد، در شرایط فعلی با فیلمی روبرو هستیم که از لحاظ بصری و ارجاعات دیالوگی می خواهد فیلم را جلو ببرد؛ فرخ نعمتی بعنوان مافوق به آرمان درویش دستور می دهد برای بدست آوردن اطلاعات با عشق قبلی اش ازدواج سوری کند، حالا در تمامی سکانس ها صدای فرخ نعمتی شنیده می شود که می خواهد به تماشاگر اطلاعات بدهد مگر می شود؟ آیا کریمی می خواهد با چپ دست بودن آرمان درویش چپ بودن عقایدش را نشان بدهد؟ کسی که نمی تواند با دستِ راست احترام نظامی بگذارد باید رخت نظام را دربیاورد و کارگر انبار شود این نگرش شعارگونه به حساب نمی آید؟ و چرا آرمان درویش زندانی انقلابی می شود او چه کاری انجام داده که باید بیشتر عمرش را در زندان باشد؟ کمدی انسانی نمی تواند فیلم درگیرکننده یی باشد زیرا فیلم ضعف های بسیاری حتی در انتخاب ایده دارد و این ضعف به اجرا و پرداخت نهایی هم کشیده شده است ، در چنین شرایطی به هیچ وجه نمی شود از بازی بازیگران که به شدت ضعیف و سطحی دیده می شوند توقعی داشت زمانی که فیلمنامه و کارگردانی با ضعف و حفره های بیشماری همراه باشد بازیگران هم نمی توانند بازی متقاعد کننده یی را ارائه دهند، کمدی انسانی فیلم وقت گیری است نماهای کشدار و بی نتیجه دارد به طور مثال آرمان درویش مسئول انبار می شود، چه اصراری ست آهسته قدم برداشتن او را در انبار ببینیم یا در سکانس دیگر زمانی که مدیر موزه می شود دو سکانس شبیه بهم مدام در موزه رفت و آمد می کند یا با مدیر قبلی موزه گفتگویی کوتاه می کند، این سکانس ها چه ربطی به تماشاگر دارد؟ این سکانس ها نمی توانند به پیشبرد قصه کمکی کنند و انگار فیلمساز کم می آورد و نمی داند مسیر فیلمش را چگونه ادامه بدهد و اساسا مشخص نیست که چرا کریمی تاکید بر روایت این گونه از قصه ها دارد قصه هایی که نه تنها برای مخاطب عام جذابیتی ندارد بلکه برای مخاطب خاص هم حائز اهمیت نیست چرا که کمدی انسانی فیلمی شتاب زده با ریتم کُند و کشداری ست که بی هدف می خواهد داستان گو باشد اما بعد از پایان فیلم دیگر نمی شود به آن فکر کرد چرا که این فیلم یک اثر فراموش شدنی ست.