برفپاکنی که به دوئل گذشته میرود
داخلی-روز اول اکران- ردیف سوم از جلو- سینما ملت
...فیلم بی هیچ تبلیغات خلسه آوری شروع می شود و...
پلان پیش از آغاز داخل اتومبیل و بازگشت دو شخصیت رو به عقب نوید دیدن یک فیلم خوب را می دهد فیلمی که با عنوان گذشته تیتراژ جذابی را با تم همیشگی_دیزالو آغازین_ فرهادی تقدیمت می کند.
داستان با پرداخت خوبی جلو می رود تا درگیر آدم ها و روایتت کند...و همه چیز، از اشیا گرفته تا آب و هوا در خدمت فیلم اند.
آشپزخانه ی شلوغ و درهم و خانه ای به سبک آنچه در جدایی نادر از سیمین میبینیم با همان پنجره هایی که ما را از آدم ها جدا می کند و آشفتگی ای که ذهن مخدوش شخصیت هایش را روایت... چیزی جز همان که در جدایی دیدم به یادم نمی اندازد...آشپزخانه ای به مثابه ی من فرانسوی که اصلا حس تازه ای برنمی انگیزد.بارن و سردی حاکم بر آدم ها که مرا یاد فیلم های همیشگی موفق در کن می اندازد که بس از تنهایی و رنج آدم ها در جامعه ی مدرن نالیده اند نخ نما شده اند.
احمد گویی فرشته ایست که نازل شده تا همه چیز را به طور کاملا انسانی حل کند،شخصیتی که پیامبر گونه حالم را بهم میزند... تو که این همه ادعای انسان بودن می کنی ، که حتی با کودکی، منطقی به مذاکره می نشینی چرا گذشته ات را ترک کرده ای و چرا برگشته ای که مردابی گندزده را هم بزنی؟
شخصیت زن_مارین_ آنچنان مستاصل و بی هویت است که هرگز نمی تواند برای من شخصیت دوست داشتنی ای در سینما یاد شود.. و شاید این از ضعف من سرچشمه می گیرد که شیفته ی اسطوره ها و زنانی چون زن چریکه ی تارا هستم...زنی که مدام به هر ریسمانی چنگ می زند که تنها نباشد؟انتقام بگیرد از گذشته اش؟ زندگی کند؟ و با تمام این سوال ها انسان بودن را خدشه دار؟ از واقعیت دور نیست که تردید عمدی در رفتار و حالات زن و ضعف شخصیت اش به قدرت هرچه تمام در فیلمنامه به رخ کشیده می شود، اما برای من تندیس سنگین عظیمی می سازد که با همه سختی اش در تراشیدن به شدت زشت است!
شخصیت دوم مرد_سمیر_ که گویی تنها برای نگاه های عمیق به زن و مزاحم گفت و گوها شدن وارد فیلمنامه شده آنچنان مفعولی عمل میکند که تمام خاطره ی خوبم از پروفت را با بازی بینظیرش از بین می برد.مرد دوم نه حسش را به همسر خود می داند و نه جایگاه رابطه اش را با زن دوم و این سردگمی بی فایده اش هیچ کمکی به من مخاطب برای باور گناه کار بودن این آدم ها نمیکند.
من با هیچ یک از شخصیت ها احساسی مشترک پیدا نمیکنم... آنچنان که مژده در چهارشنبه سورییا سپیده در درباره الی درگیرم میکنند تا من هم با آن ها تصمیم بگیرم این آدم ها کاری به کارم ندارند.
مردمی که برای با هم بودن هیچ منتهایی ندارند از گناه حرف می زنند و این برایم چنان مضحک است که دغدغه شان را نمی فهمم.. خیانت گناه آلود اتفاق افتاده و پنهان کاری لو رفته، همه چیز را آنقدر عریان کرده که دیگر مفهومی از درام در فیلم باقی نمانده...
با همه ی این تفاسیر، گذشته یک فیلم خوش ساخت اجتماعی است اما برای من که شیفته ی سینما با اعجاز مسخ کننده اش هستم هیچ حرف تازه ای ندارد. گذشته به مثابه ی بنای معماری طراحی شده در ایرانیست که با مهندسان خارجی به بهترین نحو بازسازی شده تا تبلوری از تکنیک بسازد.
من ترجیح می دهم آسانسور شیشه ای چهارشنبه سوری را ببینم که بالا می رود ومن نظاره گر واقعه ای باشم که کارگردان برایم سانسورش می کند نه پشت درِ شیشه ای اتوماتیک داروخانه ای که باز و بسته می شود و من دیالوگ لو رفته ی سکانس بعد را در آن نمی شنوم.و شاید بغض سپیده در سکانس پایانی الی در آشپزخانه های سرنوشت ساز فرهادی که دروغ را به سادگی دغدغه ی ذهنم کند... تا تصویر بی رنگ دخترک غمگین و عزادار گذشته روی پل که تنها برای گریه های بی دلیل توی فیلم جولان میدهد.
گذشته هیچ حسی از گذشته، به من نمی دهد. گذشته فراخوان عذاب وجدانیست که آنجلای از آسمان افتاده_احمد_ هم قادر به حل مسائلش نیست.
پانوشت1_ این یک نقد نیست.. حس من از شاهکاریست که... نشد.
پانوشت2_ استفاده از صدای مترو در سکانس دعوای Tahar Rahim_ با پسرک کوچک به شدت دلنشین و تاثیرگذار است.
پانوشت3_ شخصیت پسرک کوچک_Elyes Aguis _بهترین شخصیت به لحاظ پرداخت، بازی و اثرگذاریست که با دیالوگ های کودکانه اش مسخم کرد.
پانوشت4_ فرهادی به کارگردان بزرگی تبدیل شده، آنقدر که بعد از دیدن فیلم هایش می شود "حرف" زد و این خود مُهریست بر برتر بودنش....