قهرمانِ دوست نداشتنی

طبیعتاً دیده شدن فیلمی مبتکرانه چون «آژانس شیشه ای» در زمان خود بسیاری از فیلمسازان نسل های بعد را به وجد آورد که آثاری را با الهام و یا حتی تقلید از فیلم نامبرده جلوی دوربین ببرند.
بله! ساختار فیلنامه های ابراهیم حاتمی کیا عموماً بر محوریت الگوی سینمای قهرمان- ضدقهرمان هالیوود بناشده است که الگویی کلاسیک و رایج در سینمای جهان است و طبق این تعریف نمی توان هر فیلمی را که چنین رویکردی در پیش می گیرد به حاتمی کیا و آثارش نسبت داد اما به زعم من وحید امیرخانی در دومین فیلم بلند خود خواسته یا ناخواسته نسخه ای تکرارشده و به شدت خام دستانه را از «آژانس شیشه ای» ارائه می دهد بی آن که فیلم او به لحاظ منطق روایی و طرح شخصیت ها حتی اندکی به سینمای ابراهیم حاتمی کیا و ایدئولوژی های او نزدیک شود.
قهرمان فیلم امیرخانی، مردی هم سن و سال حاج کاظمِ «آژانس شیشه ای» است که او نیز عده ای را گروگان می گیرد تا انتقام خون همسرش را از "آنها" (؟) یا شاید جامعه و کشور و دنیا بگیرد! اما باید دید او ته چه اندازه در خلق ابعاد و ظرایف شخصیتی این کاراکتر موفق بوده است؟ اگر او قصد به تصویر کشیدن شخصیتی با الگوهای کلاسیک "قهرمان" را داشته باید اذعان کنم که هرگز عملکرد درستی نداشته است. فراموش نکنیم که حاج کاظمِ «آژانس شیشه ای» برای دستیابی به آرمان هایی که سال ها در راهشان جنگیده است و نجات جان همرزمی که حال خرابش تنها دستاورد او از حضور در جنگ تحمیلی بوده دست به آن اقدام می زند و درنهایت موفق می شود حس همذات پنداری مخاطب را برانگیزد چراکه حاتمی کیا در تعریف و تبیین خصوصیات و مختصات شخصیتی او کاملاً ماهرانه عمل کرده است، حال آن که منصورِ فیلم امیرخانی مردی مستأصل است با سوال هایی متعدد که به سراغ آدم های اشتباهی آمده است و پیدا نیست قرار است پاسخ عملکرد اعتراضی خود را دقیقاً از چه کسی بگیرد؟ از پلیسی که نقش مهمی در این پرونده نداشته؟ از سرباز نگون بختی که دوره ی خدمتش را می گذراند؟ از پیرمرد هتلداری که آزارش به کسی نرسیده؟ از دختر و پسر جوانی که مسافران آن هتل اند؟ یا از زنی که تقریباً در نیمه های فیلم معلوم می شود همسر مرد را می شناخته؟ آیا ضرب و شتم مأمور پیدا کردن اجساد توسط قهرمانِ فیلم امری معقول به شمار می آید؟ شلیک گلوله به سمت سرباز جوان چه طور؟
علاوه بر استیصال و انفعال شخصیت ها که یکی از اساسی ترین ضربه ها را به درام وارد کرده است، عدم چفت و بست صحیح عناصر فیلمنامه نیز از بزرگ ترین نقطه ضعف های «شاه کش» به حساب می آید. فیلمنامه دچار حفره های متعددی ست و مخاطب را با چرایی های بسیاری مواجه می سازد و متاسفانه پاسخ روشنی هم به سوالات ایجادشده نمی دهد! بسیاری از اقدامات، کنش ها و واکنش های شخصیت های فیلم به شدت ساده انگارانه و به دور از اندیشه است. این که اساساً چرا باید پلیس پس از به دام انداختن منصور مجدداً با دست خود، خود را به دام او بیندازد و اسلحه را به او پس بدهد؟ چرا شخصیت های داستان به راحتی از دست این موجود بیمار رها می شوند اما به راحتی آب خوردن، دوباره به دام او می افتند؟ چرا دختر با پای خود به هتل برمی گردد؟ چرا یک جا می بینیم که دستانش باز هستند و سکانس بعد دست ها بسته می شوند؟ چرا رفتار آدم های داستان بی هیچ دلیل متقاعدکننده ای مدام تغییر می کند؟ دلیل تغییر رویکرد ناگهانی سرباز چیست؟ گرچه توضیحاتی در رابطه با شغل منصور داده می شود اما همچنان دلیل حمل آن تعداد TNT توسط او آن هم در کوله پشتی اش چیست؟ مگر او می دانسته به چه دلیل دارد وارد هتل می شود؟ آیا او از همان ابتدا قصد داشته انتقام مرگ زنش را از آدم هایی بگیرد که حتی از هویتشان خبر نداشته است؟ به راستی فیلمساز قصد به تصویر کشیدن یک قهرمان را داشته یا یک دیوانه ی روانی را؟ و البته تا انتهای فیلم شیوه و علت مرگ همسر مرد برای مخاطب چندان روشن نمی شود. زن در وویس هایی که برای شوهرش فرستاده بوده تأکید بر آن دارد که پزشک دستور استراحت و عدم خروج او را از منزل داده اما زنی که در ظاهر هیچ مشکل خاصی هم با همسرش نداشته بی اطلاع همسر و بی هیچ دلیل متقاعدکننده ای در ماه های نخست بارداری به اسکی می رود و به همین اسکی رفتن هم بسنده نکرده و بی تجهیزات به کوهنوردان حرفه ای ملحق می شود! انگیزه ی این شخص از این اقدامات چه بوده است؟ آیدا (مهناز افشار) ابتدا مرد را متهم به تنها گذاشتن همسرش می کند در حالی که مرد ظاهراً فقط یک هفته از زنش دور بوده! آیا یک هفته دوری آن هم برای رسیدگی به مسائل کاری زن را تا آن اندازه دیوانه می کند که دست به چنین اعمال هولناکی بزند؟ بعد مشخص می شود اظهارات آیدا کذب بوده و او به گفته خودش "وقت خریده" ! با این حساب باز هم مرگ زن در هاله ای از ابهام باقی می ماند و از چرایی مسئله ی "کوه رفتن" اش هرگز گره گشایی نمی شود!
این که فیلمسازی قصد کند فیلمی در ژانر تریلر و معمایی بسازد و در راه دستیابی به این هدف تنها تلاش او انتخاب درست لوکیشن، نورپردازی درست و درکل فضاسازی ایده آل باشد متاسفانه کمکی به او نخواهد کرد و این دسته از عناصر به تنهایی او را به مقصد مورد نظرش نخواهند رساند؛ چراکه یک فیلم معمایی در وهله ی اول باید فیلمنامه ای منسجم داشته باشد؛ دیالوگ هایی خوش پرداخت و منطبق با اسلوب های ژانری. شخصیت ها باید پخته و واجد هویت باشند. درام باید بر بستر منطق روایی موجه و معقولی بنا شده باشد و کنش ها و واکنش های شخصیت های آن متقاعدکننده باشند. فیلم باید لحن یکپارچه ای داشته باشد و مدام دچار تغییر لحن نشود. بازی های نه چندان قابل انتظار «شاه کش» از دیگر نقاط ضعف آن است. چرا مهناز افشار آن قدر خشک و خالی از حس بازی می کند؟ هادی حجازی فر نیز متاسفانه با ایفای نقش های تکراری کمر به قتل خود بسته است! این نقش با اندک تفاوت هایی یادآور نقش او در فیلم «لاتاری» است؛ با همان میمیک های ثابت و همیشگی و شخصیت پردازی نه چندان متفاوت؛ مردی که قرار است همیشه و همه جا انتقام بگیرد و در این انتقامگیری ها به لحاظ منطقی حق با او نیست!
بازی دیگر بازیگران منهای چند نفرشان (مثلاً فرید سجادی حسینی) نیز چنگی به دل نمی زند و کمکی به نجات فیلم نمی کند.
«شاه کش» فیلمی است که شاید توانسته باشد به سبک بصری قابل قبولی در میزانسن دست پیدا کند اما در باقی موارد باید آن را واجد ضعف های بسیار دانست. فیلمی که تماشاگر نه با آدم هایش همذات پنداری می کند و نه درگیر حادثه ها و تعلیق های آن می شود. قهرمان داستان در حد و اندازه ی یک ضدقهرمانِ تصنعی و آشفته باقی می ماند که هرگز نخواهد توانست در یادها ثبت شود.