دوزخیان روی زمین

حوادث رد خون در سال ۶۷ ،روزهای پایانی جنگ تحمیلی رقم می خورد.زمانی که مسعود رجوی در اردوگاه اشرف، یکی از مخوف ترین کلونی های تاریخ بشر را، شکل داده است.
کلونی ها در واقعیت، جمع مورچگان و زنبوران است؛ که در آن زندگی موج می زند؛ اما در کلونی حیوانی رجوی، اولین چیزی که خودنمایی می کرد، مرگ احساس و انسانیت بود.
آدم ها باید دور هم جمع می شدند و به موانع روحی خود، برای رسیدن به آرمان های مریم و مسعود اعتراف می کردند و به قول خودشان با این فکت ها، گره های درونی خویش را، باز می کردند؛تا مبادا پارادوکس های درونی، سد راه این ایدئولوژی جاهلی شوند.
در این میان اگر کسی حرف از دلتنگی برای بچه اش می زد؛ یا چشمش به شوهرش می افتاد و دچار احساسات می شد؛ باید اعتراف می کرد، که هنوز در گذشته تاریک فردی خود، زندگی می کند و اهداف عالی سازمان را نمی فهمد.این یعنی فاشیسم، در بی آبروترین شکل خود.
ویژگی اصلی فیلم های مهدویان، شبه مستند بودن آنهاست؛ کارگردانی،طراحی صحنه و لباس،دوربین روی دست، با لرزش های مداوم و کادرهای گاه کج و معوج، این ذهنیت را تقویت می کند.
همین فضای مستند گونه از سوی دیگر، در ابتدای فیلم باعث می شود؛ که قلاب تماشاگر به فیلم دیرتر گیر کند و موتور کشش دراماتیک رد خون، به کندی، گرم شود.
اما از میانه فیلم، با کشیدن داستان به عملیات مرصاد و گیر آفتادن منافقین، در تنگه چهار زبر، فیلم به سمت و سویی می رود، که مخاطب را کاملا درگیر خود می کند.
کارگردان در کنار در آوردن بسیار حرفه ای، یک جنگ تمام عیار شهری، در اسلام آباد غرب،حواسش به این هست که شهید صیاد شیرازی، فرمانده عملیات را، در یک لانگ شات به تصور بکشد و به اثر حضور او در فیلم اکتفا کند.
هر چند ساختمان فیلم، روی خون و مرگ و آتش بنا شده است و در اغلب فیلم های سینمایی جهان، این ساختمان برای مردها طراحی می شود؛ اما رد خون، راوی زن هایی است؛ که از ترس افعی حزب بعث، به اژدهای اردوگاه اشرف پناه آورده اند.
زن هایی که هیچ گذشته و هویتی برایشان نمانده و حتی پیوند ازدواجشان را هم ارتجاعی می نامند و باید با وجود شوهران منتظر، تن به ازدواج های تشکیلاتی بدهند.تعفنی که مسعود رجوی در اشرف پایه گذاری کرده بود؛ تا به زن بارگی خود مهر ایدئولوژی بزند.
حال تصور کنید زنی که در ایران شهیدش می خوانند و همسر و برادرش جز نیروهای اطلاعات و عملیات ایران هستند؛ در اردوگاه اشرف باشد و تحت فشار برای ازدواج تشکیلاتی.
این خود به تنهایی می تواند، محور اصلی یک درام نفس گیر باشد؛ که فارغ از کلیت قصه، فرجام خاص خود را بسازد.
در یکی از بهترین سکانس های فیلم،مسعود رجوی در حال رجزخوانی، برای حمله و فتح تهران است و اعضای منافقین با شور و حرارت، در حال تشویق او هستند و همسر یکی از آن مردانی که، عشق خود را به مسلخ توهمات یک فرد بیمار برده است و از او کناره می گیرد؛در اتاق فرمان در حال ضبط این رویداد است و به یکی از دوربین ها دستور می دهد، که روی شوهرش زوم کند و از مانیتور رو به رو، عاشقانه به همسرش نگاه می کند و اوج تاریکی را در یک اردوگاه انسانی به رخ می کشد؛این تصویر وقتی تلخ تر می شود؛ که همان مرد، در میان جهنم چهار زبر،زن مجروح را تنها می گذارد و یک نارنجک برایش می گذارد؛ تا به افتخار مریم و مسعود رجوی،خودش را خلاص کند.
فیلم ماجرای نیم روز،رد خون؛بخشی از تاریخ معاصر ماست و در روزگاری که شاید حوصله ای برای خواندن تاریخ نیست؛سینما می تواند تصویری ماندگار از آنچه باید بدانیم را، در اختیارمان قرار دهد؛از این زاویه هم که به فیلم نگاه نکنیم؛وجوه سرگرم کننده اثر، ارزش بلیط خریدن و شرکت در آیین تماشای فیلم را دارد.