جستجو در سایت

1399/01/24 00:00

روسری آبی: جهان‌هایی در تقابل هم

روسری آبی: جهان‌هایی در تقابل هم

  

روسری آبی اثر رخشان بنی‌اعتماد را می‌توان از نام و ظاهرش شروع کرد تا رسید به اجزای درونی‌اش. فیلمی است که نام گذاری‌اش چنگی به دل نمی‌زند. انتخاب نام فیلم به صرف وجود یک روسری رنگی که گاهی آبی است و گاهی هم به رنگ قرمز در می‌آید چه چیز را می‌رساند؟ اگر به جای روسری آبی، روسری قرمز یا بنفش بود چه می‌شد؟ به راستی نام بهتری نبود که برای این اثر انتخاب شود و حداقل مفهوم یا جذابیتی داشته باشد؟ این ایراد بنی اسرائیلی نگارنده نیست بلکه بدسلیقگی فیلم‌ساز است در انتخاب نامی برای اثرش.

تیتراژ ابتدایی هوشمندانه است و خیلی سریع فضا را برای مخاطب روشن می‌کند و تماشاگر اطلاعات اولیه را به دست می‌آورد. سپس لانگ شاتی از مزرعه گوجه فرنگی را می‌بینیم و ارتباط وانتی که به دنبال کارگر بود را با این مزرعه متوجه می‌شویم. اما ورود رسول _ با بازی عزت الله انتظامی _ به کارخانه و نمای معرفی او به شدت باسمه‌ای است. چهارتا بشکه گوجه‌ی گندیده را آماده گذاشته‌اند سر راه تا او بیاید لگدی بزند و آن‌ها را چپ کند تا ما بفهمیم با شخصیتی خوب و آدم حسابی طرف هستیم که حاضر نیست رب خراب را تحویل مشتری دهد و کارگری که خودش را از قبل آماده کرده برای تی کشیدن و پاک کردن خرابکاری. اما بازی انتظامی در این فیلم بد نیست. اگرچه که بازی گلاب آدینه در نقش کبوتر، ماندگارترین بازی این فیلم است.

پس از رسول نوبت به معرفی نوبر با بازی معتمدآریا می‌رسد. شخصیتی غد، حاضرجواب، تا حدی طلبکار و حتی کمی هم وحشی. شخصیت او برای تماشاگر به خوبی ساخته می‌شود اگرچه که در برخی از صحنه‌ها لجبازی‌های او باورپذیر نیست و بیشتر به ادا و اطوارهای دخترهای لوس شهری می‌ماند تا زنی رنج کشیده و نیازمند کار. مثل صحنه‌ای که هنگام روضه، چایی را می‌آورد و وقتی به او می‌گویند که الان وقت چایی آوردن نیست فوری به تریج قبایش برمی‌خورد و چادر سر کرده و می‌رود.

اما در میان سه دختر رسول، افتخار که معلوم نیست بودن و نبودنش در فیلم چه تأثیری دارد؟ حضور دو دختر دیگر نیز تصنعی و مبالغه‌آمیز است. یادمان بیاید صحنه‌ای را که دو دختر، فامیل را جمع می‌کنند و آبروی پدرشان را می‌برند و آن وسط از حال هم می‌روند. این‌ها تقریباً شخصیت‌های اصلی فیلم بودند.

در نیمه‌ی نخست فیلم تصور می‌کنیم که مسئله‌ی اصلی آن، فقر و بدبختی است و رسول نیز می‌خواهد نوبر را از این رنج و گرفتاری نجات دهد. یا از سر خیرخواهی و یا دل‌سوزی. شاید هم هر دو. اما در نیمه‌ی دوم، مضمون فیلم به داستانی عاشقانه تغییر می‌کند. عشق دوران پیری، داستان جدید و بکری نیست. شاید در آن زمان یعنی سال 1373 که فیلم ساخته شد پرداخت بدیعی به حساب می‌آمد اما امروز دیگر موضوع جدیدی در آثار تصویری ما نیست. و این سؤال مطرح می‌شود که این فیلم چقدر توانسته طراوت خود را در طی بیش از دو دهه حفظ کند؟ و اگر هنوز آن را اثری سرپا و مهم به شمار آوریم آیا قادر است که در سال‌های آتی نیز اهمیت خودش را حفظ کند؟

یکی از کارهایی که روسری آبی انجام می‌دهد خلق جهان‌هایی به ظاهر متضاد است که به موازات هم پیش می‌روند و شاید همین نکته است که آن را تبدیل به اثری درخورتوجه کرده است. فیلم تصویری از فقر و نداری را به نمایش می‌گذارد و نوبری که از دل این جهان بیرون آمده و هم تصویری از غنا و بی‌نیازی که رسول نماینده آن است. آن جایی که جهان دارا و ندار به هم برخورد می‌کنند رسول بی‌تفاوت نیست و سعی می‌کند طرف مقابل را تا جای ممکن بالا بکشد. این انسان‌دوستی و کمک به کسی که ناتوان است ارزشمند است. تقابل دیگری که فیلم می‌آفریند همان تقابل پیر و جوان است. غنی پیر است و پا به سن گذاشته و همین پیری ملاحظات و محدودیت‌هایی را برای او به وجود آورده است. در مقابل، زنی جوان قرار دارد که تا به حال ازدواج نکرده است و روحیه‌ی سرکش او ملاحظات رسول را نمی‌شناسد. او توقع دارد که پس از ازدواج، رسول شب‌ها را در خانه او بماند و یا در صحنه‌ای دیگر به رسول می‌گوید: «می‌خوام همه بدونند که زن تو ام». گویی اختلاف سنی و کاری که کرده اصلاً برای او موضوعیتی ندارد درست بر خلاف رسول که در ترس و اضطراب از آگاهی و واکنش دیگران است. زن چیزی ندارد که از دست بدهد. دامنه‌ی اختلاف‌های فقیر و غنی به دنیای جوانی و پیری نیز کشیده شده و هر دم میل به فوران دارد مثل آتشفشانی که آماده است سر باز کند تا توجه همه را جلب کند.

اما فیلم به ما نمی‌گوید که این عشق است که این فاصله‌ها و اختلافات را پر می‌کند یا هوس است و یا دل‌سوزی؟ شاید بتوان همه‌ی از عوامل را دخیل و مؤثر دانست. رسول فرد پا به سن گذاشته‌ای است و علی‌رغم ظاهر بیرونی که اعضای خانواده دور او می‌چرخند و در کارخانه همه گوش به فرمانش هستند، به شدت تنهاست. آیا او برای پر کردن تنهایی خودش به نوبر پیشنهاد ازدواج می‌دهد یا برای اینکه نوبر را از وضعیت سخت معیشتی نجات دهد؟ فیلم پاسخ روشنی برای این سؤالات ندارد اگرچه که سعی می‌کند در دو نما انگیزه‌های مادی را کنار بزند. نوبر پیشنهاد دریافت پول را برای کنار کشیدن نمی‌پذیرد و از سوی دیگر، رسول نیز همه‌ی دارایی‌اش را برای ورثه‌اش می‌گذارد و به دنبال نوبر می‌رود. روسری آبی با خلق دوگانه‌های فقیر و غنی، جوان و پیر، تهایی و تأهل و... مسئله‌ای را مطرح می‌کند که خودش در تقابل با باورهای عرف و جامعه است اما نمی‌توان به صرف نامأنوس بودن و خلاف عرف بودن آن را مردود و خطا شمرد. این اثر روایت عاشقانه‌ای نامتعارف است که در پس‌زمینه‌ی آن، معضلات اجتماعی نیز مطرح می‌شود. تنهایی، یکی دیگر از مضامین اصلی این فیلم است که شاید بتوان آن را حلقه مفقوده ماجرا دانست. هر دو شخصیت اصلی داستان به نوعی با تنهایی و رنج و پیامدهای آن دست به گریبان هستند و این معضلی است که اگر دیگران با آن مواجه نباشند نمی‌توانند به خوبی آن را درک کنند و نسخه‌هایی می‌پیچند که علاج کار نیست. اگر تنهایی تبدیل به دغدغه اصلی شخص شود آن وقت است که ثروت و آبرو و حرف مردم دیگر نه‌تنها به کار نمی‌آید بلکه می‌تواند وبال گردن هم بشود و شخص برای رهایی از تنهایی و رسیدن به شادی حاضر است هر کاری بکند حتی اگر مورد نکوهش عده‌ای قرار گیرد.