اثری خلاقانه از مهناز محمدی در اولین فیلمش

ترجمه اختصاصی سلام سینما
فیلم «پسر-مادر» که داستانش را ابتدا از زاویهی دید مادر و سپس از زاویهی دید پسر روایت میکند، یکی از غمانگیزترین داستانهای سالهای اخیر سینمای ایران است. بنظر میرسد که نمیتوان پایانی را بر این شرایط جهنمی که حاصل قوانین عقبمانده، باورهای ذاتی مردم ایران و تعصب غلط آنها در برابر زنان مستقل است را متصور بود. در این فیلم میبینیم که به دلیل تحریمهای و فشارهای اقتصادی کارخانه مجبور به تعدیل کارکنان خود هستند. اگر این اتفاق برای زنی بیوه رخ دهد که یک پسر دوستداشتنی و یک دختر مریض دارد، مجبور میشود از میان آنها یکی را انتخاب کند. اینجاست که داستان «پسر-مادر» به اوج خودش میرسد و فشار وحشتناک اجتماعی را برای مخاطبان به شکلی واقعگرایانه، تبدیل به مسئلهای قابل لمس میکند.
فیلمنامهی «پسر-مادر» توسط نویسنده و کارگردان ایرانی «محمد رسولاف» که او را برای ساختن فیلمهایی مثل «دستنوشتهها نمیسوزند» و «لرد» میشناسیم، نوشته شده است. فیلمنامهی او فرصت مهمی را به یک مستندساز و فعال حقوق زنان به نام «مهناز محمدی» بخشیده است تا اولین فیلم بلند سینمایی خود را بسازد. جذابیت «پسر-مادر» از نیمهی دوم فیلم شروع میشود یعنی جایی که داستان از زاویهی دید پسر روایت میشود. «مهناز محمدی» به خوبی از پس کارگردانی چنین فیلمنامهی دشواری برآمده است.
زنی همیشه نگران به نام «لیلا عبدالهی»(رها خدایاری) کاراکتر اصلی داستان که به عنوان کارگر در کارخانهای مشغول به کار است. این کارخانه که در آستانهی ورشکستگی است، به دنبال تعدیل نیرو است اما چون «لیلا» یک زن سرپرست خانوار با دو بچه است، همواره او را از لیستی اخراجیها کنار میگذارند. تأخیر او بدلیل نفرتش از سوار شدن اتوبوسی است که رانندهی آن فردی بدتیپ و مزاحم به نام «آقا کاظم»(رضا بهبودی) است. «آقا کاظم» از «لیلا» خواستگاری کرده است که پیرزنی به نام «بیبی»(مریم بوبانی) همسایهی «لیلا» نیز دائماً به «لیلا» فشار میآورد تا درخواست او را قبول کند تا مشکلات مالیاش حل شوند.
«آقا کاظم» شرطی گذاشته است که «لیلا» نمیتواند بپذیرد. «کاظم» یک دختر ده ساله دارد که دقیقاً همسن پسر «لیلا» یعنی «امیر»(ماهان نصیری) است و به دلیل رسومات و مسائل مذهبی آنها نمیتوانند زیر یک سقف زندگی کنند. بنابراین شرط «کاظم» این است که «امیر» با آنها زندگی نکند. «کاظم» ارزش خود را هنگام بدحال شدن دختر «لیلا» نشان میدهد و او را سریعاً به بیمارستان میرساند اما در مجموع اشکالی که در داستان وجود دارد این است:"آیا واقعاً «لیلا» راهی بهتر برای ادامهی زندگی خود بدون یک ازدواج بیعشق و ترک کردن پسرش ندارد؟".
«خدایاری» در اجرای آن بخش از شخصیتپردازی «لیلا»ی پریشان که سعی میکند متانت به خرج دهد و از «کاظم» فاصله بگیرد به خوبی عمل میکند. در آن سمت «کاظم» هیچ واهمهای از این ندارد که علاقهاش را به «لیلا» نشان دهد. همکاران «لیلا» در کارخانه، شایعاتی دربارهی ارتباط او و «کاظم» راه میاندازند و او را به دلیل عدم حضور در تظاهرات کارگران یک خبرچین میخوانند. آنها نامهای را مینویسند و در ان ادعا میکنند که «لیلا» سرپرست خانوار نیست بلکه همسر «کاظم» است. این کار باعث میشود که «لیلا» از کار معلق شود تا تحقیقاتی صورت پذیرد.
در نیمهی دوم فیلم «امیر» را میبینیم که در مدرسهی کودکان استثنایی یعنی جایی که «بیبی» آنجا کار میکند، زندگی میکند. هیچ اثری از مادرش نیست و نشانههایی از اتفاقاتی که برای خانوادهاش افتاده است، چندان دلچسب نیست. شاید به شکلی اتفاقی، «امیر» یادآور «ژان پییر لو» در فیلم «چهارصد ضربه» است. موهای تراشیده و چشمان درست او حتی برای مدیران مدرسه هم آزاردهنده است. او در کنار سایر پسرانی که نمیتوانند بشنوند یا صحبت کنند، در حال زندگی کردن است. او یک زندانی بیگناه است.
«امیر» مانند یک یاغی، یک برونگرای باهوش است که به دنبال راهی برای فرار میگردد. او چند پسر دیگر را پیدا میکند که توانایی صحبت کردن دارند. وقتی او به یکی از آن پسرها میگوید که مادرش یک ماه دیگر میآید و او را میبرد، آن پسر در جواب میگوید:"مادر من سه سال است که قرار است بیاید". در این لحظه «امیر» تصمیم میگیرد که سرنوشتش را تغییر دهد و برنامهای برای فرار بچیند.
«مهناز محمدی» کارگردانی خوشسلیقه است که شوق او برای پرداختن به مسائل اجتماعی مرا به یاد «رخشان بنی اعتماد» میاندازد. او یک گروه فنی بسیار حرفهای را در کنار خود دارد. یکی از آنها فیلمبردار «پسر-مادر» یعنی «اشکان اشکانی» است که موقعیتهای ساده را نورپردازی خلاقانهی خود تبدیل به سکانسهای رویایی میکند و اتمسفری خلاقانه را به فضای فیلم میبخشد.
منبع: هالیوود ریپورتر
مترجم: وحید فیض خواه