جستجو در سایت

1403/03/26 15:06

گرتا گرویک درباره «باربی»: همه چیز باید برعکس بشود

گرتا گرویک درباره «باربی»: همه چیز باید برعکس بشود
مصاحبه گرتا گرویک، کارگردان «باربی» درباره ی سینما بعد از پاندمی و چگونگی ساخت «باربی» از ایده و نوشتن فیلمنامه با همسرش تا اجرای متفاوت.

ترجمه اختصاصی سلام سینما - «باربی» گرتا گرویگ جنجال به پا کرده است - از یک سو پای شرکت ماتل در میان است که خیلی‌ها می‌گویند نابغه سینمای ایندی را به کار بازاریابی اسباب‌بازی گماشته است و در سوی دیگر موضوع نمایش فمینیسم و مردانگی در «باربی» است که نمایشی با عشوه و پرزرق‌وبرق است اگر برای خیلی‌ها لذت‌بخش باشد خیلی دیگر را عصبانی کرده است - دراین‌بین تنها یک چیز بدیهی به نظر می‌رسد و آن بینش خاص گرتا گرویگ فیلم‌ساز است.

باربی فیلمی است خوش‌ساخت و با سرخوشی کودکانه که پر از تناقضات و وارونه‌سازی‌های شاخص یک اثر پست‌مدرن است.

واکنش منتقدان به فیلم های اوپنهایمر، استروید سیتی و باربی

هفته گذشته فرصتی دست داد تا با گرویگ تماس تلفنی داشته باشم و او از روزهای پاندمی بگوید که با همکاری نوا بامباک به نوشتن فیلم‌نامه‌ای رسیده که به اشیا بی‌جان حساسیت می‌بخشد و بدبینی و دلواپسی را ‌تراز می‌کند.

گرتا گرویک درباره باربی: همه چیز باید برعکس شود-پشت صحنه ی فیلم باربی

با تماشای «باربی» به یاد «وایت نویز» افتادم و از خودم پرسیدم چرا؟ با خودم گفتم شاید به‌خاطر رنگ‌های پاپ باشد یا به‌خاطر اینکه هر دو فیلم‌های کم‌وبیش کمپ طوری هستند... تا اینکه فهمیدم که باید به ترس مرگ مربوط باشد! هسته هر دو فیلم ترس مرگ است. تو و نوآ بامباک کم‌وبیش به طور هم‌زمان درگیر این دو فیلم بودید - آیا خودتان هم به این توازی توجه داشتید؟

  • خنده‌دار است. این قضیه به چشم من و نوآ بدیهی بود؛ اما تو اولین شخصی هستی که روی این قضیه دست گذاشتی. هر دو فیلم از دل قرنطینه پاندمی سراسری بیرون آمده‌اند که تجربه سورئالی بود. یادم هست که هر کداممان روی یکی از آن‌ها زوم بودیم و داشتیم با طراح‌ها سروکله می‌زدیم. دو دنیا هم‌زمان با هم ساخته شده‌اند. ما اگر عاشق یک چیز باشیم آن سینما رفتن است و نشستن کنار دیگران و تماشا و غرق‌شدن در این تجربه - اما از این تجربه محروم بودیم. من نمی‌توانم به‌جای نوآ حرف بزنم و درباره «وایت نویز» چیزی نمی‌گویم؛ اما «باربی» از دل چنین حال و هوایی بیرون‌آمده: «اگر بگذارند به سینما برگردیم، اگر دوباره کار کردیم، اگر پاندمی گذشت و فیلم‌سازی باقی بود باید کار وحشیانه‌ای انجام داد، کار آنارشی‌طور و بی‌دروپیکر و بشاشی که ترسناک باشد» [می‌خندد]. هر دو بی‌تاب بودیم که دوباره با مردم به تماشای فیلم بنشینیم.

گرتا گرویک و نوآ بامبک- گرتا گرویک درباره باربی: همه چیز باید برعکس شود

فیلم تو طوری است که زن‌ها و مردها، یعنی باربی‌ها و کن‌ها را به جان هم می‌اندازد. تو و نوآ در نوشتن فیلم‌نامه نقش‌های متقابلی داشتید؟ هرکدامتان شاید حساسیت خاص خودتان را به کار آورده باشید.

  • ما از این نقطه بامزه شروع کردیم که همه چیز باید برعکس بشود. بعد باز برعکس و باز برعکس بشود تا آنجا که معنی باربی و کن و چگونگی پیوندخوردن آن معنی به دنیا با پیچیدگی‌های ابزورد قاطی بشود. یاد اجرای شکسپیر مارک رایلنس می‌افتم که با بازیگرهای تماماً مذکر کار می‌کرد. حیرت‌انگیزترین تجربه تئاتری من همان دو شبی بود که «ریچارد سوم» و «شب دوازدهم» را پشت‌سرهم تماشا کردم. بخصوص به این دلیل تجربه خارق‌العاده‌ای بود که این نمایش‌ها را در زمان خود شکسپیر با بازیگرهای مرد روی صحنه می‌بردند. مردها لباس زنانه می‌پوشیدند یا نقش زنی را بازی می‌کردند که لباس مردانه پوشیده بود... چنین نمایشی درک تماشاگر از امر «نرمال» را به فراموشی می‌سپارد و او را در واقعیت شدید خودش غرق می‌کند. پیچیدگی‌های «باربی» در نظر من طوری بود که ما به‌عنوان خالق آن می‌توانستیم هویت خودمان را در جاهای غیرمنتظره بازیابی کنیم. ساخت فیلم عین یک فرفره باحال بود که «فلانی کن است و من باربی» در آن معنی نداشت. من همان قدر از کن‌ها هستم که باربی هستم. ما هر دو گلوریا هستیم و مادر من ساشاست همان قدر که من هم ساشا هستم. ساخت «باربی» پیچیدگی بسیار داشت و نتیجه وحشی‌تر از آنی شده است که بگوییم حاصل یک‌جور رابطه دوجانبه است.

گرویک و رایان گاسلینگ در پشت صحنه باربی- گرتا گرویک درباره باربی: همه چیز باید برعکس شودخیلی پست‌مدرن است - ما همه هم باربی هستیم و هم کن. می‌توانیم اسباب‌بازی‌ها را با هرچه می‌خواهیم پر کنیم. یکجا خواندم که با پیتر ویر کارگردان ترومن شو تماس گرفتی تا در مورد حفظ تعادل بین عاطفه و تصنع از او مشورت بگیری. جوابش چه بود؟

  • خیلی خاکی بود که با من تلفنی حرف زد. مرد به‌غایت مهربانی است جدا از اینکه کارگردان بزرگی است و فیلم‌های او همه ژانری را در برمی‌گیرند و همه انسانی هستند. بیشتر درباره اجرا حرف زدیم؛ چون من هنوز در این مرحله بودم که چنین دنیایی را چگونه می‌توان به واقعیت بدل کرد. چیزی که می‌خواستم این بود که باربی‌لند باید یادآور فیلم‌های موزیکال دهه ۵۰ باشد بخصوص به این دلیل که خود باربی در همین دهه به دنیا آمده است.

گرتا گرویک- گرتا گرویک درباره باربی: همه چیز باید برعکس شودهمه از جزئیات ماشین‌ها و پس‌زمینه‌ها و لباس‌های ریز و درشتی تعریف می‌کنند که باید با مشقت آماده شده باشند. فیلم‌های تو همیشه شخصیت - محور بوده‌اند؛ اما برای ساختن باربی باید به اشیا هم توجه می‌کردی. از این تجربه متفاوت بگو.

  • حین ساختن فیلم با این قضیه درگیری فکری داشتم. خیلی از فیلم‌سازها هستند که در این مورد نمونه به‌حساب می‌آیند؛ اما وس اندرسون و دنیاهای ساختگی او در خاطر من بود. اشیا و صحنه برای اندرسون بار عاطفی دارند. یک طرف عواطف شخصیت‌هاست و طرف دیگر عواطف اشیا بی‌جان. پسر من خرواری ماشین و اسباب‌بازی دارد؛ اما وقتی یکی گم می‌شود می‌گوید «جرثقیلم کو؟» به پسرم می‌گویم «من از کجا بدانم کدام را می‌گویی؟» جواب می‌دهد که «همین‌جا بود. قرار بود باهاش چیکار و چیکار کنم». با خودم گفتم که این روایت‌ها چشم‌انداز عاطفی او هستند. «باربی» هم درباره عروسک‌هاست که به کودکی مربوط هستند پس باید همان عواطف را به‌صورت فیزیکی داشته باشد.

گرویک فرش قرمز باربی- گرتا گرویک درباره باربی: همه چیز باید برعکس شودیکی از شخصیت‌های « لیدی برد» می‌گوید به نظرت عشق و بیم نباید یکی باشند؟ در خاطرم هست که یکجا گفتی این قصه را از سیمون دوبوار الهام گرفتی. وقت تماشای «باربی» به همین حرف فکر می‌کردم. به اینکه چگونه می‌شود هم‌زمان یک چیز را نقد کرد و عاشق آن بود. فیلم تو می‌خواهد هم کیک داشته باشد هم آن را بخورد. یکجا که باربی افسرده است و جلوه واقعی‌تری دارد. گلوریا (با بازی آمریکا فررا) او را به سمت ویل فرل رئیس ماتل هل می‌دهد و ویل فرل پاسخ رد می‌دهد؛ اما همین‌که یکی از کارکنان ماتل حساب و کتاب می‌کند و از فروش بالای باربی می‌گوید اخم رئیس باز می‌شود. این صحنه زیر پای فیلم را خالی می‌کند؛ اما فیلم فانتزی‌اش را حفظ می‌کند. تو توان آن را داری که در عین بدگمانی واقف باشی که بدگمانی محصول بیم است.

  • بدگمانی محصول بیم است... جالب است. خیلی زیبا گفتی. نمی‌دانم چه بگویم. اجازه بده از استعاره استفاده کنم. یک طرف خود فیلم است که به حدود یک جعبه نگاه می‌کند و طرف دیگر من فیلم‌سازم که به همان جعبه نگاه می‌کنم. فیلم باید بداند که من فیلم‌ساز از درون یک جعبه دیگر به آن جعبه نگاه می‌کنم. اگر بخواهم به همان ایده چرخش و بازچرخش‌ها و چرخش‌های دوباره برگردم می‌گویم این لایه‌لایه وارونگی‌ها و ابزورد شدن معانی تنها در آن چیزی ممکن خواهد بود که خودش به این وارونگی‌ها دامن بزند. بدیهی است که راه‌حل نخواهد داشت. هیچ پاسخی ندارد. همیشه فیلم شاهکار جان کاساوتیس در خاطرم هست. صحنه‌های آخر فیلم شوهرهاست که بن گازارا رفته و باقی شخصیت‌ها مشغول حرف‌زدن هستند. یک‌دفعه بوم صدا می‌افتد توی قاب اما کاساوتیس صحنه را حذف نکرده است. افتادن بوم باعث نمی‌شود که تماشاگر از عواطف و غم آن صحنه فاصله بگیرد. من برای فرار از جعبه بزرگ‌تر نقشه ندارم. چیزی که به نظر من مهم است این است که جعبه مدام توی خودش کشیده بشود. حقیقت امر این است که این کار می‌تواند تا بی‌نهایت تکرار شود. مهم این است که تشخیص لایه‌لایه‌های وارونه‌گویی و بدگمانی به چیزی شبیه صداقت می‌رسد.

منبع: filmcomment

فیلم های مرتبط

افراد مرتبط