سفر به خانه دوست

با مرحوم کیارستمی بار اول در پاریس آشنا شدم، داستان کارگردانی بود که به کسب نخل طلای فستیوال فیلم کن نائل آمده بود، اما جرئت سفر به کشورش را نداشت. در تماس با رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در پاریس، اظهار داشته بود که عناصر خود سر، تهدید کرده اند، بدلیل دست دادن با کاترین دنور به هنگام دریافت جایزه نخل طلا، منتظر ورود وی به فرودگاه تهران هستند تا در همانجا، رسم استقبال و پذیرائی از هنرمند صاحب نخل طلا را بجا آورند. بالاخره با رایزنی هائی که این نهاد فرهنگی با تهران بعمل آورد، مقرر شد، تا کیارستمی به کشور بازگردد، اما ترتیبی داده شود تا از درب پشتی سالن ترانزیت فرودگاه خارج و به منزل خود برود. کیا رستمی با چند روز تاخیر و با ترس و وحشت فراوان، بالاخره وارد کشور شد، اما بجای مسئولین مربوطه، معدود افرادی از مخالفین بودند که از تاریخ و ساعت ورود او مطلع شده و در فرودگاه آماده ورود وی بودند.
کیا رستمی حالا می تواند بدون ترس و لرز، وارد کشور خود شود، دیگر کسی کاری با او ندارد. حتی مخالفین نیز حالا که وی درگذشته است، شاید بتدریج به تمجید و تکریم از او بپردازند!! این رسم روزگار ماست. دیگر کسی با روح لطیف و متلاطم او کاری نمی تواند، بکند، روح کیارستمی اکنون با خیال راحت، همه گیت ها را پشت سر خواهد گذاشت و در سرزمین مادری آرام خواهد گرفت و به کسانی نیشخند خواهد زد که روزی به جای دسته گل، با پلاکاردهای تند به استقبالش رفته بودند.
کیا رستمی اگر گفته شود در ایران هنوز خوب شناخته نشده، سخن به گزاف گفته نشده است. شخصیت روحی و روانی کیارستمی بمراتب قوی تر، تاثیر گذار تر و در عین حال تاثیر پذیر تر از شخصیت هنری و سینمائی او بوده است، امری که در ایران هیچگاه کسی روی آن تمرکز ننمود و زندگی و شخصیت وی را از این بعد مورد توجه قرار نداد. روح لطیف او که با " خانه دوست کجاست" در پی و بدنبال آرامش در محیط و مکانی آرام، آزاد، بدون دغدغه و ..... بود، هیچگاه چنین مکانی را نه در ایران که حتی در فرانسه نیز که تعلق خاطر زیادی به آن کشور داشت، پیدا ننمود. کیا رستمی در نتیجه، پس از دیدن مصیبت های مردم زلزله زده رودبار و منجیل، در حالی که همچون تمامی فیلم های خود به موضوع زندگی و مرگ و ارتباط آنها با هم می اندیشید، قبری را کند ( طعم گیلاس) تا با دفن آمال و آرزوهای خود را در آن، علیرغم میل باطنی و در حالی که می گفت :
اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی به جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمیدهد و اگر بدهد آن میوه دیگر به خوبی میوهای که در سرزمین مادری اش میتواند، بدهد، نیست و این یک قانون طبیعت است، دل به دریا بسپارد و خود را در مسیر زندگی توام در ایران و فرانسه قرار دهد...
کیا رستمی در فیلم های خود روایت دل ملتهب، افسرده و پرخاشگر خود را می کرد. پرخاشگری مظلوم و متفکر که ناخواسته، تن به محافظه کاری داده بود و همین باعث شده بود که وی بیش از آنکه دیگران را آزار دهد، خود را در معرض فشار مضاعف قرار دهد و این فرسایش تدریجی و تواماً روح و جسم بود که او را بتدریج به سمت خانه دوست رهنمون نمود.
نام کیا رستمی در تاریخ سینمای ایران و جهان ماندگار خواهد ماند، او شرف، حیثیت و هنر خود را در خدمت کسی قرار نداد، آزاد زیست، آزاد فکر کرد و تا جائی که می توانست، آزادانه عمل نمود. کیا رستمی درس زندگی به شاگردان خود آموخت، اما در این روزگار فریب و نهیب و حیرت، کیست که رسم شاگردی بجا آورد و گام در راهی گذارد که کیارستمی گذاشته بود و اصولاً آیا کسی هست که صاحب چنین توانی باشد؟
مانده ام، کیا رستمی را چه بنامم؟ دفتر ثبت اسامی قهرمان و پهلوان و اسطوره در عرصه سینما از مدت ها قبل بسته شده است. کیا رستمی را باید، همچون احمد " خانه دوست کجاست " گم کرده راه، در مسیر تاریخ نامید. او بد زمانی بدنیا آمد، در سخت ترین شرایط کار کرد و در بدترین زمان ممکن، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
چه سرنوشتی، روحش در جائی از تن خارج شد که مهد تمدن، سینما، آزادی و.... لقب گرفته است، آنچه غربت فرانسه به کیارستمی داد، وی در کشور خود، نصیب کمتری از آن برده بود.
کیا رستمی به همین راحتی از میان ما رفت، دوستان، حسین محب اهری، این چهره عزیز و دوست داشتنی تلویزیون و سینما را دریابید، آیا زمان برای ایجاد کمپین کمک به این هنرمند محترم که با بیماری جانفرسای سرطان دست و پنجه نرم می کند، هنوز فرا نرسیده است؟؟