جستجو در سایت

1402/04/26 00:00

جذاب و چسبنده

جذاب و چسبنده

  استروید سیتی یا شهر سیارک فیلمی به ذات هنرمندانه از وس اندرسن کمی نابغه است. سینمایی که در ترکیب رنگ‌های خود از نقاشی، نقاشی‌های کودکانه، قاب‌هایی با قطع کاغذ و رفتار کنش‌گر دوربین نسبت به سوژه بهره می‌برد و پُر واضح است که مقیاس درام و نسبت اثر با کمدی را می‌شناسد. با مدیوم مجله‌وار اندرسن که به زعم من در «گزارش فرانسوی» به اوج خودش می‌رسد مسئله دارم و معتقدم این تمرکز هیچ‌ پدیده‌ای از زیباشناسی را نمی‌تواند عیان کند. مادامی که سینما صرفا برای سرگرمی شکل‌های مارول‌گونه به خود می‌گیرد و هر دَم ابرقهرمان تازه‌ای رو می‌کند سینمای اندرسن پویاترین جلوه ذات هنر در این مدیوم است. در مواجهه ابتدایی با این اثر دوربین 4:3 شده با تمرکز بر تصویر سیاه و سفید را می‌بینیم که آقای نویسنده به روی‌ صحنه می‌آید و برای تماشاگران در سالن تئاتر داستان و بازیگران و... را معرفی می‌کند. قبل از هرچیز برای یک نویسنده درامِ تئاتری جذاب است که از چنین ایده‌ای برای قصه‌اش استفاده کند اما این مهم را یادآور می‌شوم که ذات فیلم‌نامه در مدیوم سینما اجازه چنین کاری را به نویسنده نمی‌دهد و شاید تنها از اندرسن برآید که این‌چنین ساختار شکنی کند.

*نبوغ

به یاد «آلفاویل» گدار افتادم و به غایت درجست‌وجوی خط مشی‌ای برای شکستن آن در «استروید سیتی» بودم که چنین اتفاقی رخ نداد. فیلم‌نامه دقیقا همان‌جایی است که اندرسن از آن لطمه می‌خورد. فیلم مورد بحث به خوبی وارد قصه نمی‌شود اما بسیار خوب بیننده را وارد آن می‌کند. بیننده خودش باید جایگاه‌ها و جاهای مختلف این سیارک را ببیند و درک و کند نه این‌که برای شروع مجبور باشیم قطاری را نشان دهیم که برای آن سیارک موادخوراکی می‌برد یا جایگاه بنزینی را ببینیم که برای ارباب رجوعش با پمپ بنزین فندکی را پُر می‌کند. این تفاوت‌ها در ذات کمدی و متفاوت است اما بیان کردن آن‌ها و اصرار مولف برای آن‌که بگوید من فیلم متفاوتی ساخته‌ام، صورت زیبایی ندارد. اگر زاویه دیدمان را به سینما تغییر دهیم و فکر کنیم که در حال تورق یک مجله هنری هستیم که داستانی مصور را همزمان پیش می‌برد آن موقع است که می‌توانیم به مولف حق بدهیم اما تا به این‌جا این ساختار شکنی مولف غیرقابل پذیرش است. استفاده از بازیگران نام آشنایی مانند: جوهانسن و هنکس نمی‌تواند ضامن هنری بودن یک اثر باشد اما می‌تواند بازگشت سرمایه آن را تضمین کند از همین‌رو همانطوری که لئا سیدو در «گزارش فرانسوی» اندرسن نقش کلیدی داشت ما این کلید را به صورت ترکیبی در دستان جوهانسن و هنکس می‌بینیم. وس اندرسن کارگردان باهوشی است و بلد است چه میزان باید بیننده را شکنجه داد تا صبرش برای فهمیدن نتیجه لبریز شود اما نقدی که بر این هوش دارم آن است که پس چرا ذائقه بیننده نمی‌تواند با تماشای فیلم‌های مثلا هنری – سرگرم کننده اندرسن تغییر یابد؟. در پاسخ باید بنویسم که میزان عرض اندام هنری کارگردان مشخصا در «استروید سیتی» به میزان سرگرم کنندگی فیلم‌‎‌هایش اصلا نمی‌آید. کارگردان تفاوت و نبوغ خود را فریاد می‌کشد در حالی که بیننده هدفون به گوش دارد و با زمزمه‌ی آن هم می‌توان این تفاوت را به نمایش کشید. 

*ظاهر

جمله‌ای از مونیکا بلوچی را همواره به یاد می‌آورم که می‌گوید تکنولوژی باعث افزایش رفاه انسان می‌شود اما همچنان بر احساساتش هیچ تاثیری ندارد. این جمله را به فیلم الصاق می‌کنیم ببینیم چه پیامدی دارد. تکنولوژی باعث ایده‌آل شدن رویاپردازی‌های روانی مولف در قاب طلایی و ایجاد بستری هنری شده است اما همچنان این قصه است که هیچ دست‌آورد ذاتی جدیدی ندارد. البته که باید این را پذیرفت که قصه‌ها لبریز شده‌اند و دیگر جایی برای بیان دوباره ندارند اما باید این مهم را به یاد داشت که نبوغ تنها روی کاغذ اتفاق می‌افتد و مثلا نمی‌توان «روانی» هیچکاک را بدون داستان متحیر کننده‌اش درک کرد. داستان در «استروید سیتی» داد می‌زند که متفاوت است حتی هنگامی که یکی از کاراکترهای اُپِنینگ قصه از بمب اتمی که در حال رشد قارچ گونه‌است عکس می‌گیرد، این تفاوت احساس می‌شود؛ و این اصلا لازم نیست. مثالی برای خواننده عزیز می‌زنم اگر کسی با پوشش و رفتار کاذب خود برای شما نمایش دهد که متفاوت است شما بیشتر باور می‌کنید؟ یا اینکه کسی با بیان و عملش به شما ثابت کند که متفاوت است؟ قطعا منطق دومی را پاسخ می‌دهد. اگرچه داستان متفاوتی از وس اندرسن ندیدم اما باور دارم که این تفاوت درظاهر نیاز بصری سینما است و می‌تواند به تدریج تبدیل به ذات قصه شود. دراین قحطی سینما «استروید سیتی» می‌چسبد.

علی رفیعی وردنجانی