نوستالژی بطری شیر

شیر گاو تا همین یکی دو دهه پیش در بطری های ساده ای عرضه می شد که تصویر رویش سر گاوی به شکل انتزاعی و گرافیکی حک شده بود و زیر آن نوشته شده بود: شرکت سهامی صنایع شیر ایران.امروز به سرعت این بطری و آن طرح به نوستالژی هزاران و چه بسا میلیون ها ایرانی تبدیل شده و نشانه ای است از روزگاری سپری شده. طبعا دیدن یک بطری شیر در فیلم «پوسته» ساخته مصطفی آل احمد،ناخودآگاه مسئله زمان از دست رفته را پیش می کشد.از طرف دیگر با توجه به گفته های سازنده اش اینجا و آنجا که مدعی است فیلمی مدرن و تجربه گرا ساخته (آیا واقعا ساخته؟) با سر و شکل و ظاهرش که سعی شده تا در محیط هایی بگذرد که چندان بیننده، درگیر مکان و زمان مشخصی در آن نشود و به جایش درگیر ایدههای بصری و تجربه های فرمی فیلمساز و درونیات کاراکترها شود و به آنها نظر بیفکند .در گذر از سالهای سینما، فیلمهایی ساخته شدهاند که در آنها زمان و مکان نامشخص است.این رویکرد غالبا دلایل متعددی داشته.گاه مسئله ممیزی و نوع قوانین و محدویت های کشورها،مسبب گرایش فیلمسازان به کشاندن کاراکترها در ناکجاآباد ها بوده و با این روش ،بدون دردسر داستان را تعریف کردهاند .دلیل دیگر این است که گاه موضوعی دستمایه کار و جهان بینی فیلمسازان بوده که به طور کلی درباره بشریت و انسانیت است و نوک پیکان به سرشت آدم نشانه رفته، نه ملیت و محدوده جغرافیایی خاص. فیلم پوسته به نظر خواسته به شیوه دوم کار کند، با تمی درباره رهایی .داستانی درباره تقدیر آدمی و درباره مرگ .اینکه اگر زمان مرگ آدمی فرا برسد،چه در زندان محبوس باشد و چه در آسمان رها،چه در اسارت باشد یا در آزادی کامل، تیر مرگ بر قلب آدمی فرو می رود.
برگردم به مسئله بطری شیر و مدرن بودن فیلم! پوسته نه مدرن است و نه تجربه گرا،اما دارد تلاش می کند تا به آن سو،نزدیک شود و نتیجه اش تنها شباهت ظاهری است و کسل کننده بودن بیش از حد آن .باور کنید وقتی فیلم به لحظه ای رسید که امیر غفار منش آن بطری شیر را خرید،تازه متوجه شدم فیلم زمان هم دارد و در دهه های 60 و 70 خورشیدی می گذرد. با دقت بیشتر متوجه شدم که نشانه های آن زمان هم بوده نظیر باجه تلفن و نبود تلفن همراه، اما مگر فیلم چند کاراکتر داشت که اصلا محتاج تلفن همراه باشند، آن پیرمرد کور و دخترش ( الناز شاکردوست ) یا مسؤولان زندان یا آدم های داغدار قبرستان؟! تازه از این بطری است که متوجه می شویم چرا اتومبیل های فیلم هم قدیمی هستند، اما مگر چند اتومبیل در فیلم وجود دارد؟ نهایتا دو تا و یک آمبولانس و چند گذری و یک تراکتور . پس تنها نشانه،همچنان همین بطری شیر است، اما کاربردش در دستان امیر غفار منش چیست؟ نکند ، دارند با ما شوخی می کنند و می خواهند به تبعیت از هیچکاک ، مگ گافین رو کنند؟!
به نظر فیلم و فضای آن بیشتر تلاشی است در جهت نزدیک شدن به گونه وسترن تا بازی با واژه مدرن و تجربه گرا. وسترنی که دیر زمانی است پایان یافته و اصرار برخی از فیلمسازان ما،از مسعود کیمیایی که به نوعی پدر همه محسوب می شود تا مثلا مهرشاد کارخانی در اکباتان و تا همین فیلم برای زنده نگاه داشتن ژانری که خود صاحبان اصلی اش در هالیوود سالهاست فراموش اش کردهاند. برای چیست و چه توجیهی دارد؟ آیا واقعا وظیفه ای بر گردن ما افتاده یا نوستالژی زمان پدرانمان رهایمان نمی کند؟ به هر حال، فیلم مملو از شمایل های وسترن است نظیر جاده،زندان،خلاف کار،اسلحه،قطار،ریل،آسمان ،تپه ها و زنی که سر راه قهرمان وسترنر سبز می شود. ترکیب سینمایی که می خواهد تکیه بر مفاهیم کند و به جای نشان دادن اصل ها،از نماد و تمثیل بهره بگیرد،با سینمایی شبیه به وسترن که تهی از مفاهیم تلویحی و ضمنی است. بیشتر دنبال این است که فردیت یک قهرمان یا تبهکار را به صورت عینی نشان دهد و نتیجه اش شده فیلمی با نمای دستی آغاز می شود گلوله در اسلحه می گذارد. در پایان با یک اسلحه بزرگتر شکاری ،سعید ( حمید فرخ نژاد ) را با دم دستی ترین نشانه آزادی،یعنی پرواز در آسمان می کشد
دو سئوال بی پاسخ : اول از دست دادن حافظه کاراکتر اصلی برای چنین درامی چه کاربردی دارد؟ مثلا آلزایمر در فیلم یک بوس کوچولو بهمن فرمان آرا کاربرد درستی دارد و تعمیم داده می شود به فراموش شدن هویت و گذشته تاریخی و فرهنگی، اما اینجا چه؟ سئوال دوم. نقش الناز شاکردوست و کارکترش در فیلم چیست؟