دربند ِ یک "نفس عمیق"
مالاریا فیلمی به کارگردانی و نویسندگی پرویز شهبازی و تهیهکنندگی مسعود ردایی محصول سال ۱۳۹۴ است. این فیلم داستان مرتضی ( ساعد سهیلی ) و حنا ( ساغر قناعت ) دو جوانی هستند که به تهران می آیند و با اتفاقات گوناگونی مواجه میشوند و ...
حضور فردی شهرستانی در تهران و درگیریها و مشکلاتی که در این کلان شهر با آن روبه رو میشود. رسیدن به استیصال و بن بست و ماجراهای دیگری که شخصیتهای فیلم با آن درگیر میشوند. این دو جمله به نوعی تم کلی فیلم را بیان میکند که البته نشان از علاقه شخصی شهبازی به این موضوع را دارد. هرچند تفاوت هایی در پرداخت و قصه پردازی فیلم وجود دارد. این بار برخلاف دربند حنا و مرتضی به پست یک انسان شهری شریف میافتند که هرچند ظاهری متفاوت دارد اما انسان منشانه به آنها کمک میکند.
نکته جالب آنجاست که مالاریا بیشتر از آن که روایت داستان حنا و مرتضی باشد ما را با شخصیت آذرخش آشنا میکند. موزیسین جوانی که به رسم این روزها میخواهد متفاوت باشد و همین امر موجب شده تا با خانوادهاش رابطه خوبی نداشته باشد. پنج شش سالی است که از بند ژست های شبه روشنفکری یعنی مصرف الکل و دود پاک شده و هنر و موسیقی را "بماهو موسیقی" دنبال میکند. در نهایتِ نیاز مالیاش حاضر نیست در مجلسهای فکاهی بنوازد اما برای شادکرن حال و هوای بچه های کمپ ترک اعتیاد با هزینه شخصی و رضایت کامل گیتار میزند.
فیلم به موضوع جوانان متفاوت امروزی میپردازد که در ظاهر متفاوتند و بعضا سلیقه های متفاوتی با نسل قبل دارند اما اصلا قضاوت پذیر نیستند و بسیار انسانی عمل میکنند. در عین درگیریها و مشکلات فراوان به داد دیگران هم میرسند و اوج انسانیت را نشان میدهند.
در سیر داستانی و منطق روایی مالاریا البته یک قدم از فیلم قبلی شهبازی یعنی دربند عقب تر است. این ایراد در اولین مرحله به فیلمنامه مالاریا وارد است منطق فیلم در برخی صحنه ها چندان مخاطب را اقناع نمیکند و در کل هم سوالات بی پاسخ زیادی در ذهن مخاطب بر جای میگذارد. در مورد شخصیتها اطلاعات کافی به بیننده داده نمیشود و این موجب سردرگمی و ابهام مخاطب میشود. به طور مثال همین حس نوع دوستی آذرخش آنقدر در فیلم تقویت شده که از باور مخاطب دور میشود و غیر واقع به نظر میرسد.
شهبازی در مالاریا به غیر از ساعد سهیلی از بازیگران جدیدی برای نقش های اصلیاش بهره گرفته است. استفاده از آزاده نامداری البته به فیلم کمکی نکرده و بالعکس از شانس بد مالاریا مخاطب دیگر آن زمینه فکری خوب را در مورد این مجری از دست داده و حضور او در فیلم را پس میزند. یک بدشلنسی دیگر شهبازی در زمان اکرانش به ماجرای برجام برمیگردد. نمایش شادی بخشی از مردم در روزهای توافق هسته ای، در ایامی که مخاطب طعم بدعهدی طرف غربی را میچشد، به ضد خودش بدل میشود و گویی فیلم را تاریخ مصرف دار کرده است و اتفاقا خیلی زود تاریخ مصرف خود را از دست داده است.
فیلم بر اساس ویدئوهای گرفته شده در موبایل حنا روایت میشود و شهبازی به نوعی عجین شدگی تکنولوژی در روزمره جامعه را به تصویر میکشد و البته کمی زیاده روی میکند بخصوص در صحنهای که آذرخش به سراغ اثاث منزلش میرود و در لحظه و آنلاین از خودش تصویر میفرستد.
از حق نگذریم حس خوب صحنهها بخصوص صحنه های پراسترس و تنش زای فیلم عالی از آب درآمده است. سکانس درگیری در خانه جوجه رنگ کن، سکانس رویارویی آذرخش و پدر حنا و بخصوص سکانس انتقال حنا از داخل خانه تا ماشین آذرخش ضربان قلب مخاطب را به شماره می اندازد. از این حیث حتی میتوان فیلم را در زمره فیلمهای هیجانی نیز قرار داد و نقطه قوت فیلم در ترسیم این فضای هیجان و اضطراب است.
هرچند صحنه پایانی فیلم را در اول قصه می بینیم اما پلان انتهایی فیلم، باز هم مخاطب را در ابهام می اندازد و در کنار خلاء های اطلاعاتی که دارد سردرگمی او را بیشتر میکند و به تعلیق مثبتی نمی انجامد. اپیدمی پایان باز متاسفانه بلای این روزهای سینمای شبه روشنفکری شده و این قصه تمامی ندارد و گویا تنها چیزی که برای سازندگان این آثار اهمیت ندارد تمایل مخاطب به شنیدن یک قصه با چهارچوب کامل آن است.
شهبازی از ابتدا نشان داده است که یک کارگردان تجربی ساز است و رئال فیلمسازی میکند. اگر این گونه به مالاریا بنگریم بهتر مشخص میشود که فیلمساز در تلاش است تا دوباره طعم شیرین نفس عمیق اش را تجربه کند اینبار با هنر بیشتر اما به این هدف حداقل در مالاریا نمیرسد. این علاقه آنجا مشخص میشود که در یکی از سکانسهای پایانی فیلم در جادههای پرپیچ و خم شمال کشور به طور ناخودآگاه صحنه های پایانی نفس عمیق را به بیننده یادآور میشود و تداعی میکند. این امر مطمئنا دانسته صورت گرفته است. گویی خود شهبازی نیز در آرزوی خلق نفس عمیقی دوباره است و هنوز در بندِ یک نفس عمیق!