جستجو در سایت

1404/04/18 16:06
نقد فیلم A Second Life

پرسه‌ای نفس‌گیر در پاریس با درخشش آگاته روسل بازیگر تیتان

پرسه‌ای نفس‌گیر در پاریس با درخشش آگاته روسل بازیگر تیتان
فیلم «زندگی دوم» به کارگردانی لوران سلاما و با بازی چشمگیر آگاته روسل، داستان زنی را روایت می‌کند که در آستانه المپیک ۲۰۲۴، برای بقا در شهری بی‌رحم می‌جنگد؛ روایتی که از کلیشه‌های همیشگی پاریس فاصله می‌گیرد و نگاهی بدیع به انزوا، دوستی و بازسازی شخصی دارد.
به گزارش سلام سینما

کارگردانان سینما، درست مانند شخصیت‌هایی که خلق می‌کنند، گاه از اشتباهات خود درس می‌گیرند؛ موضوعی که در مورد فیلم‌بردار و کارگردان فرانسوی، لوران سلاما، صدق می‌کند. فیلم جدید او با نام «زندگی دوم» (A Second Life)، به‌مراتب بهتر از نخستین اثرش «پاریس ماییم» (Paris is Us) (ساخته‌شده با نام مستعار الیزابت وگلر) ظاهر شده است. هر دو فیلم از لحاظ سبک و محتوا شباهت‌هایی دارند: تعقیب یک زن جوان در سطح شهر پاریس با استفاده از لوکیشن‌های واقعی و بازیگران غیرحرفه‌ای، بدون کسب مجوز رسمی از شهرداری.

اما برخلاف فیلم اول که زیاده‌رو و بی‌هدف به نظر می‌رسید، زندگی دوم بر پایه بازی درخشان آگاته روسل، بازیگر فیلم برنده نخل طلای «تیتان» (Titane)، استوار شده است. او در نقش زنی فرانسوی - آمریکایی با شخصیتی خشن و رک ظاهر می‌شود که هم‌زمان با آغاز بازی‌های المپیک تابستانی ۲۰۲۴، برای کسب درآمد و تثبیت اقامت خود تقلا می‌کند. این فیلم کوتاه و تأثیرگذار، با همراهی بازی چشمگیر الکس لاثر (بازیگر سریال Andor)، از کلیشه‌های درام‌های توریستی پاریسی فاصله گرفته و پایتخت فرانسه را به‌گونه‌ای تازه و ملموس به تصویر می‌کشد.

سلاما با فیلم‌برداری و تدوین خودش، پاریسی پر از گردشگر، هوادار، مهمان جشن‌ها و نیروهای پلیس را به صحنه‌ای واقعی بدل کرده است. در این بستر، المپیک – یا به قول الیزابت (روسل)، «بازی‌های لعنتی» – هم نقش پس‌زمینه و هم عنصر کلیدی داستان را بازی می‌کند. الیزابت که در سرویس اجاره آپارتمان‌های لوکس برای مشتریان ثروتمند کار می‌کند، در طول دو روز پرهیجان، در خیابان‌های شهر می‌دود تا امتیاز خوب و یا شاید حتی بتواند شغلی ثابت و ویزای کاری بگیرد.

اگرچه شخصیت او فرانسوی است، اما بیشتر اوقات به انگلیسی صحبت می‌کند و در پی قانونی شدن اقامت خود است، موضوعی که در ادامه برای مخاطب روشن می‌شود: او فرزند والدینی فرانسوی - آلمانی است که بخشی از عمر خود را در آمریکا گذرانده و حالا در کشوری که به آن تعلق ندارد، به دنبال خانه و هویت می‌گردد. بیماری شنوایی او که نیاز به سمعک دارد، به سلاما امکان می‌دهد تا با طراحی صدای خلاقانه، حس گم‌گشتگی او را ملموس‌تر کند.

الیزابت سرد و عبوس است؛ انگار تصویری تمام‌عیار از یک پاریسی اصیل که برای خوش‌خدمتی به ثروتمندان کمترین شایستگی را ندارد. بخش آغازین فیلم، مسیر حرکت او از یک آپارتمان به آپارتمان دیگر را با دوربینی پرتحرک دنبال می‌کند. این صحنه‌ها یادآور فیلم «دختری تنها» (A Single Girl) اثر بنوا ژاکو هستند؛ فیلمی که زندگی یک خدمتکار هتل را در زمان واقعی دنبال می‌کرد.

الیزابت نیز بحران‌های شخصی خود را دارد: جدایی‌ای تلخ و افکاری خودکشی‌گرایانه که از همان صحنه اول نمایان می‌شود. حال‌و‌هوایش به‌هیچ‌وجه مساعد گفت‌وگو یا حتی لبخندزدن نیست، به همین دلیل برخوردش با مشتری متفاوتی به نام الیجاه – فردی خوش‌مشرب، آرام و بی‌خیال – در ابتدا محکوم به شکست به نظر می‌رسد. اما رفته‌رفته، الیجاه تصمیم می‌گیرد کنارش بماند و زندگی دوم از قالبی که انتظارش را داریم خارج می‌شود: نه یک داستان عاشقانه، بلکه روایتی از شکل‌گیری دوستی‌ای عمیق بین دو جوان نیازمند ارتباط انسانی واقعی.

در این میان، ذهن بیننده به یاد فیلم دیگری هم می‌افتد: «دو روز در پاریس» (Two Days in Paris) اثر ژولی دلپی که زوجی فرانسوی - آمریکایی را در بحبوحه جشن موسیقی پاریس دنبال می‌کرد. با این تفاوت که فیلم سلاما حس بداهه‌پردازی زیادی دارد؛ گویی بازیگران در نقش خودِ واقعی‌شان ظاهر شده‌اند و اطرافیان، تنها ناظرانی غافل از ضبط یک فیلم‌اند (گاهی حتی مستقیم به دوربین نگاه می‌کنند).

این سبکِ «بساز - بفروش» به‌خوبی با داستان دو جوان نسل هزاره که هر دو درگیر مسائل روانی هستند، همخوانی دارد؛ از افسردگی الیزابت گرفته تا حملات اضطرابی الیجاه. خوشبختانه، الیجاه هیپنوتیزور ماهری است که برای کار با ورزشکاران حرفه‌ای به پاریس آمده، و در یکی از بهترین لحظات فیلم، در پارک بوت - شوماو، موفق می‌شود در صحنه‌ای ناب و پر احساس الیزابت را آرام کند. 
در این لحظات، فیلم گاه رنگ‌وبوی سانتی‌مانتال به خود می‌گیرد؛ به‌ویژه زمانی که کارگردان بارها نقاشی‌های مشهور «نیلوفرهای آبی» (Water Lilies) مونه را یا تصاویر باغ‌های ژیورنی را در میان سکانس‌ها می‌گنجاند. گرچه این‌ها نمادهایی کلیشه‌ای از جاذبه‌های گردشگری‌اند، اما در پایان فیلم معنای تازه‌ای می‌یابند: اثری که در آن، نقاش تقریباً نابینا، بر ضعف خود غلبه کرده و زیبایی را بازآفرینی کرده است.

در مجموع، فیلم به لطف بازی سخت‌گیرانه و درعین‌حال لطیف روسل روی زمین می‌ماند. او پس از ایفای نقشی بی‌پروا در تیتان، این بار ثابت می‌کند که می‌تواند شخصیتی باورپذیر و زمینی را نیز بازی کند؛ زنی متعلق به عصر ما که باوجود تمام دشواری‌ها، از اصول خود کوتاه نمی‌آید — حتی زمانی که یک شغل سطح بالا در شرکت فناوری را رد می‌کند. سلاما دوربین خود را از ابتدا تا انتها بر او متمرکز نگه می‌دارد تا نشان دهد که زندگی در شهری زیبا و پرتجمل مثل پاریس چقدر می‌تواند خسته‌کننده و بی‌رحم باشد — تا آنکه ناگهان، همان شهر آغوش خود را باز می‌کند.

ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image