جستجو در سایت

1404/04/26 19:14
داستان‌های عامه‌پسند - 5

نقد سوپرمن و تاندربولتز؛ دو فیلم ابرقهرمانی و ارتباطشان با اوضاع و احوال دنیا | شکست‌ناپذیران زمین‌خورده

نقد سوپرمن و تاندربولتز؛ دو فیلم ابرقهرمانی و ارتباطشان با اوضاع و احوال دنیا | شکست‌ناپذیران زمین‌خورده
تماشای دو فیلم «سوپرمن» و «تاندربولتز» و استقبالی که از آن‌ها صورت گرفته، یادمان می‌آورد که چرا ابرقهرمان‌ها فراتر از فرهنگ عامه به ناخودآگاه جمعی مردم راه پیدا کرده‌اند.

اختصاصی سلام سینما - کسری ولایی: از نظر فنی، دقیق‌تر بود که «سوپرمن» و «فنتاستیک فور» را می‌گذاشتیم کنار هم؛ دو پروژه‌ی مهم برای دی‌سی و مارول که با هدف تغییر ریل و جبران خسارات گذشته ساخته‌ شده‌اند و در نوع خود قمارهای سنگینی به شمار می‌آیند. اما الان تماشای فیلم جدید جیمز گان و «تاندربولتز» می‌تواند از چند جهت جای بحث داشته باشد. ورای اهمیت داخلی برای صنعت سرگرمی، در دورانی که همه از افول ابرقهرمان‌ها حرف می‌زنند، نباید فرامتن سیاسی و اجتماعی فیلم‌ها را نادیده گرفت. یکی از پایان فاز روایی شکست‌خورده در دنیای سینمایی مارول خبر می‌دهد و داستان ضدقهرمان‌های کتک‌خوری را تعریف می‌کند که ترجیح می‌دهند به جای فراموش یا حذف شدن، به قهرمان‌های یک نظم جدید تبدیل شوند. دیگری درباره‌ی قهرمانی است که انگار از دل گذشته‌ای سپری‌شده آمده و در کمال ناباوری می‌تواند امید به نجات را در دل مردم زنده نگه دارد.


بیشتر بخوانید:

داستان‌های عامه‌پسند - 1: نگاهی به فیلم «گناهکاران» (رایان کوگلر) | شیطان تا طلوع بیدار می‌ماند

داستان‌های عامه‌پسند - 2: نقد دو سریال دپارتمان کیو و نُه پازل | پرونده‌های راکد؛ از ادینبورگ تا سئول


 

کتک‌خورها به خط!

گروهی از شخصیت‌های فرعی فیلم‌های قبلی مارول برای یک عملیات پاکسازی اعزام می‌شوند که قرار نیست کسی از آن زنده بیرون بیاید. همه می‌فهمند که در تله افتاده‌اند. خود را نجات می‌دهند و متحد می‌شوند تا جلوی خطر بزرگ‌تری را بگیرند که جان مردم بی‌گناه را تهدید می‌کند. این خلاصه‌ی داستان «تاندربولتز» (با عنوان اصلی The Thunderbolts) است که بهار امسال به روی پرده رفت و با وجود نقدها و واکنش‌های مثبت، کمتر از 400 میلیون دلار فروش داشت.

یکی از ایده‌های هوشمندانه در بازاریابی «تاندربولتز» تاکید روی حضور عوامل همیشگی تولیدات A24 در پشت صحنه بود. ترفندی که صرفا بازی تبلیغاتی به حساب نمی‌آمد و با فیلمی فراتر از محصولات شلخته، بی‌سرو‌ته و در مواردی غیرقابل تماشای مارول در دو فاز اخیر مواجهیم که ناکامی‌اش در گیشه را باید در دو بعد بررسی کرد؛ اول، هزینه‌ی بالای تولید فیلمی که عملا یک محصول فرعی به حساب می‌آید و به جای قهرمان‌های پرطرفدار، ضدقهرمان‌های نادیده گرفته‌شده را جلوی دوربین قرار داده؛ دوم، تلاش برای بالا بردن کیفیت و رسیدن به یک محصول تروتمیز (چه در متن و چه در اجرا)، محافظه‌کاری را به ذات فیلم تزریق کرده و برای مخاطبانی که دو دهه است تَهِ داستان‌های ابرقهرمانی (و اخیرا ضدابرقهرمانی) را درآورده‌اند، برگ تازه‌ یا آتش‌بازی غیرمنتظره‌ای ندارد.

فرمول بازنده‌هایی که تصمیم می‌گیرند یک بار برای همیشه بازی را تغییر بدهند و دیگر کتک‌خور لشکر شر نباشند، از زمان «هفت سامورایی» و «دوازده مرد خبیث» تا «نگهبانان کهکشان» جواب داده و به شکل‌های مختلف تکرار شده. این دفعه دارودسته‌ای که ناخواسته کنار هم قرار می‌گیرند، باید جلوی دشمنی بایستند که از درون خودشان تراوش کرده؛ احساس پوچی و نیاز به معنی و هدف در زندگی. شاید زیادی اگزیستانسیالیستی به نظر برسد یا الگوبرداری پرده‌ی پایانی از فیلمنامه‌های چارلی کافمن با کاتارسیس مورد انتظار از یک فیلم ابرقهرمانی جور نباشد اما ایده‌ی کلی ‌آن‌قدر ملموس و فراگیر هست که اکثر تماشاگران را درگیر نگه دارد.

گرچه «تاندربولتز» با موفقیت همه‌جانبه در گیشه فاصله دارد، حاصل کار به‌ حدی قابل دفاع شده که مارول روی این مدل جدید از تولید سرمایه‌گذاری کند و به امثال جیک شرایر در پروژه‌های آینده بیشتر میدان بدهد.

 

 

S را به نشانه کدام سوپرمن بگیریم؟

سوپرمن (دیوید کورنسوت) سه سال است که حضور خودش را علنی کرده؛ بازمانده‌ای از سیاره‌ی کریپتون که به زمین پناه آورده و به قهرمان و ناجی مردم تبدیل شده. البته همه از حضور چنین قهرمانی راضی نیستند و لکس لوتر (نیکلاس هولت) میلیارد و مخترع معروف وجود یک موجود فضایی مهارناپذیر را تهدیدی برای نوع بشر می‌داند. اوضاع وقتی بیخ پیدا می‌کند که سوپرمن بدون توجه به مناسبات سیاسی، برای نجات جان مردم بی‌گناه در جنگی بیرون از خاک آمریکا وارد عمل می‌شود و لوتر با افشای شواهدی غیرمنتظره، در رسانه‌ها از قهرمان محبوب دیروز چهره‌ای منفور و خطرناک می‌سازد.


بیشتر بخوانید:

داستان‌های عامه‌پسند - 3: نقد و بررسی فصل سوم اسکویید گیم؛ رد حضور بر حضیض حظ | چرا دیوید فینچر بهترین گزینه برای ادامه سریال است؟

داستان‌های عامه‌پسند - 4: نقد فیلم ترسناک او را برگردان که تماشای آن کار هر کسی نیست | مقابل شیطان واقعی زانو بزنید!


اگر طرفداران متعصب را بگذاریم کنار که مبدا تاریخ کامیک‌بوک و دنیای دی‌سی را فیلم‌های کریستوفر نولان و زک اسنایدر می‌دانند، باید پذیرفت که جیمز گان در عملیاتی موفقیت‌آمیز (هرچند با دست‌انداز) سوپرمن را به ریشه‌های خودش برگردانده. از ابرقهرمانی حرف می‌زنیم که نزدیک به یک قرن نماد آمریکایی خوب و مومن باقی مانده و ساده‌تر از آن است که بتواند مصلحت و مناسبات سیاسی را به ضرورت نجات جان مردم ترجیح بدهد. سوپرمنِ گان بیشتر از اینکه نسخه‌ی به‌روز‌شده‌ای از فیلم ریچارد دانر را تداعی کند، یادآور اقتباس‌های انیمیشن است؛ از فیلم‌های استودیوی فلایشر گرفته تا انیمه‌ی «ماجراهای من و سوپرمن».

کلارک کنت جدید سینما بیشتر از آنکه خودآگاهه تحت تاثیر نیچه و مفهوم قدرت باشد، توسط پدر و مادری ساده و روستایی بزرگ شده که احتمالا یادش داده‌اند مثل موسی ناجی مردم باشد و عین مسیح از تحمل رنج برای بقیه نترسد. در عوض، مختصات پیرامون سوپرمن کاملا آگاهانه نسبت به جو و روح زمانه وضع شده تا بستری باشد برای دنیای خیالی دی‌سی در سینما. این شاید هوشمندانه‌ و در عین حال جنجالی‌ترین تصمیم گان به حساب بیاید چون وقتی پسران (The Boys) و شکست‌ناپذیر (Invincible) تبدیل شده‌اند به پیش‌قراول‌های بازار و ددپول و لوکی از سوپرمن طرفدار و ارزش تجاری بیشتری دارند، انتخاب مرد پولادین به‌عنوان نقطه برخورد مردم متروپلیس با پدیده‌‌ی ابرقهرمان‌ها خیلی باورپذیر به نظر نمی‌رسد. اتفاقا جذابیت قصه برمی‌گردد به تلاش معصومانه‌ی سوپرمن در دنیایی که ابرقهرمان‌ها کاملا تجاری‌سازی‌ شده‌ و زیر سایه‌ی اسپانسرهای بزرگ دنیای تِک، هوش مصنوعی، شبکه‌های اجتماعی و لشکرهای سایبری قرار گرفته‌اند. پس به جای تلاش برای توجیه فیزیکی پرواز و قدرت زیاد سوپرمن و اصرار به بزرگسالانه بودن فیلم، ماجرا مثل شخصیت اصلی ساده است؛ پسری که می‌خواهد آدم خوبی باشد و بقیه را نجات بدهد، حالا چه با سنجاب روی درخت طرف باشد، چه مردم کشوری جنگ‌زده و همین «نایس» و «اُلد فشن» بودن بیش از حد حتی زندگی شخصی‌اش را به بن‌بست کشانده.

نکته‌ی قابل توجه دیگر، کیفیت و هزینه‌ی تولید (Production Value) است. ده سال پیش، جیمز گان با 200 میلیون دلار «نگهبانان کهکشان» را ساخته بود که از نظر ابعاد تولید و سلیقه‌ی بصری قابل مقایسه نیست با «سوپرمن» که بودجه‌ی مشابهی داشته ولی ظاهر سریال‌های سی‌دابلیو را به یاد می‌آورد. بخشی از این را باید گذاشت به حساب تورم و تلاش سازندگان فیلم برای محدود نگه داشتن بودجه و بخشی تصمیم خلاقانه بوده جهت اولویت دادن به قصه و رسیدن به لحنی که با ایده‌های کَمپی و تخیلات رایج کامیک‌بوکی تعارض پیدا نکند؛ ایده‌ای که جواب دادنش مدیون انتخاب بازیگرها و پرداخت به‌اندازه‌ی شخصیت‌هاست، تا جایی که حتی کاراکترهای فرعی هم فرصت کافی دارند برای نمایش.

در پایان اگر بنا باشد «سوپرمن» را با مرد پولادین (Man of Steel) مقایسه کنیم، با اینکه مسیرهای متفاوتی را می‌روند و لزوما در خیلی از تصمیمات شبیه نیستند، در امتیاز کلی تفاوت چندانی ندارند. فقط با توجه به سلیقه‌ی زک اسنایدر، نماهای آن فیلم بیشتر شبیه جلد کامیک‌بوک‌های هزاره‌ی جدید است و فیلم جیمز گان صفحات داخلی کامیک‌های قرن بیستم را به یاد می‌آورد.    

تماشای این دو فیلم (و احتمالا در ادامه «فنتاستیک فور» که چند روز دیگر اکران می‌شود) و استقبالی که از آن‌ها صورت گرفته، یادمان می‌آورد که چرا ابرقهرمان‌ها فراتر از فرهنگ عامه به ناخودآگاه جمعی مردم راه پیدا کرده‌اند؛ همیشه دنبال قصه‌هایی هستیم که خوب تمام بشوند و قهرمان‌ها بیشتر از آنکه ناجیان رسیده از غیب باشند، امید به نجات و انگیزه برای جنگیدن را در دل مردم زنده نگه می‌دارند و محاسبات عقلانی بدبینانه را به‌هم می‌زنند. به قول سوپرمن، ما آدم‌ها مدام زمین می‌خوریم و دوباره بلند می‌شویم، حتی اگر ابلهانه به پیروزی باور داشته باشیم چون بزرگ‌ترین نقطه قوت‌مان همین است.


ارسال دیدگاه
captcha image: enter the code displayed in the image