نقد و بررسی فیلم ماده با بازی دمی مور | بازتولید کلیشهها و زنانی که همچنان مقصرند

فیلم ماده به کارگردانی کورالی فارژا در ظاهر تلاش دارد تا استانداردهای زیبایی تحمیلشده بر زنان را به نقد بکشد، اما در عمل، دقیقا همان الگوهای سینمایی آشنای گذشته را بازتولید میکند: شیءانگاری بدن زنانه، نمایش اغراقآمیز و در نهایت تنبیه زنان به خاطر مشارکت در ساختاری که خود آنها را به دام انداخته است. این فیلم، همچون بسیاری دیگر از آثار سینمایی که به نظر میرسد بهطور انتقادی به جامعه مینگرند، خود در تله همان سازوکارهایی گرفتار میشود که در تلاش برای نقد آنهاست.
زیبایی یا تناقض؟ وقتی نقد به کلیشه تبدیل میشود
داستان فیلم حول شخصیت الیزابت اسپارکل (با بازی دمی مور)، ستارهای کهنهکار در صنعت سرگرمی، میچرخد که به دلیل از دست دادن زیباییاش از سوی مدیران تلویزیونی کنار گذاشته میشود. ظاهراً این، نوعی اعتراض به نگاه مردسالارانه در صنعت سرگرمی است، اما به سرعت تبدیل به یک روایت آشنا میشود: راهحل پیشنهادی برای الیزابت، نه تغییر ساختار، بلکه تغییر خود اوست. او با استفاده از ماده، دارویی اسرارآمیز که وعده بازگشت جوانی میدهد، نسخهای جوانتر از خود (با بازی مارگارت کوالی) را خلق میکند. این تغییر، نه تنها موفقیتهای او را بازمیگرداند، بلکه به رقابتی خونین میان نسخه کاملتر و نسخه اصلی او تبدیل میشود.
فیلم ماده در بسیاری از جنبهها به فیلم مرگ درخور اوست (1992) ساخته رابرت زمکیس شباهت دارد؛ فیلمی که در آن دو زن برای دستیابی به زیبایی جاودانه، به جان یکدیگر میافتند و در نهایت تنها چیزی که باقی میماند، تصویری هولناک از پوسیدگی و سقوط است. در ماده نیز، آنچه که ابتدا نقدی بر استانداردهای زیبایی به نظر میرسد، در نهایت تبدیل به نمایش شکنجه بصری شخصیت زن میشود. بدن او دستخوش تغییرات هولناک میشود، فرو میپاشد، بازسازی میشود و دوباره به زوال کشیده میشود. اما این نمایش خشونت و رنج، به جای دعوت به تأمل، تبدیل به لذتی بصری برای مخاطب میشود.
دوربینی که نقد نمیکند، بلکه بازتولید میکند
دوربین در ماده، به جای به چالش کشیدن نگاه مردانه، آن را تقویت میکند. صحنههای مکرری که بدن مارگارت کوالی را با نور درخشان و لباسهای اغراقشده به نمایش میگذارد، بیشتر از آنکه نگاهی انتقادی به شیءانگاری زنان داشته باشد، خود به بازتولید این نگاه کمک میکند. حتی اگر این نگاه به قصد هجو باشد، در عمل تفاوت چندانی با همان کلیشههای قدیمی ندارد.
یکی از بزرگترین مشکلات ماده، در این است که در نهایت خود زنان را مسئول این چرخه معیوب معرفی میکند. در حالی که مردان در فیلم به کاریکاتورهایی اغراقشده از سلطهگری تبدیل میشوند، زنان بیشترین آسیب را میبینند. آنها هستند که بدنهایشان را تغییر میدهند، از یکدیگر متنفر میشوند، و در نهایت تا حد مرگ به جان هم میافتند. چنین تصویری، بهجای ایجاد همدلی، تنها یک نمایش سرگرمکننده از فروپاشی زنان است. همانطور که در دهه نود منتقدین در نقد فیلم مرگ درخور اوست به این موضوع پرداختند که هرچند فیلم استانداردهای زیبایی را به سخره میگیرد، اما هیچ محبتی نسبت به شخصیتهای زن خود ندارد. این دیدگاه به راحتی میتواند در مورد ماده نیز صدق کند.
زنانی که در ماده مصرف میشوند
فیلم در نهایت ما را در موقعیت ناخوشایندی قرار میدهد: آیا باید از سرنوشت الیزابت ناراحت شویم، یا از این نمایش اغراقشده لذت ببریم؟ در واقع بهجای آنکه به سازوکاری که زنان را به این رقابت و زوال میکشاند پرداخته شود، فیلم صرفاً این چرخه را به تصویر میکشد و با پایانی هیولاوار و خونین، همهچیز را در قالب سرگرمی میریزد. این همان لحظهای است که فیلم بهجای نقد، خود به بخشی از همان سیستمی تبدیل میشود که ظاهراً قصد زیر سؤال بردنش را دارد.
ماده در ظاهر فیلمی است درباره فشارهای زیبایی، شیءانگاری و استانداردهای غیرمنطقی، اما در نهایت خود از همین ابزارها برای جلب توجه استفاده میکند. فیلم همچنان از بدن زنان بهره میبرد، آنها را در رقابتی خشن قرار میدهد، و سپس آنها را به خاطر این رقابت مجازات میکند. در نهایت، با یک آینه شکسته روبهرو هستیم: تصویری تحریفشده از زنان که نه آنها را میرهاند و نه راهی برای تغییر نشان میدهد، بلکه تنها بر همان چرخه معیوب تأکید میکند.
در رمان چشم اثر ولادیمیر ناباکوف، راوی که یک معلم روسی درمانده است در نزدیکی پایان رمان میگوید: «من وجود ندارم. تنها هزاران آینهای وجود دارند که مرا منعکس میکنند.»
در ماده نیز، زنان بهجای آنکه داستان خود را روایت کنند، تنها در آینه نگاه دیگران بازتاب مییابند و این همان چیزی است که این فیلم را، علیرغم تمام ادعاهایش، از یک نقد واقعی بازمیدارد.