نقد فیلم A House of Dynamite | شما کوبریک نیستید خانم کاترین بیگلو!

اختصاصی سلام سینما - مهران صفرخانی: سینمای کاترین بیگلو همواره نگاهی کاوشگرانه به مفاهیمی چون وظیفه، اخلاق و ارزشهای انسانی در بطن مناسبات قدرت داشته است؛ از «نقطهی شکست» و «مهلکه» تا «سی دقیقه پس از نیمهشب» و حالا هم «خانهای از دینامیت». بیگلو در تازهترین تلاش خود در فیلمسازی اگرچه سعی دارد به یک بازخوانی انسانی از نگرانی و ترس ناشی از حمله هستهای دست بزند، اما از کمدی سیاه و مبتنی بر منطق سر حوصله چند دهه قبل استنلی کوبریک در «دکتر استرنجلاو» - نزدیکترین اثر به فیلم بیگلو از منظر پلات و قصه- فاصله میگیرد و به سمت سانتیمانتالیسمی میرود که ترحم نسبت به قربانیان را جایگزین نقد سیستم قدرت میکند. فیلمساز در «خانهای از دینامیت» میکوشد بدون بازنمایی مستقیم فاجعه و فرجامهای احتمالی آن، به پیچیدگی روابط انسانی درون سیستم قدرت بپردازد، اما در انجام این کار توفیقی دست پیدا نمیکند.
بیشتر بخوانید:
فیلم A House of Dynamite؛ یک اثر هیجانانگیز که منطقش فراموش شده است
فیلم خانهای از دینامیت به کارگردانی کاترین بیگلو؛ انفجاری که شعلهاش نیمهکاره میماند
خانهای از دینامیت؛ فیلمی بدون ریشه
دیوانهای سنگی را در چاه میاندازد و عاقلان باید برای بیرون آوردن آن از اعماق تلاش کنند. در جهان «خانهای از دینامیت» اما نه دیوانهای وجود دارد و نه تلاشی برای فهم چرایی سقوط سنگ در چاه؛ بعد از تماشای یک سری سکانس ویترینوار و مواجهه توریستی مخاطب با موقعیت اولیه، با پرتاب موشکی به سمت شیکاگو تعادل اولیه فیلم بر هم میخورد. اگر در جهان «دکتر استرنجلاو» کوبریک، دستور آغاز حمله هستهای توقف ناپذیر، برخاسته از زیست و افکار ایدئولوژیک تند یک ژنرال ارتش آمریکاست، در جهان فیلم بیگلو اما این انگیزه به هیچ عنوان مشخص نمیشود. همه چیز کاملا به فرامتن ارجاع داده میشود. آمریکا دشمنی دارد و آن دشمن یک دفعه تصمیم گرفته حملهای موشکی به داخل خاک آمریکا انجام دهد. نه به شرایط این ارتباط خصمانه پرداخته میشود و نه ریشههای این دشمنی مورد بازخوانی قرار میگیرند.

البته بازخوانی توقع زیادی است از این فیلم که در آن مناسبات میان کشورها حتی بهدرستی تعریف هم نمیشوند و بیگلو در عوض همهچیز را به سطح احساسات و عواطف تقلیل میدهد. او اگرچه همان پلات استرنجلاوی را انتخاب کرده، اما از عقلانیت سیاسی آن میگریزد و جای آن را با سانتیمانتالیسم، عاطفه و احساس ترحم پر میکند. از همان ابتدا انگیزهی پرتاب موشک را حذف میکند تا بتواند نگاهش را بر روابط انسانها و رنجی که بر اثر این حمله به آنها وارد میشود متمرکز کند. این حذف اما بهجای ایجاد تعلیق، باعث فروپاشی منطق دراماتیک فیلم میشود. مدت زمان فیلم حدود صد دقیقه است، اما زمان دراماتیک آن، یعنی فاصلهی میان رویت شدن موشک در رادارها تا لحظهی اصابت احتمالی آن به شیکاگو، زمانی کمتر از سی دقیقه است. استراتژی بیگلو برای کشدادن این زمان دراماتیک، نه بازیهای فرمی با عینیت و ذهنیت و خاطرات شخصیتها و نه روایت موازی خطوط داستانی است. استراتژی برگزیده او، روایت جداگانه و پیدرپی هر خط داستانی است. فیلمساز زمان دراماتیک را کش میآورد اما نه بهواسطهی منطق کنش، بلکه با تکیه بر ساختاری اپیزودیک که همه اپیزودهای آن حول لحظات احساسی، گفتگوهای تکراری و واکنشهای روانی شخصیتها در یک بازه زمانی سی دقیقهای خاص شکل میگیرند. در نتیجه، زمان به جای تبدیل شدن به تجربه زیسته شخصیتها و مخاطب، صرفا اسراف میشود.
تبعات نبود ریتم درونی
بیگلو برخلاف «مهلکه» و «سی دقیقه پس از نیمهشب» این بار نتوانسته ریتمی درونی میان زمان دراماتیک و زمان روایی ایجاد کند. زمان فیلم بهجای ساخته شدن از دل کنش، از بیرون بر روایت تحمیل شده است. ما صرفاً منتظریم موشک به مقصد برسد، بیآنکه در مسیر چیزی تجربه کنیم. همین بلا بر سر آدمهای ماکت گونهای که در فیلم میبینیم هم آمده است. حتی بینشی هم در آنها تغییر نمیکند. اگر کسی هم تصمیم به انجام کنشی جدی میگیرد- مثل آن سیاستمداری که تحت تاثیر زنده شدن ترومای روحی ناشی از فقدان همسرش خود را از بالای ساختمان به پایین پرت میکند- تحت تاثیر اتفاقاتی است که پیشتر بیرون از متن اتفاق افتاده است. قرار است مخاطب دلش برای شخصیتها بسوزد اما فیلم حتی در ساختن همین شخصیتها و زندگی عادیشان نیز ناکام است. آنها فقط ارتشی از سیاستمداران، نظامیان و شهروندان هستند که فیلمساز سعی دارد با تکیه بر روابط عاطفی آنها با خویشاوندان و نزدیکانشان، احساس ترحم مخاطب را نسبت بهشان برانگیزد. اگر در «دکتر استرنجلاو»، کوبریک خانواده و هرگونه رابطه عاطفی عمیق و نزدیک برای شخصیتها را از روایت حذف میکند، میداند جنگ از درون منطق نهفته در قدرت است که زاده میشود، نه از عاطفه و احساس. کاترین بیگلو اما با افزودن حضور اغراق شده خانواده و پررنگ کردن سانتیمانتالیسم، فیلم را به اثری احساسی و فاقد معنای عمیق بدل کرده است. سطحینگری فیلمساز در فرم و ساختار، در مضمون نیز بازتاب پیدا کرده است. فیلم در ظاهر میخواهد نقدی درونسیستمی مطرح کند، اما فرم و ایدههای اجرایی آن همان کلیشههای تکرارشده سینمای جریان اصلی هالیوود هستند. در نتیجه فیلمی که میخواهد ضدسیستم باشد، ناخواسته به بازتولید همان سیستمی بدل میشود که قصد نقدش را دارد.

«خانهای از دینامیت» نه به عنوان یک کنش سیاسی کارکرد دارد، نه به عنوان تجربهای فرمی یا روایی موفق عمل کرده است. از واقعگرایی مستندگونهی خود کاترین بیگلو فاصله گرفته است و تکنیکهای وسواسگونه فیلمسازی کوبریک در توجه افراطی به جزئیات را نیز فقط دستمالی کرده است. در پایان، فیلم به پایلوت سریالی میماند که میدانیم هرگز قرار نیست ساخته شود؛ روایتی نیمهکاره که میخواهد هم به مخاطبانش درباره شرایط جهان بیرونی هشدار بدهد و هم تاثیرات وقوع یک تراژدی را بر جامعه آمریکا تصویر کند. اما نه هشدارش شنیده میشود و نه تراژدیاش باورپذیر است. کاترین بیگلو در «خانهای از دینامیت» شاید کوشیده باشد نقش کوبریک معاصر را ایفا کند، اما حاصل، نسخهای احساسی، شعاری و تقلیل یافته از آن کمدی سیاه جنونآمیز است؛ روایتی سطحی و سانتیمانتال از «دکتر استرنجلاو»!