نگاهی به فیلم های دهه هشتاد؛ خارج از خیابان های شلوغ پایتخت
اختصاصی سلام سینما- در دهه هشتاد سینمای ایران تا اندازه زیادی از مرکزیت گرایی که همیشه داشت و تهران را بسیار مورد توجه قرار میداد، فاصله گرفت. در دهه هشتاد بیش از همیشه شاهد ساخت فیلمهایی هستیم که از تهران بیرون زدهاند و داستانهای خود را مطابق با بافت اقلیمی و جغرافیایی شهرهای دیگر تعریف کردهاند. این اتفاق بسیار مثبتی برای سینمای ایران محسوب میشود.
استفاده از لوکیشنهای مختلف و تنوع بصری که اقلیم هر شهر به سینمای ایران اضافه میکند، کمترین تاثیر مثبت ساخته شدن بیشتر چنین فیلمهایی است. ضمن اینکه تعریف قصهای در خارج از پایتخت، ناگزیر فیلمسازان را مجبور میکند تا داستانهای اجتماعی خود را بر حسب اقلیم و سنت و فرهنگ هر منطقه پیش ببرند و این طیف داستانی گستردهتری هم به سینمای ایران میبخشد.
مهمترین فیلمهای دهه هشتاد که داستانهایشان را به جغرافیای جدید بردهاند، مرور کردهایم. فیلمهایی که داستانشان متقابلا از معماری و اتمسفر شهر جدید و جغرافیا مایه میگیرد .
کارگردان: بهروز افخمی
لوکیشن: اصفهان
فیلم بر اساس رمان جعفر مدرس صادقی ساخته شده و اصلاً انگار ادعانامه پسران است علیه پدران، یا به عبارت بهتر یکجور شرح از بین رفتن پسران در چنبره جهل پدران، عزتالله انتظامی با بازی درجهیکش این پدرسالاری جاهلانه را در فضاسازی کل فیلم منتشر میکند. خود نویسنده یعنی مدرس صادقی در نوشتن فیلمنامه دخیل بوده است. نویسندهای که بیاغراق یکی از بهترین نویسندگان و مترجمان ادبی معاصر است.
شناخت نویسنده از اصفهان و خصلتهای شهرسازی و مردمشناسانه اصفهان در شکل نهایی که فیلم بهخود گرفته تاثیر ویژهای دارد و در کنار این تصویری که افخمی جلوی دوربین از شهری که خواستگاه کابوسهای قهرمان است، میسازد، از مهمترین نکات فیلم هستند. این شهر پر کابوس در فیلم انگار شخصیتی مستقل پیدا میکند. خصوصا در نیمه اول «گاو خونی» که تماشاگر فقط از نمای نقطهنظر (نمای بازسازی شده چشم قهرمان) اتفاقات را دنبال میکند، شهر به شکل ویژهای به چشم میآید.
بهروز افخمی یک اصفهان کابوسگونه را خلق میکند، تصویری که با آنچه از اصفهان به عنوان «نصف جهان» در ذهن داریم، تفاوتهای بسیاری دارد.
کارگردان: کمال تبریزی
لوکیشن: اصفهان
در شهر تاکایامای ژاپن قرار است کارناوال سالانه راه بیفتد.یک طراح زن ژاپنی به قالی بافان اصفهان سفارش بافت یک قالی را می دهد، اما مرگ او در تصادف باعث ناتمام ماندن سفارش می شود. شوهرش ماکوتو و دخترش ساکورا برای اینکه قالی حتماً بافته شود به ایران می آیند و مهمان اکبر و همسرش فریبا می شوند. اکبر که دلال است و قبلاً پول فرش را از آنها گرفته، در فرصت باقی مانده سعی می کند به هر نحو ممکن در بافته شدن فرش به پدر و دختر کمک کند. به تدریج میان ماکوتو و دخترش با ساکنان خانه بزرگی که فرش در آن بافته می شود ارتباطی صمیمانه به وجود می آید. ساکورا که پس از مرگ مادرش دچار افسردگی شده، در ارتباط و آشنایی با نوجوانی به نام روزبه و آدم های اطرافش شور و شادی خود را بازمی یابد و ماکوتو نیز بیشتر با فرهنگ و مردم ایران آشنا می شود. بافتن فرش هر بار با مشکلی روبرو می شود، اما در نهایت با همکاری و اراده همه بافت آن ادامه پیدا می کند. در روز آخر هر کس آرزویی می کند و گره ای کوچک می زند. ساکورا و روزبه نیز هر کدام گره کوچکی به رنگ سبز و صورتی در کنار هم می زنند. فرش بافته می شود و ساکورا و پدرش از ایران می روند. در روز جشن و راه افتادن کارناوال، فرش با آن دو گره مشخص خودنمایی می کند.
مهمترین امکانی که چنین داستانی در اختیار کارگردان قرار داده، گشت و گذار در شهری خوش تصویر با دو توریست است. با ورود آنها به شهر فیلم هم از منظر یک توریست با معماری و فضا مواجه میشود. «فرش باد» یک فیلم توریستی است، چیزی شبیه به همان تصاویر زیبایی که روی کارتپستالها و سوغاتیها در بازار اصفهان پر است.
کارگردان: بهمن قبادی
لوکیشن: کردستان
سوران ملقب به «کاک ستلایت» نوجوان پر جنب و جوشی است که از روستایی دیگر آمده و بزرگان روستا را مجاب می کند تا ماهواره ای در آن جا نصب شود. او که رییس دار و دسته ی بچه های روستا به حساب می آید، از طریق واداشتن آن ها به خنثی کردن زمین های مین گذاری شده و فروش لاشه ی این مین ها به یک واسطه، برایشان کسب درآمد می کند. در این بین سر و کله ی آگرین و برادر معلولش هنگاو پیدا می شود که کودکی نابینا را به همراه دارند. در یک مرافعه ی کوچک، ستلایت مغلوب هنگاو می شود و از سوی دیگر او که عاشق آگرین شده، تلاش می کند به هنگاو هم نزدیک شود.
یک فیلم غمانگیز تلخ و تراژیک از کارگردانی کرد زبان که با عمق وجودش آنرا ساخته. ساخت «لاکپشتها پرواز میکنند» ثمره سالها زیست خود قبادی در مناطق کردنشین و تماشای رنج آنان خصوصا در شهرهای مرزی است.
«لاک پشتها هم پرواز میکنند» مرثیهای برای مردم کرد زبان و مرثیهای برای خود کردستان است. سرزمینی که انگار خاکی ندارد و فقط در قلب مردمش موجودیت مییابد. تصویری که قبادی از طبیعت کردستان و محل زیست قهرمانان نشان داده هم به اندازه خود قهرمانان نوجوان فیلم غریبانه هستند.
کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا
لوکیشن: شمال کشور
دهه باز هشتاد و آرمانهای اصلاحطلبانه حتی روی کارگردان ارزشی مانند حاتمیکیا هم تاثیرات خود را میگذارد. ما در دهه هشتاد با یک حاتمی کیا اصلاح طلب سروکار داریم و این حاتمیکیا ماندگارترین دختر سیاسی دهه هشتاد را به تصویر میکشد.
«به رنگ ارغوان» پنج سال توقیف میشود و تازه در سال ۸۸ با مقادیری ممیزی به اکران درمیآید. دلیل اصلیش هم همین فاز سیاسی فیلم است که داستان یک دختر دانشجو فعال مدنی را به یک مامور امنیتی گره میزند.
ارغوان در شهری کوچک در شمال در رشتهای مرتبط با مراتع تحصیل میکند. پدرش که از منافقان بالا رتبه و فراریهای بعد از انقلاب بوده است، بعد از سالها دارد برمی گردد و شفق، مامور اطلاعات باید ارغوان را زیر نظر بگیرد تا پیش از آنکه پدر ارغوان به آنجا برسد، او را گیر بیاندازند. شفق اما بهمرور دل در گرو ارغوان میبندد و وارد قمار سنگینی با خودش، کار ، زندگی و عقیدهاش میشود.
تاثیر لوکیشن در «به رنگ ارغوان» بیش از آنکه بصری باشد، در دل روایت جاگذاری میشود. یعنی داستان فیلم و سیر پیشروی حوادث رابطه مسقیمی با تغییر جغرافیا و نقل مکان قهرمان به شمال کشور در وهلهی اول و درگیری دخترک با مسائل زیست محیطی در وهله دوم، پیدا میکند.
از این نظر، حاتمیکیا استفاده هوشمندانهای از جغرافیای داستان خود میکند.
کارگردان: رضا میرکریمی
لوکیشن: دل کویر
دکتر عالم متخصص برجسته ی مغز و اعصاب که غرق در روابط کاری و اجتماعی است، فرزندش سامان را فراموش کرده. در همان سکانس ابتدایی فیلم از دیالوگهای دکتر با مریضش متوجه میشوم که او متخصص مغز و اعصاب است و بهواسطه حرفهاش، زیاد با مرگ سروکار داشته است. در همان دیالوگها متوجه میشویم که مرد اعتقادات مذهبی عمیقی ندارد، انگار با خدا قهر کرده باشد. در ادامه وقتی در دل شادی و آتشبازیهای چهارشنبه سوری، تنها به خانه مجلل و بزرگش میرود و در تاریکی خانه و شلختگیهای جامانده از مهمانی به پایان رسیده غرق میشود، تماشاگر بار تنهایی و سرمای عمیقی که در زندگی خانه کرده را احساس میکند.
او درحالی به خانه برگشته که متوجه شده پسر جوان و سرحالش یک تومور مغزی بدخیم دارد و حالا تنها میراثش از یک زندگی خانوادگی فروپاشیده، در آستانه مرگ قرار گرفته. او به دنبال پسرش راهی سفری دور و دراز میشود. به دل کویر میزند و در واقع این سفری است به درون خود او. تا خودش و خدایش را بازیابد و روحش را از چنگال مرگ ابدی برهاند.
استفاده میرکریمی از خلوت و سکوت کویر، تماشاگران را به قهرمان سرد و سخت نزدیکتر میکند. بافت نور خشتها و کاهگلهای شهرهای کویری و رنگ ماسهها و کلوتهای دل کویر هم روزنه امیدی که فیلم برای تماشاگرش باز گذاشته را در تصویر میپاشاند.
کارگردان: کیانوش عیاری
لوکیشن: بم
«بیدار شو آرزو» فیلم ویژه عیاری به مرزهای جدیدی در ساخت یک «تصویر واقعگرایانه و درعین حال باشکوه» میرسد و در مقابل نگاه توریستی و با فاصله کیارستمی فقید در «زندگی و دیگر هیچ» به عمق فاجعه میزند و تصویری دهشتناک از زلزله میسازد.
در میان فیلمهای دهه هشتاد «بیدارشو آرزو» بیش از هر فیلم دیگری وابسته به جغرافیای ساخت خود است. همهچیز از لحظه زلزله آغاز میشود. جایی که شهر بم با خاک یکسان میگردد و معلم یک روستا از زیر آوار خودش را به سختی بیرون میکشد.
او پس از بیرون آمدن از زیر آوار پی می برد همکارش جان سپرده است، او به سوی شهر راه می افتد تا برای اهالی کمک بیاورد، اما با رسیدن به شهر ناباورانه درمی یابد که فاجعه اصلی در آنجا روی داده و از هر گوشه و کناری فریاد شیون و زاری و درخواست کمک بلند است.
کارگردان: پرویز شهبازی
لوکیشن: جاده و شهرهای بین راهی
یکی از فیلمهای کمتر دیدهشده پرویز شهبازی «عیار ۱۴» است که بخش عمده آن در یک شهر کوچک بینراهی میگذرد و البته ماجرای اصلی که در جاده روی میدهد. «عیار ۱۴» یکی از مهمترین فیلمهای جادهای دهه هشتاد سینمای ایران است.
یکی از موحش ترین لحظههای فیلم که از نظر معماری هم بسیار قابل بررسی است، در سکانسی به قوع میپیوندد که فرید به دنبال شاگرد سابق و رفیقش به مسافر خانه میرود و ناگهان متوجه میشود منصور در آن مسافرخانه است، بدون اضافهکاری تنها با نمایش ناگهانی یک کلوزآپ جانانه از چهره در هم ریخته و برآشفته فرید، تعلیق بار سنگین خود را بر شانههای تماشاگر میاندازد. و این یعنی یک کارگردانی مینیمالیستی.