ده لحظه به یادماندنی در فیلم های پرویز شهبازی
اختصاصی سلام سینما- پرویز شهبازی از آن دسته کارگردانانی است که هرچند کم و گزیده فیلم میسازد اما هر فیلمش نکات ویژه و قابل تامل بسیاری را در خود میپروراند. هرچند ویژگیهای مشترکی در تمامی فیلمهای او بهچشم میخورند، اما این نکات مشترک هرگز نه تکراری و کلیشهای شدهاند و نه بدعت و نوآوریهای هر فیلم را تحت سیطره خود قرار دادهاند.
پرویز شهبازی هرچند کم و گزیده فیلم میسازد اما هر فیلمش مجموعهای از لحظات بهیادماندنی و یا تکاندهنده است که تماشاگران را غافلگیر میکند. این از مهارت او در فیلمسازی و شمه سینمایی قویاش میآید که میداند هر لحظه را در کجای یک داستان یا روایت بگنجاند و یا آن را چطور، با چه میزانسن و کیفیتی از صمیمیت با تماشاگر، به تصویر بکشد که تاثیرگذارتر شود. این در حالی است که همواره حواسش هست هرکدام از این لحظهها از کلیت فیلم بیرون نزنند و تبدیل به تکهای جدا افتاده نشوند که هرچند بهیادماندنی از کار دربیایند، اما ضرباهنگ و تناسب کلی فیلم را زیر سوال ببرند.
در بیان شاید سهل بهنظر برسد اما برای کسی که پشت دوربین میایستد تا فیلمی بسازد، رسیدن به چنین تعادلی میان خلق لحظه و «آن» و حفظ تناسب کلی اثر ثمره تجربه و ذکاوتی عمیق است.
ده لحظه بهیادماندنی در فیلمهای پرویز شهبازی را مرور کردهایم. لحظاتی که درباره بعضی از آنها در محافل سینمایی به کرات صحبت شده و البته بعضیهایشان هم مورد بیتوجهی قرار گرفته است.
۱۰-وقت محاکمه- عیار 14
یکی از لحظههای تعلیقآمیز خاص در میان آثار پرویز شهبازی. «عیار ۱۴» به شکل کلی فیلمی است که تلعیق بیشتری نسبت به باقی آثار فیلمساز دارد. این تعلیق در تناسب با موضوع شکل میگیرد و با پیش رفتن فیلم، بر شدتش افزوده میشود. اوج آن و یکی از موحش ترین لحظهها در فیلمهای شهبازی در سکانسی به قوع میپیوندد که فرید به دنبال شاگرد سابق و رفیقش به مسافر خانه میرود و ناگهان متوجه میشود منصور در آن مسافرخانه است، بدون اضافهکاری تنها با نمایش ناگهانی یک کلوزآپ جانانه از چهره در هم ریخته و برآشفته فرید، تعلیق بار سنگین خود را بر شانههای تماشاگر میاندازد. و این یعنی یک کارگردانی مینیمالیستی.
۹-خون بازی- دربند
آشتیکنان بهپایان رسیده و دو هم خانه خوش و خرم از جگرکی برگشتهاند. حسابی هم بهشان خوش گذشته. به خانه که میرسند بازی عوض میشود. از خوشی سرشب تقریبا هیچ چیز نمیماند چرا که دخترک معصوم شهرستانی قرار است با اولین جلوههای زندگی واقعی و جامعه راستین اطرافش آشنا شود و در معضلات دربیامیزد.
او برای کمک کردن به سحر زیر بغلش را میگیرد. با حالی نزار و نیمهجان به دخترک میگوید بچهاش را سقط کرده...لحظهای که گذرا است و بدون هیچ تاکید یا ملودرامبازیهای مرسوم ایرانی اجرا میشود و همین بیتاکید بودن، واقعیترش میکند و سوزش را تا منتهاعلیه وجود تماشاگر به جا میگذارد. رد خون هم المان کوچک و به ظاهر بی اهمیتی در صحنه است که البته از دقت و جزیینگری کارگردان میآید و عمق فاجعه را اتفاقا در عین بیاهمیت بودن و فوکوس نکشیدن روی خود، دوچندان میکند.
۸-این آخرین فرصت برای یک خنده جانانه و از ته دل است- مالاریا
در یکی از زیباترین سکانسهای پرسه در شب و شهر سینمای ایران، اتفاق میافتد. در یکی از خاطرهانگیزترین لحظات شادمانه برای ایران بعد از انقلاب که شادی مردم در کوچه خیابان بعد از رسیدن خبر توافق هستهای به نمایش درمیآید. شاید گستردگی این جشن خیابانی را جامعه ایران پیش از این فقط بعد از برد تاریخی مقابل استرالیا و صعود به جام جهانی ۹۸ فرانسه به چشم دیده باشد که ایران تا صبح نخوابید.
این یکی اما جنسش فرق میکند و شهبازی چه زیبا توانسته جنس شادی که نوید یک رهایی و گشایش را میدهد، به تصویر بکشد. با همراه شدن با یک گروه موسیقی رها که در هر گوشهای از شهر بساطشان را پهن میکنند و مینوازند و شادانه میرقصند و در کنار زنی که با شمایل مذهبیاش اما نوید آزادی بیان و نگاه تازه به مفهوم همزیستی عقاید مختلف است.
شهبازی که پرسهزنی دوربیناش وامدار فیلمهای اروپایی است، به خوبی از پس بازسازی این جشن خیابانی برآمده اما در میان همه صحنههای شلوغ و خارجی جشن که دوربین در میان مردم و قهقهههای بلند آحاد ملت میچرخد، لحظهای است که فیلمساز دخترک بیسرپناه را در انزوای خود، تنها در ون آذرخش، درحالیکه حائلی شیشهای میان او و همه جهان اطرافش کشیده شده گیر میآورد. پرداخت این صحنه با نورپردازی و رنگپردازی ویژه و حزنآلودش یکی از پختهترین لحظات کارگردانی تمام کارنامه شهبازی است و البته یکی از دردناکترین لحظات «مالاریا». پر از شور و اضطراب توامان و مملو از امید و ناامیدی.
۷-میخوای موهامو ببینی؟ -میخوام لای موهای مشکیت بمیرم - نفس عمیق
اگر «نفس عمیق» را دیده باشید حتما این جمله را به یاد دارید. لحظهای از یک سکانس طولانی که احتمالا معروفترین لحظه در میان آثار مهجور پرویز شهبازی هم هست.
«نفس عمیق» را میتوان یکی از اولین فیلمهای به معنی واقعی کلمه «کالت» سینمای بعد از انقلاب دانست. یعنی فیلمی که در زمان خود چندان مورد توجه قرار نمیگیرد اما بعدتر در بازخوانی دوباره از نو کشف میشود. برای جوانان دهه شصتی، «نفس عمیق» اما فرای یک فیلم همدلیبرانگیز به یک حدیث نفس میماند که به عمق خاطرات تیره آنان نهیب میزند. فیلمی که نمایشگر عقدههای سرکوبشده یک نسل است که رو به طغیان گذاشته.
درحالیکه آیدا شبیه به یک معجزه وارد جهان دو جوان ناکام و تنهای فیلم شده، منصور هر لحظه با او صمیمیتر میشود و انگار با آیدا دارد به زندگی برمیگردد. در یک سوم پایانی فیلم است که آیدا وارد خانه (به مثابه یک حریم شخصی) میشود و منصور را صدا میکند و بیمقدمه از او میپرسد که دوست دارد موهایش را ببیند یا نه؟ و منصور با تمنایی خاص در کلامش نشان میدهد که با همه وجودش میخواهد!
صحنه طوری از آب درآمده که هرچند اتفاق اصلی پشت در میافتد و از کل اکت تنها مرتب کردن مقنعه آیدا را میبینیم اما در ذهنمان تصویری فرشتهگونه از آیدا با موهای مشکی بلندش در ذهن خود میسازیم. فیلمساز موفق میشود بدون نمایش واقعی موهای آیدا آنرا در ذهن و تخیل هر تماشگری بازسازی کند.
۶-زندگی در پیش رو و تجسم زمان- طلا
یکی از پیشروانهترین تصمیمات یک کاراکتر زن در سینمای ایران؛ در کمال رواداری و تواضع، باز هم بدون هیچ تاکید خاص یا اغراق بیجایی در «طلا» اتفاق میافتد. در صحنهای بسیار ساده با پرداختی مینیمالیستی و البته هنرمندانه که دختر در حالیکه با تلفن حرف میزند پشت پنجره ایستاده و نوری که بر او میتابد، تصویری سیلوئت را نتیجه داده که در نور و امید غرق است.
لحن و آهنگ کلام دختر هم دست در دست این بارش نور دادهاند تا وقتی دختر از تصمیم برای آینده فرزندش با دوست خود حرف میزند، از جهان تیره و سیاهبختانه «طلا» برای یک لحظه هم که شده یک باریکه نور راه خود را باز کند و بر جهان فیلم بتابد.
«طلا» البته لحظههای مهم دیگری هم دارد که به واسطه پخش تازه آنلاین فیلم و برای اجتناب از لو رفتن داستان از ذکر آنان خودداری کردیم.
۵-جهان دور سرم میچرخد و شبیه به اسکاتی در «سرگیجه» شدم، آنگاه که ناگزیر بود برای نجات زندگیاش از برجک ناقوس بالا برود- دربند
یک لحظه نامتظر. از آن وقتهایی که فیلمساز جرات بهخرج میدهد و فرم و میزانسنی را که طراحی کرده و از ابتدای فیلم به آن وفادار بوده، خوداگانه در هم میشکند تا تماشاگر را به مرز جدیدی از همگرایی با ذهنیات قهرمانش برساند. در حالیکه از ابتدا، فیلم با دوربینی که چشم ناظر و سوم شخص بوده ست، داستان دختر دانشجوی ساده شهرستانی را نظاره میکرده، ناگهان در این لحظه به نمای نقطه نظر و درون ذهن او میرود تا تاثیر عمق فاجعه بر زندگیش در نظر تماشاگر دوچندان شود. لحظهای که گیراییاش محصول مشترک زیادهخواهی و نبوغ شهبازی در دکوپاژ و کار تمیز و حیرتانگیز هومن بهمنش به عنوان مدیر فیلمبرداری است.
دخترک از دفتر ساختگی بیرون میآید و درحالیکه میداند سرش کلاه رفته و در دردسر بزرگی افتاده از پلهها پایین میرود و جهان در آن راهپله تنگ و باریک جلوی چشمانش هم رنگ میبازد و هم او را در درون گرداب نابودگر خود میکشاند. این روی واقعی زندگی است که دخترک در پس سادگی و معصومیتش حالا با آن مواجه شده.
۴-بیخیال همه دنیا- نفس عمیق
«نفس عمیق» از همان ابتدا در لفافه به پوچگرایی و مرگ اندیشی کاراکترها خصوصا کامران اشاره میکند. در این راستا دو لحظه غیر منتظره در همان اوایل داستان میبینیم که هم غافلگیرمان میکند هم به ما میفهماند که با آدمهایی عادی و از جنس بقیه طرف نیستیم. صحنه ابتدایی، معرفی کامران به تماشاگر است: او گوشه خیابان ایستاده و با موبایلش حرف میزند که یک موتوری از کنارش رد شده و روی هوا تلفن را از بغل گوش او میقاپد. تماشاگر انتظار یک واکنش هیجانی را دارد، داد و بیدادی، دویدن دنبال موتور، سوار ماشین شدن و تعقیب دزدها یا اتفاقاتی از این دست. اما به شکلی هیجان انگیز با غیرقابل پیشبینیترین واکنش ممکن روبهرو میشود: کامران هیچ کاری نمیکند! عین خیالش نیست. حتی تعجب هم نمیکند و غافلگیر هم نمیشود و این برای تماشاگر غیر قابل درک است و در همان قدم اول نشان میدهد که به پیچیدگیهای شخصیتی کامران به این راحتی ها نمیتواند نزدیک شود.
لحظه دیگر که باز هم مبین همین پوچگرایی و پشت پا زدن به دنیا و همه قشنگیهایش است، وقتیست که آنها روی موتور هستند و منصور ترک کامران نشسته. در نمایی زیبا با عمق میدانی زیاد و ریتم تکرارشوندهی دلنوازی از ماشینهای کنار خیابان، منصور پایش را دراز میکند و درحالیکه موتور به عمق تصویر پیش میرود، او همه آینه بغلهای ماشینها را با پا میشکند و سمفونی از صدای دزدگیرها شروع به نواختن میکند.
۳- فرار با چشمان باز بسته- مالاریا
باز هم یکی از ساختارشکنیهای ناگهانی فرمی که خاص پرویز شهبازی است و باز هم برای نزدیکتر کردن هرچه بیشتر حس و عاطفه تماشاگر با درونیات قهرمان در یک لحظه خاص و موعود. اینبار خانواده دختر به دنبال او به تهران رسیدهاند و ردش را گرفتهاند و دختر بهدنبال راه فراری میگردد. درحالیکه که ایده فیلمبرداری با دوربین گوشی از ابتدای فیلم جای خود را در فرم باز کرده، در این سکانس به کارامدترین حالت بیانگرانه خود میرسد و در پی آن یکی از جالبترین صحنههای فرار سینمای ایران بر پرده ثبت میشود: دختر در حالیکه در یک چمدان پنهان شده و از یک باریکه کوچک بیرون را میپاید، باید از مهلکه خارج بشود. تماشاگر کل این صحنه را همراه با دختر در چمدان میگذراند، نفسش به شماره میافتد و پروسه فرار را هم از نمای نقطه نظر او میبیند. درحالیکه دوست دارد چشمانش را ببندد و وقتی باز کند که همهچیز بهخیر گذشته است.
۲-فریاد زیر آب- نفس عمیق
افتتاحیه «نفس عمیق» یا به عبارت بهتر، آنجا که پرویز شهبازی در سینمای ایران شروع شد. هرچند پیش از «نفس عمیق» شهبازی دو فیلم «مسافر جنوب» و «نجوا» را ساخته بود اما با «نفس عمیق» به سینمای ایران معرفی شد.
«نفس عمیق» شروعی مهیب دارد اما در تمام سکانس افتتاحیه، لحظاتی که دوربین زیر آب است و تصاویری گنگ و ناواضح از یک سوییشرت قرمز یا گیسوانی پریشان در آب و پیکرههایی معلق که با امواج این سو و آن سو میشوند، نشان میدهد به یک کابوس سهمناک و تکاندهنده میماند.
تماشاگر نمیداند چهخبر است و دقیقا دارد چه چیزی میبیند و این سهمگینی صحنه را دو چندان میکند. البته تلخی زهرآگینش تازه در انتهای فیلم روی واقعی خود را نشان میدهد.
۱-این پایان ما بود- مالاریا
اما پایان یا آغاز «نفس عمیق» تلخترین سرنوشتی نیست که شهبازی برای قهرمانانش در کارنامه فیلمسازی خود تدارک دیده است. سراغ تلخترین پایان را باید در «مالاریا» گرفت. فیلمی جالب توجه که با ناجوانمردی مورد تمسخر و بیتوجهی اهالی رسانه قرار گرفت و رغبت تماشاگران را هم برای تماشای بیواسطه و بدون پیشداوری فیلم، از بین برد.
سکانس پایانی «مالاریا» که جای خود دارد، اما در طول سکانس دو لحظه ویژه هست که طعم تلخشان تا مدت ها با تماشاگر میماند.
یکی قبل از زدن به دل امواج و دریاچه، وقتی دختر و پسر در آن خانه نیمه ساخته هستند و فیلمساز با هوشمندی و بهشکلی که سانسورها را دور بزند نشان می دهد که دختر سرش را روی شانههای پسر گذاشته و انگار از ابتدای فیلم برای اولین بار است که در آن لحظه، دمی آرام گرفته.
و دیگر لحظه نهایی. جایی که تصویر گویی سوییچ میشود روی فیلم ضبط شده موبایل و در حالی که دیگر اثری از دو قهرمان کوچک در تصویر نمیبینیم، تنها قایق خالی در کادر است و تا چشم کار میکند آب بیکرانه و خاکستریست که بوی مرگ میدهد.