استاد (مهدی احمدی) و رویا (هانیه توسلی) در فیلم شب های روشن (فرزاد موتمن، 1381): چهار شب یک رویابین

فرزاد مؤتمن در «شبهای روشن» یک روایت کاملا عاشقانه را برداشته و آن را بهشکلی فاصلهگذارانه و با بیشترین فاصله از احساساتگرایی روایت کرده است. با این وجود «شبهای روشن» همچنین یکی از باورپذیرترین عاشقانههای دو، سه دهه اخیر سینمای ایران هم هست. مثل بسیاری از فیلمهای خوب دیگر، مفهوم عشق نه از طریق بیان آشکار آن بلکه بهواسطه تغییرات تدریجی و درونی شخصیتها منتقل میشود. استادِ «شبهای روشن» انسانی منزوی، درونگرا و تلخاندیش است اما بعد از مواجهه و ارتباط چهار شبهاش با دختری جوانتر از خودش، بهتدریج تغییر میکند بدون اینکه تحول عمیق در شیوه گفتار یا رفتار ظاهریاش ایجاد شود. تحول اصلی را در جزییاتی مثل حسوحال اشعاری که استاد میخواند و تلاش همواره ناکام او برای بیان احساساتِ تازهاش احساس میکنیم. درونگرایی، تلخاندیشی و انزوای استاد در مقابل خوشبینی و برونگرایی رؤیا، نمود تفاوت دو نسل هم بود اما در عین حال فرصتی مغتنم برای نمایش این نکته فراهم آورد که چطور عاطفه عاشقانه میتواند سنگ را هم آب کند؛ فرصتی که مؤتمن بهخوبی از آن استفاده کرد.