کاوه (پارسا پیروزفر) و روناک (گلشیفته فراهانی) | شکوفهای در دل برف

چه تضادی سنگینتر و جدیتر از شکلگیری عشقی میان دو طرف متضاد در دل یک جنگ بیرحمانه است؟ سینما بارها سراغ این ایده رفته و عزیزالله حمیدنژاد در «اشک سرما» با استفاده از همین دستمایه بارها تکرارشده توانسته فیلمی بسازد که همزمان هم لطیف است و هم دردناک و زمخت. عشق دلنشین کاوه و روناک بر پایه شناختی تازه از «دیگری» بنا شده است. سینمای ایران کمتر توانسته بهاندازه «اشک سرما» جنبه ایدئولوژیک جنگ را کنار زده و نگاهی تماما انسانی به هر دو طرف ماجرا داشته باشد. هم کاوه و هم روناک بهتدریج در طرف مقابل چیزی را میبینند که جنگ باعث مخفیشدنشان شده است: انسانهایی پر از آرزو، رنج، امید و صداقت. اینها درست همان ویژگیهایی هستند که جنگ روی آنها را میپوشاند اما کاوه و روناک یکدیگر را در فضایی سرد و برفی از نو کشف میکنند. اگر جنگی در کار نبود، چنین عشقی میتوانست به چه پایان خوشی برسد اما فیلم، بهشکلی واقعگرایانه، نشان میدهد که در شرایطی که کاوه و روناک ناخواسته در دو سمت خط قرار گرفتهاند، رسیدنشان به هم ماموریتی غیرممکن است. با این وجود و علیرغم تلخیهایش، عشق تراژیک دو شخصیت اصلی «اشک سرما» ماندگار است چون نشان میدهد حتی در غیرمنتظرهترین شرایط هم انسانیت و عشق میتواند همچون شکوفهای از دل برفها سر بیرون بیاورد.